خانمایه نظربدین بگین من مقصرم یانه من بقه بالای خونه مادر شوهرم زندگی می‌کنم مادر شوهرم خیلی تو تربیت من دخالت می‌کنه مثلاً به پسرم چیپس و پفک و هله هوله میده ا میاد دنبالش اونو می‌بره تو کوچه اون روزی اومد دنبال مهراد بردش ۲ ساعت بعد آورد دیدم پای بچه کبوده از مهراد پرسیدم چی شده گفت از بالای اپن افتادم منم رفتم پایین و از مادر شوهرم پرسیدم چی شده گفت من حواسم نبوده از روی اپن افتاده روی لیوان خدا را شکر که لیوان تو پاش نشکسته منم خیلی عصبانی شدم اومدم خونه و به شوهرم گفتم به خانوادت بگو دنبال مهراد نیان وقتی نمی‌تونن مواظبش باشند باز فرداش مادر شوهرم اومد دنبال مهراد کلاً آدم زبون نفهمی هست امروزم اومد دنبال مهراد من چیزی نگفتم نیم ساعتی مهراد پایین بود دیدم آوردش بالا گفت می‌خوام بخوابم رفت خوابید باز از خواب بیدار شد اومد دنبال مهراد بردش با اینکه مهراد ناهار نخورده بود وقتی هم میاد دنبالش دیگه مهراد به حرف من گوش نمی‌کنه و دنبالش راه میفته میره یه ربع بعد صدام زد بیا که بچت تو دستشویی دستشویی کرده بیا بچه‌تو بشور

۱۳ پاسخ

حق داری بچه خودته ... با شوهرت با ملایمت صحبت کن بگو دیگه شورشو در آوردن اگه بچم توی راه مغازه چیزیش بشه کی جواب منو میده ...بگو شما مادری کردی برای بچت بزار منم مادری کنم برای بچم ...در اولین فرصت از اونجا پاشید برید واقعا چون بدتر هم میهش

چه بده باخانواده شوهر تو یه ساختمان زندگی کردن

شما کار بدی نکردی، ولی با همچین ادمایی باید تعارف بزاری کنار و کاملا رک حرفاتو بزنی، دیگه هم اجازه نده ،مهراد رو همراشون ببرن. اگه میبینی بحرف نمیشن، هروقت اومدن دنبال مهراد ،سریع خودتم حاضر شو ،برو پیششون ، نهار و شام هم بمون تا ذله بشن ، جور دیگه جواب نمیده باید مثل خودشون پرروبازی دربیاری تا حالیشون بشه

چاره ای نیست زندگی با خانواده همسر یا حتی خانواده خودمون این مشکلاتو داره...کاش میتونستید جا شید .

بزرگ تر ک شد ببرش کلاس زبان. ببرش کلاس فوتبال. ببرش پارک و دوچرخه سواری.
بفهمه مامانش از همه بهتره

هرکاری هم کنی چون بالا سر اونایی نمیتونی کنترل کنی. مگر اینکه بری جای دیگه زندگی کنی. یا صبور باشی مهراد مهدکودکی شه
بازم میگم به قشنگی برای مادرشوهرت توضیح بده

بیرون بردناش ب کنار ولی باید تو دسشویی خودش میشست و ب تو نمیگف

محکم‌جلوشون وایسا نزار بچت بره پایین ماهم تو ی ساختمونیم ولی مادرشوهرم اصلا هله هوله ب بچه نمیده و کلا پسر من شیطونه یک ساعت ک بره میفرستش بالا واسه همین من از خدامه بره پایین خیلیم مواظبشه ولی شما واقعا جلوشون وایسا بگو موقع ناهارشه موقع خوابشه بچتم گریه کرد نذار بره مثلا هی کمش کن روز اول یک بار بفرستش روزبعد یکساعت و...

عزیزم بنظرم حق با شماست درسته نوشه دوستش داره ولی داره زیاده روی میکنه میدونه که شما حساس هستی این کارارو میکنه البته اینم بگم اگه من جای شما بودم وقتی میگوفت بیا پسرتو پشور نمیرفتم پاین از همو راهپله میگوفتم خودت بشورش من نمیام پاین هروز میایی میبریش پسرمو هوای کردی خودتم جمعش کن برو بشور

عزیزم ب شوهرت بگو بره باهاشون صحبت کنه.. بگه اگه مامانش اجازه داد ببرینش جایی

حق داری عزیزم به مادرشوهرت بگو خواهش میکنم دم ظهر دنبال بچه نیایید میخوام بهش ناهار بدم بهدش بخوابونمش بهش هلا هوله هم ندید اگر متوجه نشدن به شوهرت بگو که باهاشون صحبت کنه

خب چرا در طی روز خودت برنامه ریزی نمیکنی مهراد و ببری بیرون هم حوصله بچه ات سر نمیره هم وابسته خودت میشه هم اونا دنبالش نمیان

مطمئنم مادر شوهرم باد کرده الا می‌خوام بدونم به نظرتون کار من اشتباه بوده یا کار اونا من اگر هم بخوام می‌تونم نذارم مهرادو ببرن پایین چون خودش هر روز میاد بالا و به مهراد میگه بیا بریم پایین من بارها بهش گفتم لطفاً نبرینش ولی به حرفم گوش نمی‌کنه و به خود مهراد میگه بیا ببرمت پایین بیا ببرمت پارک مهرادم که پا میشه باهاش میره

صدام زد بیا که بچت تو دستشویی دستشویی کرده بیا بچه‌تو بشور منم این همه راه پله‌ها رو رفتم پایین دیدم بچه‌ام تو دستشویی منتظره که کسی بشورتش سریع شستمش شلوار پاش کردم دوباره گفتم بیا بریم بالا دیدم مهراد نمیاد دوباره اومدم بالا بیکارم بودم ولی مهراد پیشم نمی‌اومد یکم بعد صدای برادر شوهرم اومد که ۱۰ سالش هست گفت من مهرادو می‌برم مغازه با اینکه مغازه خیلی از خونشون دورتره و تو خیابونه منم راضی به بردن مهراد به مغازه نیستم بارها هم بهشون گفتم که مهراد و در مغازه نبرین دیدم مادر شوهرم گفت باشه ببرش ولی مواظبش باش منم سریع دویدم روی پله‌ها به مادر شوهرم گفتم مهرادو نفرستین در مغازه بفرستینش بالا چون دم غروبی خیابونا شلوغه خطرناکه محمدطاهام بچه است نمی‌تونه مواظبش باشه گفت باشه ولی من حواسم بود اومدم پشت در وایسادم دیدم گفت ببرش خیلی اعصابم خراب شد وایسادم برگردن بعد که برگشتن دیدم با برادر شوهرم رفته مغازه و پفک و کلی هله هوله مضر گرفته منم منم دیگه خیلی عصبانی شدم به برادر شوهرم گفتم مگه من نگفتم مهراد و مغازه نبری من هر روز باید به شما بگم که مهراد و مغازه نبرین به مهراد هله هوله ندین و با همون عصبانیت به مهراد گفتم کی به تو اجازه داد بری مغازه و کلی سر مهراد داد زدم و مهراد و بغل کردم آوردم بالا بعد دیدم برادر شوهرم پفکو بالا پرت کرد و درو محکم بست منم اومدم تو و کلی اعصابم خراب بود از اینکه اصلاً به حرف من اهمیت نمیدن و کار خودشون رو می‌کنند بارها سر این مسئله بهشون تذکر دادم و گفتم که این کارو نکنید ولی نمی‌خوان بفهمن مطمئنم مادر شوهرم باد کرده

سوال های مرتبط

مامان دلسا😍 مامان دلسا😍 ۳ سالگی
سلام خانما
من یه هم دانشگاهی دارم یه پسر داره که یه سال و نیم از دختر من بزرگتره. باهم یه جا مهد میرن. ما رابطمون در حد سلام علیک بیرون و اشنایی معمولیه
چند وقت پیش مهدشون تولد بود. دختر من ژله خیلی دوست داره. یدونه خورد. من دم در منتظر بودم. وقتی اومد بریم لج کرد باز میخوام گفتم بریم خونه درست کنیم. گفت نه و رفت تو به مربیشون و مامان دوستش گفت به من یکی دبگه بدید و گرفت و اونم خورد. بعد اون روز دوستم رو به دختر خالش که اونم هم دانشگاهیمه و برادرزادش اونجا میاد کرد و با خنده گفت بچه های ما حقشونم بخورن تو سرشونم بزنن صد سال دیگه نمیرن اینکارو کنن. این اینده یه چی میشه. با یه حالت کنایه گفت. من چیزی نگفتم
امروز که رفتم دنبال دخترم اونم اومده بود دنبال پسرش. اول بچه اون اومد سر یه مساله لج کرد و شروع کرد غر زدن و پا کوبیدن. بعد دختر من اومد و اونو دید الکی لج کرد و هی اینور اونور دوید. این یهو رو به بچش کرد و گفت بیا بریم مامان این صحنه هارو نگاه نکن یاد میگیری. در حالی که بچه خودش با اینکه ۱سال و نیم بزرگتره بدتر میکرد. اومدم یه چیزی بگم که رفت
دختر من از نظر قد و هیکل از پسر اون بلندتره. از نظر حرف زدن و حقشو گرفتنم مطمئنم بهتره. هوشی و تمرکزی هم با اینکه دخترم کوچیکتره اما قد اون بلده. فقط یه سری مهارت ها رو شاید اون جلوتر باشه
حالا به نظر شما هدف خاصی داشته؟ چیزی بگم یا بیخیال شم؟
مامان Hamta مامان Hamta ۳ سالگی
مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
بالاخره به همسایمون گفتم که بچه هامون خونه همدیگه نرن
نمیدونم کار خوبی کردم یا نه چون هم خانمه آدم خوبیه دخترشم دوس دارم ولی بعضی کاراش رو اعصابمه، و اینکه دخترم دوست دیگه ای نداره و تنها میمونه
کاراش که میگم رو اعصابمه اینه که وقتی میاد خونمون هر پنج دقیقه یه بار میگه خاله آب میخوام هر دو دقیقه میگه خاله اخ دهنم خون اومد خاله اخ دستم درد گرفت و... یه لحظه نمیذاره آرامش داشته باشم
یا مثلا همین که وارد خونمون میشه میگه خاله چی داری بخوریم
چند روز پیش اومد گیلاس یکم داشتیم دادم خوردنش، دو روز بعدش اومد همین رسید گفت خاله گیلاس بیار بخوریم گفتم تموم شد گفت میوه چی داری گفتم نداریم گفت غذا چی گفتم رو گازه هنوز نپخته گفت یخچالتونو باز کن ببینم چی دارید😐 این چیزا تو وجود من قفله، من تو خونه مادرشوهرمم از گشنگی بخوام بمیرمم نمیگم چی دارید
یا مثلا میاد خونمون میره رو میز و صندلی دخترم میشینه دخترمم رو زمین میشینه گریه میکنه
چند روز پیش رفتیم مسجد دوتایی رفتن مهرای سنگی مسجدو اوردن بازی کنن همشو برداشت نذاشت دخترم بازی کنه نصفشون کردم نصفشو دادم دخترم نصفشم به دختر همسایه گفتم اینجوری بازی کنید باز مهرای دخترمو ازش گرفت گفت میخوام برج بسازم گفتم خب یکی تو بذار یکی دختر من باز نذاشت دخترم بذاره دخترمم گریه می کرد منم اوردمش خونه، یکسره حرف میزنه خونمون که میاد یک ثانیه نمی تونه یه جا بشینه
یه سال از دختر من بزرگتره مادرش نوشتن اعداد رو بهش یاد داده ولی من نمیخوام دخترم تو سن کم با آموزش مستقیم چیزی یاد بگیره
هروقت میاد با حالت تحقیر به دخترم میگه من فلان چیزو بلدم تو هم بلدی دخترم با حالت خجالت میگه نه
مامان گلی مامان گلی ۳ سالگی
قشنگ تا مرز سکته رفتم و اومدم رفتم توالت لامپا همه خاموش لامپ دستشویی و روشن کردم احساس کردم یچیز زیرپامه پامو جلوتر گذاشتم دیدم یه مارمولک گنده وسط راه....مردم و زنده شدم حالا من تو توالت دخترم بیرون پسرمم خواب....جرات اینکه از روش بپرم بیام بیرون نداشتم ده دقیقه اونجا بودم هرچی به دخترم میگم اولین شماره بابا هست بزن روش میزد رو دوم سومی.....به مامان و همه زنگ زد الی شوهرم🤦خلاصه صدای گریه پسرم و شنیدم پریدم بیرون مارمولکه هم همزمان ترسید حرکت کرد رفت گوشه در وایساد از بس ترسیده بودم دوساعت بالا پایین می‌پریدم و جیغ میزدم دخترمم گریه میکرد میگفت حالا داداشم میره میخوردش😆شوهرمم گفت نیم‌ساعت ديگه میرسه تو این تایم منو دخترم فقط نشسته بودیم نگاه به این میکردیم گم نشه....خلاصه شوهرم اومد خلاصمون کرد ولی حالا من همش میترسم که دوباره نیاد اصلا از کجا اومده!؟فقط دارم میمیرم.....ظهر یک دقیقه در تراس و باز کردم یعنی ممکنه از اونجا اومده باشه؟یا از زیر در اومده؟خدایا این کی تاحالا تو خونه بوده😩😩😩😩