سلام خانمها میخوام خاطره شیرین زایمانم براتون تعریف کنم پارسال همین موقع بوددکه من یه روز جلوتر رفتن بیمارستان برا تشکیل پرونده که به فرداش زایمان کنم کلی استرس داشتم اما درکنارش خیییلی هم دوق و شوق داشتم برا دیدن روی پسرم امیداورم که ان شاالله همه اونایی که آرزو مادر شدن دارن هر چی زودتر به آرزوشون برسن و ماهم که مادر شدیم خدا برامون بچه هامون و نگه داره خلاصه بعد از ده‌سال خدا به منم هدیه ای باارزش داد که خییلی ممنونم از خدا جونم قربونش برم البته بگم دومین بار من مادر شدم خداروشاکرم برا وجود دختر نازم خدا خییلی بهم لطف کرد که دوتا گل بهم داد خو تا این جا بماند من ساعت شیش صبح رفتم بیمارستان و ساعت دوازده بلاخره سزارین شدم همه اومدن بیمارستان از عمه و عمو کل فامیل براتون بگم خییلی خوش حال بودن اینم از خاطره زایملن من ببخشید طولانی شد خواهرا

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط