سلام ماماناامیدوارم حال دلتون خوب باشه...اگه میشه من وراهنمایی کنین،ماسه تاخواهریم دوتامون ازدواج کردیم کوچیکه خونه س شوهرم خداروشکرخیییلی مردخوبیه هیچ وقت اذیتم نکرده واهل گله گذاری ودعوانیس ازیه چیزی هم ناراحت بشه تودلش میریزه وردمیکنه شوهرخواهرم اهل گله گذاری ونکته سنج وازاونایی که زودبهش برمیخوره وقتی دورهم جمع میشیم پدرم خیلی دوروبرشوهرخواهرم میپلکه همش باهاش حرف میزنه بهش توجه میکنه شوهرم که باپدرم حرف میزنه پدرم کوتاه جواب میده بازسری روشومیکنه طرف شوهرخواهرم باهاش به صحبت کردن....همسرم خیلی منطقی وفهمیده س این موضوع یاخیییلی موضوعات دیگه روبه روم نیاورده ولی من خیلی بهم برمیخوره حتی ازمادرم دلگیرم چرااین موضوع وبه پدرم گوشزدنمیکنه چون مطمئنم اگه برعکس بودمادرم سری خودش ومینداخت وسط واین موضوع ودرست میکرد.......
حالایه سوال؟؟
ازمادرم گله مندبشم؟چون به بابام اصلاروم نمیشه بگم

۵ پاسخ

گاهی قبول کن پدرت مادرت خواهرت و برادرتو شاید بیشتر دوس داشته باشن یا شوهر خواهر یا زن برادرتو بیشتر دوس داشته باشن
هروقت قبول کردی و چه بسا خوشحالم شدی پیش خدا یواش یواش قد میکشی

به مامانت بگو شاید مامانت متوجه نشده ‌، بگو از طرف خودش با بابات‌صحبت کنه .

اییی که تو چقد منی ومن چقدر توهم دقیقا مامان وبابای منم همین کار رو میکنن ولی خوب من به شوخی چندین بار توی حرفام بهشون گفتم ولی اونا جز بی توجهی چیزی عاید نشد .
اگر میدونی که با گفتن درست میشه اره گله کن حق هم داری ولی اگر میدونی بازخورد برعکس میده نگو بعدا مثل من حرص میخوری .
من توی موقیعتش وقتی باشه بهشون متلک میندازم دختر و داماد خوبت پیشت هستن منو و همسرم رو میخواین چیکار . دقیقا همینو چندین بار گفتم . ولی بازم بازم بی توجهی .

عزیزم شما حق داری ناراحت بشی
منم دقیق این مشکل دارم، جاری م خیلی حسود و اهل حرف در آوردنه اما من نه
برای همین مادرشوهرم توی مهمونیا همیشه کنار اونه و باهاش صحبت میکنه تا ناراحت نشه، کلا تمام سعیش و میکنه که اونو راضی کنه اما از من فقط توقع داره!!

نه عزیزم. به بابات بگو. اگه نمیتونی رو در رو بگی بهش پیام بده

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
سلام خانوما من و همسرم ۱۵ سال اختااف سنی داریم و ی دختر
من ی سری مشکلات با همسرم دارم از لحاظ توجه و محبت و برخورد کردن و سکس
که داره اذیتم میکنه چند ساله تو خودم ریختم الان اصلا کشش ندارم نمیتونم
دوست دارم ادامه بدم اما حس میکنم نمیتونم
ی داداش داره کوچیک تر از خودشه خیلی باهم جورن
به اون بگم یکم باهاش حرف بزنع
یا ب فامیلیمون که واسطه ازدواج شد؟

نمیخوام ب خانواده هامون بگم. اهل قهر کردن اینام نیستم چون زندگیمو دوست دارم اما اینجوزی نمیتونم خیلی سخته

خیلی کلی میگم
سکسمون ب. زور ماهی یباره
سر چیزای خیلی کوچیک غر میزنه و بد اخلاقی می‌کنه (مثلا من پنجره اتاق خواب باز میذارم گاهی چون میگع گرد و خاک میشه باید حتما غر بزنع و صداشو بالا ببره)
تحت هر شرایطی ناراحت بشم اصلا درک نمیکنه دلجویی نمیکنه یا همدردی نمیکنه. تازه مسخرمم میکنه

من محبت کلامی و دوست دارم یا بغل اینا اصلا اهلش نیست

شاید خیلی ساده باشه اینا نمی‌دونم چجوری بگم اما از لحاظ روحی خیلی اذیتم
من تو این چند سال چندتا مریضی گرفتم که همش باید کنترل کنم خودمو دور از غم و استرس اما بدتر دارم این حس هارو تجربه میکنم و خودشم میدونه چقدر اذیت میشم اما تغییر نمیکنه

مشاورم رفتیم
مثلا داشتم گله میکردم که حالم خیلی بده کمتر اعصاب خوردی اینا کن گفت تو از این حرفا زیااد میزنی ول کن
اخرشم من گریه م گرفت کلا مهم نبود براش

نمیدونم والا چکار کنم دلم نمیخواد جا بذارم زندگیمو
هنوز سنی ندازم ۲۲ سالمه
هشت ساله باهاش اشنا شدم نشده ما ی ماه بی مشکل باشیم

تو همه چی سرده منم سرد کزده با اونم کنار میام گیر میده غر میزنه داد هوار میکنه
تحت فشار کاری زیادی هست درک میکنمم اما تحملشو ندارم
مامان آوین و رادین مامان آوین و رادین ۵ ماهگی
سلام، پسرم تا چندوقت پسش خیلی اجتماعی بود هرجا میرفتم انقد با طرف حرف می‌زد که همه میگفتن اسپند دود کن، با خودم سرکار یوقتایی می‌بردم با تک تک همکارا حرف های قلمبه سلمبه میزد، همیشه خداروشکر میکردم خجالتی نیست خیلی اجتماعیه، فروشگاه میرفتیم سریع با فروشنده هاشمی‌رفسنجانی حرف می‌زد قیمتارو میرف می‌پرسید و...، الان چند ماهه خودم همش خونه ام سرکار نمیرم دخترم سه ماهه به دنیا اومده، تو خونه حواسمون هست بهش خیلی اهمیت میدیم که حسودی نکنه، خودشم خواهرش رو خیلی دوست داره، کلا شوهرمم تمام وقتش واسه پسرمه،وقتی میاد خونه، حالا الان یه دو سه هفته ای هست میبینم بیرون رفتنی خیلی خجالت میکشه پشت من قائم میشه, مغازه ،فروشگاه ،اراشگاه و همکارای همسرم، همسایه و..‌ وقتی باهاش حرف میزنن سریع میره پشتمون قائم میشه، دیروز رفته بود شهر مَشاغل ،قسمت آشپزی، خانومه هرچی باهاش حرف می‌زد آهسته و بی انگیزه جواب میداد، قبلا همه جارو میزاشت رو سرش انقد که حرف می‌زد باهاشون، البته با بچه های همسن خودش خیلی خوبه، سریع تو پارک دوست میشه بازی میکنه ولی با بزرگسالان خجالتی شده، کسی.بوده بچه ش یکدفعه خجالتی شه، راهکاری چیه؟
مامان ★彡ava.arad彡★ مامان ★彡ava.arad彡★ ۵ سالگی
میشه نظرتونو بدهید
من خودم میگم بچم نسبت به همسنی هاش کامل آرام و خوبه
کلاس میبرمش مشاور گفته یه شرح حال از بچتون بدهید شما که همسن بچه من دارید نظرتونو بگید
دختر کاملا مستقلیه تو خونه خودش همه کارهاشو میکنه یمدته دستشویی هم دیگه نیاز به من نداره لباس پوشیدنش و برس کشیدن مسواک زدن
حتی انتخاب لباس یا وسیله مورد نیازش قشنگ خودش به تنهایی انجام میده البته اگه روی حال خوبش باشه اگه نخواهد بهانه های مختلف میاره
یا اگه یکاری بر وفق مرادش باشه ما انجام ندیدم لگد میزنه و بیشعور و بی ادب و اینا میگه

از لحاظ نقاشی و کاردستی برای خودش خیلی هنر منده نقاشیهاش نسبت به سنش عالیه و عاشق درست کردن کاردستی بخصوص اوریگامیه

با بچه های فامیل من و شوهرم جوره و باهر کدوم مثل خودشون رفتار میکنه یجورایی توی جمع تنها نمیمونه

با داداشش خیلی خوبه فقط اگه من آوا رو دعوا کنم تو روز همون رفتار و با داداشش داره که میدونم اون لحظه کتر منو تکرار میکنه
غذا خودش میخوره فقط وقتی خسته اس یا سرگرم کاریه میگه بهم بده
ادامه پایین