تجربه زایمان ۱
من برای ۱۳ تیر وقت سزارین داشتم که میشدم ۳۹ هفته تمام
سه شنبه صبح ۲۹ خرداد از خواب بیدار شدم دیدم لکه بینی دارم ولی هیچ دردی نداشتم یه ذره صبر کردم گفتم شاید زخمی چیزی شدم خودش خوب‌بشه ولی دوباره نیم ساعت بعد دیدم هنوزم لکه بینی دارم خلاصه زنگ زدم شوهرم گفتم پاشو بیا که بریم دکتر🤣 من خودم قمم ولی دکتر و بیمارستانم تهران بود(دکتر منیژه فرجپور که دکتر فوووووق العاده ای بود واقعا بهترین دکتری که تو زندگیم دیدم، بیمارستان خصوصی مهر)؛ زنگ زدیم به دکتر گفتیم اینجوری شده گفت یا همون قم برید nst یا بیاید بیمارستان مهر؛ دیگه ماهم چون اصلا دکترا و بیمارستانای قم رو برای زایمان قبول‌نداریم گفتیم میریم تهران ؛ ساعت ۲ونیم دکتر منو معاینه کرد گفت دهانه رحم ۴ سانت بازه اگر میخوای حتی میتونی طبیعی راحت زایمان کنی دارم بچه رو میبینم😂
منم اصلا آمادگی‌ نداشتم گفتم اصلا طبیعی نمیخوام گفت باشه پس برو کاراتو بکن بریم اتاق زایمان و عمل کنیم ساعت ۵ میریم اتاق عمل.
دیگه رفتم دستگاه nst بهم وصل کردن تا همه چیز تحت نظر باشه تا بریم اتاق عمل، دیگه چون اورژانسی هم شده بودم دکتر زنگ زد همه پرسنل اتاق عمل اومدن بیمارستان که عمل شروع کنن،
حالا تو‌ اتاق زایمان قبل از عمل من بخاطر معاینه دردا و انقباضام شروع شده بود خیلی دردای مضخرفی بود، سوند هم اومدن برام گذاشتن که خیلی حس مضخرفی بود😫😫😫

۶ پاسخ

بقیشو گذاشتی لایک کن بخونم

مبارک باشه عزیزم 😘

مباررررک باشههههههه نی نی عجله داشته🤭💞

عزیزم لکه بینیت درچه حد بود؟؟؟
من الان درحد نقطه داشتم کم بود دیگ فعلا خبری نیست خیلی استرس دارم بچم زود ب دنیا نیاد😭😭

بسلامتی مبارک باشه.آخر سز شدی یا طبیعی؟😅

بچه اولت بود عزیزم ؟؟چند هفته دقبق زایمان کردی ؟؟

سوال های مرتبط

مامان هامین❤️ مامان هامین❤️ ۶ ماهگی
خب بیاید بگم از تجریه سزارین
شنبه یکم اردیبهشت ۳۷ هفته و ۶ روز میشدم چون دیابتی بودم گفته بودن ۳۸ ختم بارداریه چون بچه بریچ بود باید سزارین میشدم دکتر که پیشش میرفتم فقط بیمارستان خصوصی بود ولی من میخواستم بیمارستان تامین اجتماعی برم،واسه همین شنبه بدون هیچ دردی با شوهرم رفتیم بیمارستان که یه ان اس تی بگیرن و دقیقا ببینم چند شنبه برای زایمان برم بهتره،،هیچی دیگه پاشیدیم رفتیم همینکه مدارکامو دید گفت بخواب معاینت کنم یکم مقاومت کردم گفتم بچه بریچه ولی قبول نکرد خوابیدم معاینه کرد سریع زنگ زد دکتر اومد به دکتر گفت سه سانته ولی با پاعه ،دستم به سرش نمیخوره😑دوباره دکتر خودش معاینه کرد گفت اره با پاعه امادش کنید واسه سه ساعت دیگه بره اتاق عمل،،من هنگ بودم کلا😑کارامو انجام دادن و خواستم دسشویی برم نزاشتن گفتن خطر داره دهانه رحمت بازه ولی من اصلا دردی نداشتم،،سرم بهم وصل ‌کردن،سوند وصل کرد یه حس سوزش مضخرفی داشت امادم که کردم با ویلچر بردن اتاق عمل
مامان باران و برکه مامان باران و برکه ۳ ماهگی
مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
#سزارین
#نیکان_اقدسیه
دوشنبه نوبت عمل سزارین داشتم اما از شنبه شب دردای پریودی اومد سراغم که فکر میکردم طبیعیه چون تو کل بارداریم‌درد پریودی داشتم.
یه شیاف گذاشتم و استراحت کردم اما متوجه میشدم که این دردا سر یه تایم مشخصی میاد و قطع میشه ولی نمیخواستم باور کنم که درد زایمان اومده سراغم.
تا صبح تو تایم دردا از خواب میپریدم و ناله میکردم تا اینکه به خودم اومدم و دیدم بهتره بریم بیمارستان.
۶ صبح بلوک زایمان بودیم. منو خوابوندن ازم ان اس تی گرفتن اما دردی نشون نمیداد (این قسمت برام خیلی عجیبه که چرا نشون نداد)
ماما گفت پس باید معاینت کنم تا با توجه به شرایطت تصمیم بگیریم که اورژانسی هستی یا نه.
منم اینجا بود که داشتم سکته میکردم چون اصلا تصور نمیکردم برای سزارین بخوام معاینه بشم.
خلاصه معاینم کرد و گفت ۴ سانت باز شدی و شروع کرد به نصیحت که طبیعی بیار🤢
من اینجاها دیگه اصلا تو حال خودم نبودم‌ و فقط گفتم زنگ بزنید دکترم بیاد. بهش زنگ زدن و گفت ببریدش اتاق عمل تا من خودمو برسونم.
شوهرمو فرستادن پذیرش و منم بردن برام آنژیوکت زدن که اصلا درد نداشت و سوند وصل کردن که خیلی احساس سوزش داشت ولی وحشتناک نبود.
نشوندنم رو ویلچر و بردن اتاق عمل
مامان امیر علی مامان امیر علی ۳ ماهگی
پارت دو✌️
بریم از تجربه بگیم:
صبح ۲۰ تیر من رفتم بیمارستان و از قبل نامه داشتم بستری شدم و تا ساعت نهونیم نمی‌کردند اتاق عمل میگفتن تخت خالی نیست نه و نیم رفتم اتاق عمل ک بازم تو سالن انتظار منتظر موندم قبل اینکه برم اتاق عمل بهم سوند وصل کردن من یه کم اذیت شدم بخاطر سوند و از زایمان نمیترسیدم ولی از اذیت شدن سوند گریم گرفته بود بعد دیگ رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد بالا سرم گفت کمر ب پایین میخوای یا کامل گفتم کامل گفت این امپول میزنم تو سرم احساس سرگیجه میکنی نترس وقتی امپول و زد گف چند سالته گفتم نوزده همون موقع فهمیدم یه گازی پیچید ته گلوم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ریکاوری هستم و دونفری ک کنارم بودن هی ناله میکردن از درد (عمل بینی داشتن)ولی من اصلا دردی نداشتم چون پمپ درد داشتم فقط حس میکردم دلم سبک شده بعد نیم ساعت از ریکاوری آوردن تو بخش منو بعد اومدن بام شیاف هم گذاشتن ولی واقعا دردی حس نمیکردم خیلی خیلی کم بود دیگ امروز ک پمپ درد و برداشتن یه کم دردا رو فهمیدم دردشم اصلا از بخیه نبود فقط مثل حالت نفخ دلم درد میگیره ک یکی شیاف گذاشتم ک خیلی بهتر شدم
مامان رها🐤 مامان رها🐤 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
شوک شدم اصلا آماده نبودم قرار بود تو این هفته یعنی ۳۷ برم کاشت مژه انجام بدم فیس موهامم رنگ کنم تنها کاری که کرده بودم هفته پیشش ناخونامو ژلیش کرده بودم اما ته دلمم خوشحال بودم که قراره نینیمو ببینم 🥹
دکترم سری نامه نوشت و گفت برو بیمارستان خونه نرو زنگ زدم همسرم بهش گفتم برو خونه ساک بیمارستان و رها رو بردار و بیا دنبالم باید بریم بیمارستان بعدشم سری به مامانم گفتم بیا بیمارستان رها میخواد زود بیاد خلاصه رفتیم بیمارستان اونجا هم معاینه کرد و دید۳ سانت شدم بستری کردن و فرستادن بلوک زایمان لباس بیمارستان تنم کردن رو تخت دراز کشیدم اومدن سون وصل کردن درد نداشت بیشتر چندش آور بود حس بدی داشت دلم میخواست هی بکنمش بندازمش دور دلدرد و کمردردمم زیادشده بود جفت دستامم سرم وصل کرده بودن هی میومد پرستار تزریق میکرد داخل سرمام ساعت ۶ رفته بودم بیمارستان ساعت ۱۲ فرستادنم اتاق عمل 🫠 یه ویلچر اوردن نشستم روش تمام بدنم میلرزید من قبلش اصلا هیچ ترسی از عمل نداشتم ولی تو اون موقعیت نمیدونم چرا انقدر شدید ترسیده بودم داشتن میبردنم سمت اتاق عمل جلو در اتاق عمل همسرم و مادرم و مادرشوهرم و دیدم تا دیدمشون بغضم ترکید گریه کردم و گفتم من نمیتونم میترسم همسرم اومد یکم باهام حرف زد آرومم کرد ولی هنوز میلرزیدم بردنم داخل اتاق عمل...
مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین🥰🤰
چون خودم قبل زایمان تجربه مامان ها رو میخوندم و دوست داشتم بدونم که چطور میشه گفتم حالا که برای خودم اتفاق افتاده و تجربش کردم بیام و بگم😊
۳۷ هفته و ۳ روز که بودم دکتر برای ۳۸ هفته و ۳ روز نامه بستری داد برای سزارین.
از ساعت ۱۰ و نیم شب دیگه چیزی نخوردم چون دکترم گفته بود ۷ و نیم بیمارستان باشم. برای شام هم گفت محدودیتی نداری و منم غذای برنجی خوردم.
بالاخره با کلی استرس و ذوق و حس های عجیب و غریب صبح شد و راه افتادیم سمت بیمارستان.
پذیرش شدم و انجام کار های اولیه که گرفتن ازمایش و ان اس کی بود نوبت رسید به گذاشتن سوند😬
بهشون گفتم تو اتاق عمل بزارن ولی گفتن نمیشه و باید تا قبل عمل مثانه کامل تخلیه بشه ولی درد چندانی نداشت فقط بعد گذاشتنش یکم شکمم درد کرد که اصلا چیز خاصی نبود.
ساعت ۸ و نیم رفتم اتاق عمل و سرم و امپول زدن بهم و دراز کشیدم رو تخت. نزدیکای ۹ بود که دکتر اومد و بهم گفتن بشینم رو تخت و تکون نخوردم برای تزریق امپول بی حسی...🤕
مامان امیر علی مامان امیر علی روزهای ابتدایی تولد
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود