پارت ۲:
خلاصه ساعت مامای همراهم گف روز پنجشنبه ساعت ۷ صبح بیا بستری من رفتم و تا ۷ ونیم ۸ بستری شدم و دیگه سرم زدن رو شروع کردن اول ک گفتن یه سرم معمولیع راسی من ماما همراه داشتم و بعد خدا نقش یه فرشته رو برام داشت اگه نبود من تا ۱۲ شب هم درد میکشیدم دیگه ماما همش واسم شیاف میزد و با روغن های مختلف چربم میکرد من اون موقع هنو ۳ سانت بودم که ماما گف میرم خونم تو تا اون موقع ورزشایی ک میگم رو برو وقتی رفت دعای عاشورا رو تو اتاق گذاشتم و گریه میکردم خیلی دلم گرفته بود و ترسیده بودم چون ساعت ۱۰ شد و من هیچ دردی نداشتم دیگه تا ۱۰ ونیم درد میگرفت ول میکرد و من ورزش اسکات و چمباتبه و حرکت اردکی میرفتم سرم از دستم کند تو دستشویی چون همش احساس ادرار داشتم دوباره اومدن سرم زدن و دستام سوراخ سوزاخ شد از بس سرم میزدن و من میکندم یا رگ پیدا نمیشد خلاصه سرم رو ک دوباره وصل کردن دردام. شدید شد و اکسیژن به بچه تو همون تایمی ک من هنو به ۴ نرسیده بودم وماما رفته بود کم شد پرستارت ترسیدن و باز هزار تا امپول زدن تو سرم و بهم اکسیژن وصل کردن تا خداروشکر اوکی شد قلبش دیگه دیدن دارم گریه میکنم زنگ زدن ما ما و ساعت۱۱ ونیم اومد

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان گندم🧚‍♀️🌾 مامان گندم🧚‍♀️🌾 ۷ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان ویهان👶🏻💙 مامان ویهان👶🏻💙 ۳ ماهگی
#تجربه زایمان :
خب خب همونطور که میدونین من تا ۴۰ هفته و ۲ روز هیچ دردی نداشتم دهانهه رحمم کاملا بسته بود ۴۰ هفته و ۳ روز رفتم بیمارستان امام رضا گفتم شرایطمو بستری کردن ساعت ۹ و نیم بود تا صبح هیچکاری نکردن صبح ساعت ۸ اومدن بالا سرم یدونه قرص دادن زیرزبانی اونو ک خوردم یکم دردم شروع شد ولی در حد پریود شدن بود چندتا هم دانشجو اومدن ک خیلی رو مخم بودن چندتا خنگ ک فاز ماما برداشته بودن سرم رو از دستم کشید دستشو نگه نداشت روش انقد خون رفت از دستم خدا لعنتش کنه 😑
دردم خیلی کم بود قرص هم اثر نمیکرد تا اینکه ساعت ۲ یکی از ماما ها گف هنوز درد نداری؟ گفتم نه گفت برو دراز بکش ببینم اومد معاینه تحریکی کرد خیلی دردناک بود دردم شروع شد و رفته رفته زیاد شد ساعت شد ۴ اومدن سرم فشار زدن خیلی اروم میرفت ولی با هر قطرش دردم زیاد میشد رفته رفته دردم زیاد شد و صدام دراومد شیفت عوض شد و یه مامای دیگه اومد وقتی رفتم بیمارستان یه سانت بودم بعد ۱۰ ساعت تازه ۳ سانت شده بودم بقیه شو پارت بعدی میزارم
مامان ایلیا🩵 مامان ایلیا🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب دوستان اومدم براتون تعریف کنم
من چون بچم خونرسانیش کم شده بود .شنبه اول دی بستری شدم ساعت ۱۱ظهر .دیگه اومدن برام سرم فشار وصل کردن. خیلی درد کمی داشتم دیگه سرم رو قطع کردن دو ساعت بهم استراحت دادن تا ساعت ۵ونیم .دکترم اومد معاینه کرد گفت باید شیاف بزاریم برات تا دردم شروع بشه. دیگه اومدن شیاف گذاشتن از ساعت ۷شب بود دردام شروع شد میگرفت درد و ول میداد. ۵دقیقه ای یک بار بود معاینمم که میکردن ۱.۵بودم همش . تا اینکه داشتم قدم میزدم ساعت ۸و۲۰دقیقه بود یهویی یه چیزی گف تق😐کیسه ابم پاره شد واااای خدا تازه از اون موقع بود که دردام زیاد شد .یعنی اون زمانی که دردم‌ میگرفت خیلیییی دردناک بود. چند دقیقه ای که درد ول میکرد فکر میکردم خوب شدم که یهو دوباره درد میومد. خلاصه اینکه خیلییی درد کشیدم تا ساعت ۱۱شب شده بودم سه سانت. نا امید بودم کلا .جیغ میزدم .گریه میکردم . میگفتم منو بفرستین سزارین غلط کردم.😑بس که درد داشتم و معاینه کردناشون دردناک بود . اپیدورال هم از ۴سانت میزدن. ولی من بس بی قراری کردم زنگ زدن به دکترم .دکترم گفت براش اپیدورال بزنین با همون سه سانت. دیگه من انقد اذیت بووودم هی میپرسیدم کی میرسه دکتر بیهوشیییی به سختی تحمل کردم . البته یک ساعت شد تا دکتر اومد و من تو این یک ساعت شدم ۴سانت .بلاخره دکتر اومد ساعت ۱۲و۲۰دقیقه بود. سوزن اپیدورال رو وصل کرد تو کمرم .یه سوزش کمی داشت موقع وصل کردنش بعدشم دیگه عادی بود. خلاصه سوزن رو که زد و بی دردی رو تزریق کرد. وااای عالییییی بود یهویییییی همه دردام تموم شدن باورم نمیشد خیلی خوب بود برای من که آستانه تحمل دردم پایین بود.
بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان مهیار و ماهور مامان مهیار و ماهور ۳ ماهگی
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان سید ماهان💙 مامان سید ماهان💙 ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
دیگه داشت ۴۱ هفته ام میشد درد نمیومد سراغم
دوبار ان اس تی دادم خداروشکر همه چی اوکی بود
آخرین ان اس تی معاینه ام کردن گفتن یک سانتی برو خونه فردا بیا اون روز اومدم خونه کلی ورزش کردم روز بعدش بستری شدم ۲۷ آذر ساعت ۳ بعد از ظهر دیگه رفتم اونجا بازم همون یک سانت بودم واسم سوند رحمی گزاشتن تا کمک کنه ب سوند ام یه سرم وصل کردن برای نرم شدن در کنارش دوبار شیاف گل مغربی گزاشتن بعد ۶ ساعت سوند رو دفع کردم بازم درد نداشتم یه سرمم ب دستم زدن داخل سرم امپول فشار بود فکنم دیگه دکترا خندشون گرفته بود درد نیومده بود سراغم میگفتن دوس داری بیا بریم سزارین😂 من میگفتم نه میخام طبیعی بیارم
خلاصه ساعت ۱۰ شب اومدن کیسه ابمو پاره کردن دیگه کم کم درد اومد سراغم تا ۴ سانت شدم گفتن پاشو ورزش کن من انقد خسته بودم کل تایم ورزش هی چرت میزدم😅 چشامو بسته بودم رو توپ قر میدادم البته دیگه دردم داشتم برای کمتر شدن دردام اکسیژن بهم وصل کردن حالا این وسط هی دستشوییم می‌گرفت 😂🤦🏻‍♀
خلاصه ساعت ۴ صبح رفتم رو تخت ورزش تموم کردم دردام شدید شد و ساعت ۵ صبح بالخره این انتظار سخت ب پایان رسید و پسرمو گزاشتن تو بغلم واقعا اون لحظه رو با دنیا عوض نمیکنم خیلی شیرین بود🥹
مامان جوجو مامان جوجو ۶ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️