۴ پاسخ

کاره شما اشتباه بود.دخترت تو یه سنی هست دیگه متوجه میشه .نزار با گریه همه چیو به دست بیاره .واز گریش نترس یا نگو همه نگاه میکنن.من دخترم یه بار این کارو کرد با همون گریه بردمش خونه دیگه متوجه شد با گریه چیزی درست نمیشه .

بله بچه تون باید یاد بگیره با گریه نمیتونه چیزی بدست بیاره من وقتی میبینم توو جمع پسرم گریه الکی میکنه بی توجه بهش میشینم یه گوشه با فاصله انگار اصلا بچه من نیست😁

به نظر من هرچقدر با این مدل آدما دهن به دهن نشی بهتره
چون دعوا بالا میگیره و آبروریزی پیش میاد
حالا اگه یه جای خلوتر بود باز میشد دوتا کشیده ام زد تو صورتش😁

دخترت بچست گلم چ توقعی داری ازش،اون الان متوجه نمیشه ک چی درسته چی اشتباه،اتفاقا باید ی تیکه ب زنه مینداختی،دختر من بچه بود از تاب پیاده نمیشد بمیرم برا بچم با گریه پیادش میکردم بقیه مامانا هم دریغ از ی کم درک کردن جوری نگا میکردن ک انگار قتل کردیم از اونا حرصم می‌گرفت بچمو با گریه پیاده میکردم مادرش بمیره،ولی بعدش دیگه اذیت نکردم دخترمو الان ب قدری خانم شده ک نوبتشم ب کوچولوها میده،سخت نگیر درست میشه یاد میگیره،یادمه زنه سر همین ک دخترم پیاده نمیشد ب تیکه گفت برا بچه تاب بخر تو خونه بازی کنه عقده ای نشه،جوری سرتاپاشو نگاه کردم جوابشو دادم دست بچشو گرفت رفت

سوال های مرتبط

مامان بن‌بست گهواره مامان بن‌بست گهواره ۳ سالگی
امشب وحشتناک‌ترین تجربه عمرم را پشت سر گذاشتم.
چه دلی داشته مادر موسی که سپردتش دست خدا و به آب روان😔چه توکلی داشته.
من اغلب خونه تنهام و همسرم سر کاره.امروز خیلی در حق بچه‌ها کم کاری کرده بودم،ساعت۲۰گفتم هوا خوبه بریم پارک.پارک شلوغ بود.
پارک که شلوغ باشه مجبورم هم چشمم به مهدا باشه و هم فاطمه و این واقعا کار سختیه. هرچقدم التماس کنم با هم سوار سرسره یا تاب بشید خب بالاخره یکی دیرتر میره یا دوست داره سراغ چیز دیگه بره.کنترل اینکه مهدا از جلوی تاب نره، فاطمه از صخره نوردی نیفته و... .
فاطمه با یه دختر ۸_۹ساله دوست شده بود به اسم بهار که هم نمیذاشت پسر بچه‌ها اذیتش کنند و هم مهدا را کمک‌ میکرد از شیب بالا بره برسه به سرسره. هم وقتی فاطمه تاب خواست و‌ مهدا سوار سرسره بود پیش فاطمه موند.منم شکر خدا میکردم که دیدم یه پسر بد دهن داره درباره مادر بقیه پسرها فحشای رکیک میده. اصلا موندم توی حرف زدن بچه‌های این دوره.
به فاطمه گفتم بریم وسایل ورزشی. مهدا روی دوچرخه ورزشی بود و فاطمه یه چیز دیگه. خواست بره دورتر، گفتم نه باید نزدیک هم باشیم بتونم مراقب دوتاتون باشم.
پرسید چرا؟
گفتم چون ممکنه کسی ببردت یا آسیبی بهت بزنه و من متوجه نشم.
یه لحظه کفش مهدا در آمد و خم شدم پاش کنم. برگشتم دیدم فاطمه نیست. فکر کردم رفته سمت اون وسیله که دوست داشت. ولی نبود. روی سرسره نبود. سمت تاب نبود. داشتم سکته میکردم. صدا میزدم جواب نمیداد.
از مامان‌هایی که روی صندلی نشسته بودن پرسیدم، گفتن نه ندیدیم. واقعا حس وحشتناکی بود. نمی‌تونستم جلوی گریه‌مو بگیرم.
مامان آرتا مامان آرتا ۳ سالگی
مامان Hamta مامان Hamta ۳ سالگی