پارت ۳
اومدم ت ریکاوری وای ک دردام شروع شد کنارمم ی مرده چشمش عمل کرده بود هی حرف میزد و چرت و پرت میگفت منم ک بی‌حسی بودم و چندتا زنه هم عمل چشم داشت کنارم بودن وقتی دردام شروع شد خیلی بد بود پرستار اومد مسکن زد بالا آوردم ی ساعت بعد دوباره گفتم زد دوباره ی ساعت بعد گفتم درد دارم گفت پمپ درد میخوای گفتم آره آورد وصل کرد خدا خیرش بده عالی بود پرستار اتاق عمل ک پرسیده بود گفتم نه وقتی دید وصل کردم ب پسره گفت چرا وصل کردی اون موقع ک میگفت نمی خوام گفتم والا ببخشید الان پشیمونم دیگ منو نزدیک ۴ ساعت ت ریکاوری نگه داشتن منم چیزی نمی گفتم ولی مامانم اون در دعواش شده بود با پرستارا ک ۴ ساعته دکتر رفته هنوز بچه من نیوردین اونام گفت برانکارد نداریم اونم گفتم من این بیمارستان و رو سرتون خراب میکنم 🤣 وقتی برانکارد ندارید بی خود میکنید پذیرش میکنید برا پول گرفتن فقط خوبین و کلی حرف 😅😅
دیگ شوهرم آرومش کرده تا دیگ اومدم بخش میگفت استرس داشتم چیزی شده باشه بچه هم نشون نمیدادن چشم انتظار کلی عصبانی بود همین منو آوردن میخواست دوباره دعواشون کنه گفتم مامان ول‌کن من خوبم دیگ بخیر گذشت 😂😂😂

داداشم مسخره مامان می‌کرد ک موقع عصبانیت چیا می‌گفته 😅😅
دیگ روز بعدش همون ساعت مرخص شدم اومدم خونه
ولی کلی درد دارم .....

۵ پاسخ

دکترتون کی بود؟

سلام گلم سز اختیاری بودین یا اجباری ؟

عزیزم میشه درخواست منو قبول کنی چندتا سوال داشتم

عزیزم میشه درخواست منو قبول کنی چندتا سوال داشتم

عزیزم میشه درخواست منو قبول کنی چندتا سوال داشتم

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۵ ماهگی
پارت دوم
پرستاره اومد دوباره nst وصل کرد
یکم ک گذشت اومد بهم قرص فشار داد گفتم من نمی‌خورم به دکترم زنگ بزنید
گفت باشه به دکترم زنگ زد باهاش صحبت کردم گفتم اینا دارن بمن قرص میدن🤣🤣
گفت اشکال نداره عزیزم بخور بااون یک دونه هیچی نمیشه
در ضمن قرص فشار نصف کرده بود اندازه یه دونه عدس بود اومد بهم داد
گذاشت تو دهنم رفت منم از ترسم ک دردم نگیره از تو دهنم درآوردم نخوردم 🤣
خلاصه همین طور nst بهم وصل بود هی میومدن نگاه میکردن
پرستاره گف قرص خوردی پ چرا انقباز اصن نشون نمی ده گفتم نمیدونم🤣🤣🤌
منم همچنان منتظر بودم ساعت ۱۲ بشه دکترم بیاد
مگه ساعت میرفففف😵‍💫😵‍💫
خلاصه ساعت ۱۲ شد دکترم نیومد ساعت ۲ اومد
معلوم بود خیلی سخت گیری کرده بودن بهش برای سزارین خیلی معطل شده بود دکترم ساعت دو شد اومد پیشم گف خوبی گفتم آره اینا میگن طبیعی باید زایمان کنی گف نترس درس میشه
دو نیم شد پرستارا اومدن گفتن آماده باش میخایم ببریمت اتاق عمل
منو میگی داشتم بال درمیاوردم🤣
بعد تو نفر دیگ اومدن برای سون گذاشتن گفتم نمیشه موقع بی حسی بزارین گف نه درد نداره نترس
دیگ شروع کردن به گذاشتن اصلا درد نداشت فقط بعدش همش احساس دستشویی داشتم اما از اون طرف کیسه سون پر میشد🤣🤣خیلی باحال بود ک نیاز نداش بری wc
اینم بگم روزی ک من عمل داشتم ۶/۲۶ بود بخاطر اینکه تاریخ رند بود و هم عید بود بیمارستان خیلییی شلوغ بود همه پرستارا خسته بودن
خیلی معطل شدیم ک اتاق عملا خالی بشه
دیگ سون وصل کردن منو سوار یه تخت دیگ کردن بردن ی جایی ک منتظر باشم اتاق عمل خالی بشه
یک ساعتی بازم منتظر بودم
اون ن گفتن اتاق عمل خالی شده دارن تمیز میکنن آماده باش ک میخایم ببریمت
گفتم باشه
مامان امیر علی مامان امیر علی ۷ ماهگی
پارت دو✌️
بریم از تجربه بگیم:
صبح ۲۰ تیر من رفتم بیمارستان و از قبل نامه داشتم بستری شدم و تا ساعت نهونیم نمی‌کردند اتاق عمل میگفتن تخت خالی نیست نه و نیم رفتم اتاق عمل ک بازم تو سالن انتظار منتظر موندم قبل اینکه برم اتاق عمل بهم سوند وصل کردن من یه کم اذیت شدم بخاطر سوند و از زایمان نمیترسیدم ولی از اذیت شدن سوند گریم گرفته بود بعد دیگ رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد بالا سرم گفت کمر ب پایین میخوای یا کامل گفتم کامل گفت این امپول میزنم تو سرم احساس سرگیجه میکنی نترس وقتی امپول و زد گف چند سالته گفتم نوزده همون موقع فهمیدم یه گازی پیچید ته گلوم و بعدش دیگ هیچی نفهمیدم
وقتی چشامو باز کردم دیدم تو ریکاوری هستم و دونفری ک کنارم بودن هی ناله میکردن از درد (عمل بینی داشتن)ولی من اصلا دردی نداشتم چون پمپ درد داشتم فقط حس میکردم دلم سبک شده بعد نیم ساعت از ریکاوری آوردن تو بخش منو بعد اومدن بام شیاف هم گذاشتن ولی واقعا دردی حس نمیکردم خیلی خیلی کم بود دیگ امروز ک پمپ درد و برداشتن یه کم دردا رو فهمیدم دردشم اصلا از بخیه نبود فقط مثل حالت نفخ دلم درد میگیره ک یکی شیاف گذاشتم ک خیلی بهتر شدم
مامان نیلدا🤍 مامان نیلدا🤍 ۱ ماهگی
پارت چهارم زایمانم🪷
همونجا دکتره گفت که عزیزم بچه مدفوع کرده باید بری عمل
من ی حسی بهم دست داد اصلا فکر اتاق عملم نکرده بودم یهو انگار ی شوک وارد شد بهم
دیگ بهم گفتن بلند شو اون سوندم ازم دراوردن دردم کلا رفت من بلند شدم وااای کلی ازم اب ریخت زمین ی حس چندشی داشتم اصلا ی وضعی بود
شکمم بخاطر اینکه کیسه ابم پاره شده بود شل و ول شده بود و اینو انور میرفت
دیگ منو روب برانکارد گذاشتن و بردن بیرون ی عالمههه ادم اون بیرون بود ک یجور عجیب بهم نگاه میکردن منم ک بیحال
رفتیم اتاق عمل و دکتر با ی امپول گنده اومد تو دلم گفتم وااای الان کلی باید بخاطر این امپول درد بکشم ولی وقتی بلندم کردن و امپولو زدن هیچی نفهمیدم از دردش فقط انگار یهو کمر ب پایینم داغ داغ شد و دیگه عمل و شروع کردن ساعت 6 و 35 دقیقه عصر نیلدا خانوم بدنیا اومد و وقتی از شکمم درش اوردن شروع کرد گریه ی حس خاصی داشتم
تا بخیه بزنن ساعت شد 8 و ساعت 8 منو از اتاق بردن ریکاوری اونجا بود ک ی لرز وحشتناااک سراغم اومد سردم نبودا فقط میلرزیدم بطرز وحشتناک
مامان ستیا مامان ستیا ۳ ماهگی
پارت سوم
ب مامانم گفتم تا غروب تموم میش کارت
ک ی دفعه مثل برق گرفته ها پرید بالا گفت داری میزایی😁
نخواستم هول بش گفتم تازه شروع شد اووووو تا شب طول میکش حالا
قرار بود همون روزم برم آرایشگاه برای اصلاح دیدم دردام قابل تحمل فاصله هاشم ۱۵ دیقه ی بار پس پاشدم رفتم
۱۲تا ساعت ۱ ام اونجا بودم دیگ کارم تموم شد اومدم خونه دخترم بردم مدرسه گزاشتم و برگشتم ک خودش نیم ساعت رفت برگشت طول میکش دیگ‌ تو راه برگشت درد بیشتر شد بود
رسیدم نهار خوردم شد ۲ ب شوهرم زنگ‌زدم‌ گفتم من دردام شروع شد از صبح ک اونور تلفن سکته زد🤣میخواست بیاد گفتم ن نمیخواد زود
هر وقت راه افتادم سمت بیمارستان تو بیا
آخ سر دختر اولم ۱۲ ساعت از شروع دردام تا زایمان طول کشید ک‌من ۹ ساعت تو خونه موندم ۴ساعت تو بیمارستان
دیگ‌ راضی شد نیومد
منم شروع کردم ورزش کردن شد ساعت ۳ دیدم دردش بیشتر شد رفتم حموم
آب گرم درد کم میکن
اومدم بیرون مامان و بابام گیر دادن پاشو بریم بیمارستان
گفتم صبر میکنیم تا ۴/۵ک دخترم تعطیل شد اون برمیداریم بعد میریم
بابام فرستادیم سر کار اون رفت و من موندم مامانم
مامان الماس💎کوچولو👶 مامان الماس💎کوچولو👶 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه #زایمان #سزارین
مامان الماس کوچولوخیلی خیلی خیلی راضی هستم از سزارین
من بردن نوار قلب اول گرفتن از من بچه
بعد پرونده تشکیل دادیم
بعدش سوند وصل کردن فقط اولش درد داشت که سوزش داشتم بعد خوب شد
اما دردش داشت گفتم آی مامانی😂 پرستار گفت خودت مامان شدی مامانت صدا میکنی
خلاصه من ل خ ت بودم بعدش من لباس اتاق عمل تنم کردن،
با ویلچر شوهرم مادرم و مادر شوهرم خدافظی کردم رفتم تو اتاق عمل رو تخت اتاق عمل دراز کشیدم
یهو ی ترس کوچیک ی استرس کوچیک اتاق عمل دیدم اومد سراغم اما دکترم پرستار صبت میکردن باهام اروم شدم
خلاصه دیگ پسر پرستار جوان دوتا آمپول زد ب کمرم درد نداشت
بعد بی حال بی حس شد بدنم دستام بستن پرده کشیدن هی صبت میکردن اسمش چی میزاری گفتم محمدجواد یک دکتر دیگ بود با دکتر خودم که گفت عه اسم من میزاری اولین پسری که این اتاق عمل اسم من گذاشتن ،و گفت انشالله مثل من دکتر بشه و خندیدن همه
و من ت حال هوای بیحالی بی حسی و هیچی نفهمیدم چخبر هس چون هی چشام باز میشد بسته
و من آوردن ت اتاق دیکاوری لبام خشک بود و فقط لب خوانی میکردم ب پرستار مرد گفتم لبام خشک من آب داد ت قطره لبم خیس بشه بعد پرستار زن اومد بچه آورد با پتوش، سینه ام داد ت دهنش یکم خورد دیگه من بازهم همونجا بودم بعد دیگ شوهرم صدا کردن منو رو تخت دیگ گذاشتن بچه وسط پام گذاشتن بردن ت بخش داداشم شوهرم غیب شدن  رفتن واسم گل شیرینی خریدن و شوهرم منو بوسید دستش رو سرم کشید یکم دیگ بودن و بعد  رفتن خونه من نه شیاف گذاشتم درد فقط یکم دارم خداروشکر خوبم ، دیگه الانم بخش هستیم تا صبح ببینیم کی مرخص میکنن
مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۲ ماهگی
وای فقط میدونم جز درد هیچی نمیفهمیدم انگار تو هپروت بودم تو اتاق عمل یکی دو دستی افتاده بود رو شکمم میپرید بالا از پایین هم دکتر شیرجه زده بود دستش تا نمیدونم کجا تو من بود میگفت زور بزن زور بزن یهو گفتن یکی برا بنده خدا اکسیژن وصل کنه
بعد اون پرستار دیشبیه که وحشی بود اکسیژن وصل کرده داد میزنه نفس بکش منم دارم نفس عمیق میکشم دوباره داد میزنه میگه با توام میگم نفس بکشششش!وای ک چقدر تو مخ بود..بعد یهو اخراش بود دکتر قیچیم کرد🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ولی اصلا من دیگ از هیچی نمیترسیدم هیچی اندازه زایمان درد نداشت برام
