سلام دوستان خوبین
همتون میدونین که منو پسرم تو طول روز خیلی بازی میکنیم و رابطه خوبی داریم.
دیشب که پسرم دایی ها و زندانیان رو دید از بغل من میخواست بره بغل اونا و دیگه دلش نمی‌خواست بیاد پیش من.
وقتی ۳ تایی باباش هستیم هم اصلا با من کاری نداره همش با باباش هست.
بنظرتون چرا؟
کسی نظر کارشناسی در این مورد داره؟
من شکلات و گوشی بهش نمیدم ممکنه بخاطر همین از من ناراحت باشه؟

یه جا خوندم که نوشته بود بخاطر اینکه از صبح تا شب با مادر هستن و تمام نیازهاشونو مادر تامین میکنه خیالشون از بابت مادر راحته مثلا پدر یا خاله یا دایی رو چون زیاد نمیبینن مشتاق میشن که با اونا هم وقت بگذرونن ولی خیالشون از وجود مادر در کنارشون راحته این نیست که به مادر نیازی نداره...دلش قرصه از بابت شما میخواد کنار بقیه هم باشه

یه رفتار کاملا طبیعیه.

این خیلی خوبه
بهت وابستگی درست داره نه چسبندگی
دوستت داره ولی بهت وصل نیست
عالیه این رفتار
یعنی محبت درست و کافی ازت گرفته
وقتی می‌ره بغل کسی دیگه استرس ندارع تو رو از دست بده
کیف می‌کنه بازی می‌کنه
آخرشم پیش خودته

دختر منم دقیقا همین شکلیه و میدونم دلیلش اینه که تنوع طلبه .شک ندارم که منو بیشتر از همه دوس داره

خوش بحالت بخدا من ی مهمونی رفتم اول تا اخر از بغلم پایین نیومد ی لباس خواستم عوض کنم اونقد گرییییه کرد ک

مامانا سلام‌ دخترمن برعکس جدیدا خیلی بهم می چسبه چیکار کنم لطفا راهنمای کنین حتی بغل باباشم بزور میدم کلافه شدم همه جا باید بغل خودم باشه حتی موقع غذا میاد آشپزخانه سفت می‌چسبه بهم

مامانا سلام‌ دخترمن برعکس جدیدا خیلی بهم می چسبه چیکار کنم لطفا راهنمای کنین حتی بغل باباشم بزور میدم کلافه شدم همه جا باید بغل خودم باشه حتی موقع غذا میاد آشپزخانه سفت می‌چسبه بهم

دختر منم اونجوره ولی نمیدونم چرا

عزیزم طبیعیه چون اونا رو کمتر میبینه جذابتره براشون . ولی کلا فک نکن ازت ناراحت و اینا هست یا نه بعدا بزرگتر میشن یه چیزایی به آدم میگن تا ته آدم میسوزه نباید خیلی تحلیل کنی رفتارا و حرفاشونو بچن و لحظه‌ای تصمیم میگیرن.

طبیعی هست دیگه
فهمیده شما همیشه هستین و بیش از حد بهتون نمی‌چسبه و داره اجتماعی بار میاد
خداروشکر کن با بقیه جوش میخوره و بازی میکنه ..اگه بچت ضد مردم بود چیکار میکردی؟؟
بچه دوستم ۵ سالشه هنوز که هنوزه تو جمع کسی نمیتونه نزدیکش بشه یه جیغ هایی میکشه کع بیا و ببین
عمش میگفت تقصیر مادرش و الانم خودش می‌ناله که خسته شدم همش چسبیده بهم
میگفت از همون بچگی میگفتیم بیارش بیرون یکم با بچه ها وثت بگذرونه یا بیا خونمون یکم با محیط جدید آشنا باشه حرف گوش نمیکردع ..بچش مدام به خودش چسبونده الان عذابه

دخترمنم همینطوریه ولی مدام اطرافیان میگفتن چون شیر خشکیه توورو نمیشناسه بعنوان مادرو هزارتا حرف دیگه کّه ادم دلش میشکنه