نمیفهمیدم چجوری توی چند ثانیه گمش کردم. وقتی یهو دیدمش بغل کردم و فقط داد میزدم. اونم زد زیر گریه. گفت داری ناراحتم میکنی.هوووف
آوردمش خونه. توی راه کلی باهاش حرف زدم براش هم یه خوراکی گرفتم. ولی اینبار دیگه واقعا پشت دستمو داغ کردم که تنها ببرمشون بیرون😭
.
روزیکه بردیمش دندان پزشکی به مامان درسا یه مبلغی دادم براش دعا بخونه و سه تا بلا ازش رفع شد. امروزم با مامان درسا حرفی زده بودم. خدا را شکر که به آبروی اون بنده منم نگاه میکنه😔🩷
وای ریحانه دق کردم تا آخرشو بخونم توروخدا نبر جفتشونو باهم پارک.واقعا سخته خداروهزاربار شکر انشالله همیشه بلا ازشون دور باشه
آخی عزیز دلم واقعا ترسناکه ان شاءالله همیشه خدا مراقبشون باشه
.ای خیلی بده خیلییییییی منم پسرما یبار گم کردم تو رستوران بود خدمتکار رستورانم دنبالش بود من میخاستم فقط گریه کنم و میدویدم شوهرم ازونطرف دوستم و شوهرش و بچش از طرفای دیگه وای ک چ بد بود وقتی دیدمش محکم بغلش کردم گفتم مامان چرا رفتی گفت رفتم تو الاچیق غذا بیارن بمیرم ناراحتش نکردم
گم شدن بچه واقعا وحشتناک ترین حس دنیاست امیدوارم هیچ پدر و مادری تجربش نکنن
وای خدا، دوتاشون خیلی کوچیکن، دیگه اصلا تنهایی نبر پارک، زرای همه ی مادرای چندفرزندی حداقل یکبار این اتفاق افتاده، وچه حس بدیه،، پیاده روی کنید بهتراز پارکه، چون واقعا کنترل کردن سخته مخصوصا اگه شلوغ باشه،، یسوال: همیشه بیرون رفتنی روسری سرشون میکنی؟
ای وای بدترین حس و بیشترین استرس
هوووووففف
کجارفته بود
این موقعا همیشه عصرا پارک واقعا شلوغه من یه دونه بچه دارم همش نگرانم گمش نکنم
مادددر چی کشیدی همون یه دیقه
خدا رحم کرده بهشون واقعا کنترل کردن دوتا بچه همزمان سخته ...س
یه صدقه رد کن براشون حتما ابجی
چقد بده منم یه بار این حس و تجربه کردم
خداروشکر پیداش کردی یه صدقه بزار کنار
بمیرم برات چب بهت گذشته ذمبفهمم منم چندوقته پشت دستمو داغ ذکردم تنهاببرمشون خواهر ررلصلا از سخت ی چیزی فراتره کنترلشون توپارک
ای وای خدا رحم کرده حتما صدقه بده 🤕🤕🤕🤕🤕🤕
دقیقا هفته ی قبلم من فاطمه رو سر یه چشم چرخوندن گم کردم پارکم آنقدر شلوغ بود ینی تو یک دقیقه من سکته کردم چون همه جارو گشتم بعد دیدم رفته سمت وسایل ورزشیا، حالا هر جا بخواد بره تو پارک میاد به من میگه وای واقعا دنیا رو سرم خراب شد تو اون چند ثانیه گفتم بچمو بردن، بیچاره شدم رفت
واقعا دوتا بچه سخته خداروهزار مرتبه شکر که چیزی نشد
منم یبار با خواهرم اینا رفتیم یه فروشگاه بزرگ. نیکارو سپردم دست خواهزم
بامسیح اومدم توماشین پیش همسرم ۲۰دقیقه بعد همه اومدن توماشین هرچی گفتیم نیکا کو اوناهم میخندیدن گفتن پیش خودته عقب نگاه کردیم نبود من و همسرم باهم درباز کردیم تو خیابایون میدویدیم .زنا ومردا که دست همو گرفتن من از بینشون ردمیشدم..وقتی رسیدم تو فروشگاه پیش خانمی که دم در فروشگاه میایسته پیج میکنه.فقط بغلش کردم و گریه کردم آخرش گفت بابا😐رفت بغل باباش.همون چندلحظه نبودشو حس کردم
وای خیلی سخته عزیزم ☹️ بازم شکر خدا که تهش خیر شد خدا از بلا دور نگهتون داره
خداروشكر بمیریم واسه بچه که چجور ترسیده بمیرم برا دلت
شاید باورت نشه اما قلبم وایساد بخدا
نفسم بند اومد تا خوندم
بمیرم برای دلت
تجربش کردم خیلی خیلی وحشتناکه ،به سر هیچ مادری نیا
خداروشکر به خیر گذشت
خدا رو شکر که به خیر گذشت
واقعا حس خیلییی بدی هست، تا توی این موقعیت قرار نگیری نمیتونی درک کنی
من هم چندروز پیش توی یه جای شلوغ کمتراز یک دقیقه پسرم رو گم کردم، اگر طولانی تر شده بود قطعا سکته میکردم
خدارو هزاران مرتبه شکر عزیزم. کاملا حس اون لحظه شمارو درک میکنم دختر منم یه بار گم شد تو پارک حالم بد شد نفسم بالا نمیومد صدای کسیو نمیشنیدم ....منم پشت دستمو داغ کردم شب بچه رو پارک نبرم چون شلوغه .
عزیزم خداروشکر چیزیش نشده سخته باهم بردن بچه هاتو پارک
خدا رو شکر آبجی انشالله همیشه بلا دور باشه از دخترای گلت🤲🏻🤲🏻
وای چه تجربه بدی
خیلی وحشتناکه برای چند ثانیه بچه از جلوی چشمات بره کنار
من که فقط آرسام رو دارم و میبرم پارک چهار چشمی حواسم بهش هست
شما یه دو تا دسته گل داری
حالا من بزرگه پسره و کلا غیر قابل کنترل
ولی خوبیش اینه پارک اینجا خلوتتره و امن تره ب نسبت
عزیزززم، چقدررررر وحشتناک، منم یه بار این اتفاق برام افتاده و هزار بار آرزو کردم که ای کاش این لحظه من تو این دنیا نبودم، قشششنگ با جون و دل درکت کردم👌
ای وای هم خودت هم بچه ترسیدید...
اره مهدی یار هم یبار تو پارک ازم دور شد بعد 10 دقیقه پیداش کردم و مردم و زنده شدم 3 سالش بود
منم یه بار رایانو تو پارک گم کردم خیلی حس وحشتناکیه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.