دکتر گفت عالیه دوتا دیگ زور بزنی اومده منم داشتم زور میزدماا ولی نمیدونم چی شد اصلا فقط یادمه داشتن میگفتن بچه گیر کرده یه همچین چیزی
ضربان قلبش پایین اومده بعد احساس کردم دکتر داره با یه چیزی بچه مو میکشه بیرون یه چیزی شبیه قلاب ماهیگیری بود😐 یهو دادنش بغلم من هنگ بودم بعد چند ثانیه ب خودم اومدم اون وسطه گفتم روی بچم بپوشونید سرده..بعد یهو شروع کردم ب لرزیدن دکتر بخیه میزد برام گفتم چقدر بخیه ها داره طول میکشه گفت تازه دارم داخلی هارو میزنم بعدش بیرونی ها موندن گفتم مگه چند تا بخیه خوردم گفت ول کن تعدادشو…
ادامه...
مامان دلانا🦋 مامان دلانا🦋 ۴ ماهگی
دکترم اومد احوال پرسی کردن سکم ک صحبت کردن بعدش یه سوزش عجیبی توی شکمم احساس کردم خیلی درد داشت دیدم داره ادامه دار میشه جیغ زدم دکترم پرسید درد داری خیلی درد سوزش بدی بود دکتر بیهوشی گفت هیچی نیست احساس میکنی استرس گرفتی منم گفتم شاید راست میگ بی توجه بودم بازم یهو دیدم سوزش عجیبی دارم گریه کردم گفتم خیلی درد دارم دکترمم گفت مریضم درد داره اینطوری عمل نمیکنم تااینکه ماسک بیهوشی اوردن توی سه تا نفس من بیهوش شدم🥲
چشمام ک باز کردم ساعت ۱۰نیم بود درد داشتم منو داشتن میبردن بخش ک شوهرم مامانم دیدم هر دو‌گریه میگفتن دخترتو‌دیدی فقط تونستم بگم بیهوشم کردن بچه ندیدم رفتیم بخش اومدن مسکن زدن ولی انقدر دردم زیاد بود گز‌گز جای عمل میفهمیدم بچه اوردن پیشم باید شیر میدادم پرستار کمک کرد یبار چندتا میک زد خیلی گشنه بود بچه گرفت خوابید فوری بعدچندساعت دوباره اثر مسکن ک رفت دردام غیر قابل تحمل بود ولی گفتن باید تا ۶صبر بکنی بعد مایعات شروع کنی بخوری راه افتادی مسکن میدیم دوبار همینطور ب بچه شیر دادم دراز کشیده یهو بالا اورد سیاه شد بچه مامانم برد بخش نوزادان بچه رو بستری کردن ساعت ۶دقیق🫠
مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) ۳ ماهگی
پارت سوم
رفتم ریکاوری خیلی خوابم داشت ولی ب زور خودمو بیدار نگه داشتم. نینی اوردن شیر بخوره گفتم شیر دارم؟ گفت اره باید چک کنیم میتونه بخوره یا نه. ی ساعت تو ریکاوری بودم و بعد با پسرم منو بردن بیرون اتاق عمل. همه منتظر بودن منم این لبخند از لبام نمی رفت اون حس خوب. پرستار گفت خوبی گفتم عالی هنوز بی حسم، 🤣 رفتیم بخش رو تخت گذاشتن منو و همراهام اومدن و پرستارا هی میان چک کنن . چند بار شکمو فشار دادن ک همه تو بی حسی بود ولی یکیش وقتی بود ک بی حسی داشت میرفت و ی کوچولو درد داشت دو ثانیه فقط گفتم آیی یواش. دیگ ساعت ملاقات شد و من خوشحال ک هنوز بی حسم همش منتظر دردای پریودی شدید بودم. دیگ داشت بی حسی از بدنم میرفت حس میکردم گز پاهام ب مچ رسیده مثلا ولی هنوز بی درد. پرستارا هم هر 3 ساعت شیاف میزاشتن. ملاقاتم انقد صحبت و شوخی کردم ک نگو همه گفتن واقعا درد نداری گفتم نه هنوز بی حسم. دیگ تقریبا 5_۶ غروب ی حس خیلی ریزی قسمت بخیه داشتم درد نه. ساعت ۷ گفتن مایعات شرو کن که انگار دنیارو ب من دادن چون خیلی تشنم بود. با نسکافه و اینا شرو کردم چایی نبات و... تااا ۱2 شب مایعات خوردم ولی کم کم ک حالت تهوع نگیرم ی وقت. ازشون پرسیدم کی باید راه برم گفت 12.منم کم کم رو تخت شرو کردم ب تکون دادن پاهام چون خشک شده بود ک واسه راه رفتن کارم اسونتر باشه. هنوزم درد نداشتم ولی میدونستم جا بخیه هام ی فشاری هست. ساعت 12 گفتن بیا راه بریم منم کابوس بود برام چون همه از اولین راه رفتن نالیده بودن اینجا. اروم بلندم کردن از تخت نشستم. ی حس بدی هست درد نیست یکم نشستم راستی قبل راه رفتن یواشکی 2 تا شیاف گذاشتم با خودم برده بودم. نشستم رو تخت و اولین پایین اومدن خیلی سخت بود. درد نداشت ولی ادم نمیتونست چطوری بیاد🤣
مامان فراز مامان فراز ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۶

دیگه گذشت و اومدن ملاقاتم و رفتن حدودا ۵ ساعت از عملم گذشته بود و کم کم بیحسیم داشت میرفت و دردام شروع میشد
من یک اشتباهی کردم این بود که پمپ درد نگرفتم و نمیدونستم ک باید هماهنگ کنی و خودت بگی وقتی اومدم بخش گفتم پمپ درد بذارین گفتن باید تو اتاق عمل میذاشتن الان دیگه نمیذارن برات
و پرستار اومد برام شیاف گذاشت
شیافه خوب بود و یکم اروم شدم اماااا من مشکلی ک با شیاف دارم اینه ک وقتی میذارم چند دقیقه بعدش دستشوییم میگیره و باید سریع خودمو تخلیه کنم
به پرستار گفتم من دستشویی دارم گفت باید بری دستشویی و با سوند نمیشه باید سوندتو بکشم
منم ترسیدم از دردش گفتم ن نمیخاد چندساعت دیگه تحمل میکنم که یهم دیدم سوندمو کشید😐😐
وقتیم ک سوند رو میکشن مثل اینکه تا نیم ساعت بعدش باید بری دستشویی
و منی ک تازه اون موقع ۶ ساعت بود از اتاق عمل اومده بودم و حس پاهام تااازه برگشته بود برام عذاااب بود راه رفتن اما مجبور بودم که برم چون از جیش هم داشتم میترکیدم🤦🏻‍♀️