سلام خانما
من یه هم دانشگاهی دارم یه پسر داره که یه سال و نیم از دختر من بزرگتره. باهم یه جا مهد میرن. ما رابطمون در حد سلام علیک بیرون و اشنایی معمولیه
چند وقت پیش مهدشون تولد بود. دختر من ژله خیلی دوست داره. یدونه خورد. من دم در منتظر بودم. وقتی اومد بریم لج کرد باز میخوام گفتم بریم خونه درست کنیم. گفت نه و رفت تو به مربیشون و مامان دوستش گفت به من یکی دبگه بدید و گرفت و اونم خورد. بعد اون روز دوستم رو به دختر خالش که اونم هم دانشگاهیمه و برادرزادش اونجا میاد کرد و با خنده گفت بچه های ما حقشونم بخورن تو سرشونم بزنن صد سال دیگه نمیرن اینکارو کنن. این اینده یه چی میشه. با یه حالت کنایه گفت. من چیزی نگفتم
امروز که رفتم دنبال دخترم اونم اومده بود دنبال پسرش. اول بچه اون اومد سر یه مساله لج کرد و شروع کرد غر زدن و پا کوبیدن. بعد دختر من اومد و اونو دید الکی لج کرد و هی اینور اونور دوید. این یهو رو به بچش کرد و گفت بیا بریم مامان این صحنه هارو نگاه نکن یاد میگیری. در حالی که بچه خودش با اینکه ۱سال و نیم بزرگتره بدتر میکرد. اومدم یه چیزی بگم که رفت
دختر من از نظر قد و هیکل از پسر اون بلندتره. از نظر حرف زدن و حقشو گرفتنم مطمئنم بهتره. هوشی و تمرکزی هم با اینکه دخترم کوچیکتره اما قد اون بلده. فقط یه سری مهارت ها رو شاید اون جلوتر باشه
حالا به نظر شما هدف خاصی داشته؟ چیزی بگم یا بیخیال شم؟

۱۱ پاسخ

ولش کن بی محلی از صدتا فحش بدتره بی محلی کن بدتربسوزه

فقط می تونم بگم مریضه

رابطتتو قطع کن باهاش اگر چیزی گفت خیلی محکم و مودبانه جواب بده،وقتی شخصیتش اینطوریه و میبینه دودفعه چیزی گفته و شما جواب ندادی مطمئن باش بازم کارش رو تکرار میکنه هیچ کس حق نداره بچه کسی رو قضاوت کنه،بچه ها با همه بهونه گیرشون و لجبازیشون پاک ترین مخلوق خدا هستند

هم میتوتی بی محلی کنی انگار نه چنین آدمی رو میبینی نه حرفاشو میشنوی اینجوری خودش کم کم یاد میگیره دهنشو میبنده،هم میتونی رک جوابشو بزنی وقتی تو چشت برمیگرده چیزی به بچه تومیگه تو هم باید خمون لحظه جوابشو بدی،ولی اگه به بقیه میگه که تو بشنوی سعی کن فک کنه نشنیدی

به نظرم بگی بهتره وگرنه هروز یه کنایه میزنه

بابا مگ آدم برای هرحرفی و هر‌کسی تره خرد میکنه آخه
بیخیال بابا
فقط ی لبخند و روز خوش بگو

من باشم جوابشو میدم 🤐🤐
ولی خوب نیست اینجوری
جوابشو ندی و اینو دیدی هی بخندی و قربون صدقه دخترت بری بیشتر میسوزه 😁😁

ولش کنید رابطتونو در حد نهایت همون سلام خدانگهدار حفظ کنید نه بیشتر.

چه بی ادب😑همون سلام هم نکن دیگه
چه رفتاریع اخه🙄😕

من باشم همون سلام علیکم نمیکنم دیدمش کونمو میکنم طرفش 😁

عزیزم ایشون شخصیتش رو نشون میده قرار نیست شما شخصیت خودت رو با جواب دادن بهش به پای اون برسونی و اگه دیدی خیلی داره زیاده روی میکنه انوقت در کمال احترام جواب بده

سوال های مرتبط

مامان Hamta مامان Hamta ۳ سالگی
مامان آدرینا مامان آدرینا ۳ سالگی
یه دختر بچه تقریبا ۵ ساله ماشین اسباب بازی که مال خودش نبود به دخترم نمی‌داد میگفت میخوام بازی کنم نمیدم نکن دست نزن
هِی ماشین رو می چرخوند دورتر که دخترم دست نزنه دخترم هِی می‌رفت سمتش،من این صحنه رو می دیدم هیچی نمیگفتم چون میخواستم دخترم خودش حرف بزنه و یه جورایی دفاع کنه از خودش،در آخر دخترم آروم بهش گفت با من دوست میشی؟
بگما توی دلم آتیش بود
یا قبلش میخواست یه بازی شروع کنه که همون دختر بدون اینکه حرفی بزنه اومد ازش گرفت من باز هیچی نگفتم که دخترم خودش حرف بزنه که نزد
و اون روز توی پارک یه پسر بچه تقریبا ۴سال و خورده ای دست دخترمو فشار داد دخترم نگاش کرد من با ملایمت گفتم نه دستشو فشار نده
اما خب بگم مثلا کسی دست به موهاش بزنه میگه دست نزن
یا اینکه یه جز پارک جای دیگه می برمش همش میخواد بهم بچسبه،می بيني همه به بازی این میگه تو هم بیا دستمو میگیره بهم می چسبه میاد توی بغلم،من تشویقش میکنم به بازی با بقیه اما روحیه ام از درون داغون میشه یه جور ظاهر سازی میکنم جلوش،اما میام خونه غمگینم..
بنظرتون در کل کار من درسته؟
شما باشید چ عکس العملی نشون می‌دید؟
مامان ❤ توت فرنگی ❤ مامان ❤ توت فرنگی ❤ ۳ سالگی
مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
سلام. شب قشنگتون بخیر.
شما هم وقتی به خاطراتتون فکر میکنین، یه نکات ریزی ازشون پیدا میکنین که اون موقع اصلا به نظرتون نیومده بود؟
داشتم به شب زایمانم فکر میکردم. من ساعت ده شب اورژانسی سز شدم، و تو اتاق تنها بودم. فردا صبحش یه خانمی اومد که بره برای سزارین. اولش که بنده خدا داشت سکته میکرد و کلی برای سوند اه و ناله کرد. بعد از اینکه از اتاق عمل اوردنش هم همینطور. بیچاره گویا درد داشت. قسمت عجیبش اونجا بود که در اوج کرونا، در حالی که پدر همسر من رو حتی توی بیمارستان!!! راه نداده بودن به خاطر تدابیر بهداشتی، کل خانواده‌ی این خانم تو اتاق بودن. مادرش، دخترش، خواهرش، و حتی همسرش🤦🏻‍♀️ هی هم میومدن میرفتن. داشتم فکر میکردم چطور واقعا؟ بعد من وقتی از اتاق عمل اوردنم همسرم رفت پایین که بابام بیاد دو دقیقه ببینتم. رمز میزنن بقیه ایا؟ و اینکه یه زن زائو‌ی دیگه تو اتاقه که باید به بچه شیر بده خیلی موضوع مهمی نبود ایا؟ که همسرش هی میومد و می‌رفت ؟ البته ذوقشون رو درک میکردم واقعا. یه دختر ۱۶ ساله داشت و این گل پسر براشون خیلی جذاب بود. جذاب تر اینکه در حالی که من داشتم سوپ بی مزه‌ی بیمارستان رو به زور میخوردم اون خانم داشت شیرینی خامه‌ای میخورد😂😂 همینطوری هم اه و ناله میکرد برگ های من خزان میشد😂😂

پ.ن:پسر اون خانم ۳۷۰۰ بود بعد دختر من ۲۸۰۰. کنار هم که دراز کشیده بودن انگار اون بابای این یکی بود😂 هنوز که هنوزه من به خاطر این تفاوت دارم به مامانم اینا جواب پس میدم😂😂
پ.ن۲:دعا کنین این یکی یکم تپل تر باشه. یکممم👌🏻👌🏻 که مادر جانم دست از سر کچل ما برداره.
پ.ن۳:دخترک، پیچیده در پتو، هنگام ترخیص.😁
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
مامانا لطفا توروخدا هیچ وقت بچه هاتون رو دعوا نکنید ناشکری نکنید همه اینکه بچتون سالمه و یه بچه عادیه میلیاردها بار خداروشکر کنید. فقط مادری که بچش یه مشکلی داره هر چند یه مشکل کوچیک میفهمه بچه سالم ینی چی چه نعمتی هست. قدر نعمت بزرگی که دارید رو بدونید متاسفانه ما چیزی رو ازدست ندیم نمیدونیم چه نعمتیه کلا خاصیت بشر همینه. عموی شوهرم متخصص مغز و اعصابه. امروز صب زنگ زد گفت دیشب یکی از دوستانم که متخصص مغز و اعصابه کودکانه‌ای ایتالیا اومده و فقط چن روز اینجاست بعدش میره تهران برا یه سری کارها و بعد دوباره برمیگرده ایتالیا به شوهرم گفت مشکل دخترت رو گفتم. گفت بیارش، ببینه یه معاینه بکنه ماهم رفتیم. اونم دخترم رو دید یکم باهاش صحبت کرد هر چند دخترم اصلا گوش نمی‌داد. دیگه آب پاکی رو ریخت گفت بله اتیسم داره و باید تحت مراقبت باشه. اونجا دست و پام سست شد چون باور نکرده بودم قبلش، میگفتم فقط یه تاخیر مهارت سادس و خوب میشه به رده همسناش میرسه اما اون گفت تا آخر عمر نیاز به کلاسی داره و ممکنه در هر دوره از سنش یه مشکلی براش پیش بیاد. گفتم ممکنه بتونه دانشگاه بره ازدواج کنه گفت چیزی معلوم نیس آینده معلوم میکنه. آخه ینی چی. تو زندگیم انقد نا امید نبودم هميشه امیدوار بودم بخدا الانم باور نمیشه اینارو به دختر خشکل و ماه من میگن😭😭😭
مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
یه مشورت می‌خوام
به همسایه داریم که دخترش میاد خونمون پیش دخترم هم ما هم اونا شهر غریبیم و کسی رو نداریم برای همین دخترش خیلی دوس داره بیاد خونمون و تقریبا هر روز میاد دختر منم خیلی دوس داره اون بیاد خونمون
بعد هروقت میاد که چیزی باب میلش نیست و یا چیزی میگه که دخترم دوس نداره و به حرفش گوش نمیده به دخترم میگه اگه اینجوری نکنی میرم خونمون ها
بعد تا کنار در میره وقتی دخترم میبینه رفته کنار در خواسته اونو قبول میکنه و اونم برمیگرده
خیلی بابت این موضوع ناراحتم چون هم دخترمو گریه میندازه هم میترسم تو بزرگسالی دخترم برای اینکه طرف مقابلش رو از دست نده به همه خواسته های طرف تن بده

چندین بار این موضوع پیش اومد چیزی نگفتم یه روز دیگه خیلی رفت رو اعصابم در رو براش باز کردم گفتی باشه اگه میخوای بری خونتون برو، برگشت گفت نه نمیرم، گفتم پس مدام نگو میرم میرم

هرچی هم به دحترم میگم اگه گفت میرم بهش بگو برو
میگم وقتی تو میترسی بره و به حرفش گوش میدی اون یاد میگیره با این میرم میرم گفتنش کاری کنه تو بهش گوش بدی، ولش کن اگه گفت میرم بگو برو، وقتی بگی برو میفهمه برات مهم نیست دیگه اذیتت نمیکنه
ولی بازم دخترم گوش نمیده بهم، شایدم متوجه حرفم نمیشه
به نظرتون چیکار کنم؟؟
مامان مهراد مامان مهراد ۳ سالگی
خانمایه نظربدین بگین من مقصرم یانه من بقه بالای خونه مادر شوهرم زندگی می‌کنم مادر شوهرم خیلی تو تربیت من دخالت می‌کنه مثلاً به پسرم چیپس و پفک و هله هوله میده ا میاد دنبالش اونو می‌بره تو کوچه اون روزی اومد دنبال مهراد بردش ۲ ساعت بعد آورد دیدم پای بچه کبوده از مهراد پرسیدم چی شده گفت از بالای اپن افتادم منم رفتم پایین و از مادر شوهرم پرسیدم چی شده گفت من حواسم نبوده از روی اپن افتاده روی لیوان خدا را شکر که لیوان تو پاش نشکسته منم خیلی عصبانی شدم اومدم خونه و به شوهرم گفتم به خانوادت بگو دنبال مهراد نیان وقتی نمی‌تونن مواظبش باشند باز فرداش مادر شوهرم اومد دنبال مهراد کلاً آدم زبون نفهمی هست امروزم اومد دنبال مهراد من چیزی نگفتم نیم ساعتی مهراد پایین بود دیدم آوردش بالا گفت می‌خوام بخوابم رفت خوابید باز از خواب بیدار شد اومد دنبال مهراد بردش با اینکه مهراد ناهار نخورده بود وقتی هم میاد دنبالش دیگه مهراد به حرف من گوش نمی‌کنه و دنبالش راه میفته میره یه ربع بعد صدام زد بیا که بچت تو دستشویی دستشویی کرده بیا بچه‌تو بشور