سلام خانوما انشالله که همتون نینی هاتون و به سلامتی به دنیا بیارید و انشالله خدا دامن همه اونای که در انتظار نی نی هستن و سبز کنه
من درست پارسال دو ماهم بود و اربعین نزدیک بود خیلی دوست داشتم برم همه مخالفت کردن بهم گفتن توهین کردن خلاصه خیلی حرفا زدن
ومن چون بچم و نظر کرده بودم و اعتقاد داشتم که هیچ اتفاقی نمی افته
خدا خودش داده خودشم مواظبه به خودم واجب دونستم برم تا به بقیه هم ثابت بشه بخدا من از شماها بچم و بیشتر دوست دارم بیشتر نگرانشم ولی خیلی ها این و نفهمیدن و خیلی باهام بد حرف زدن خلاصه من رفتم و خداروشکر بچم سالم و سلامت به دنیا امد
حتی من قبل اینکه برم کربلا دهانه رحمم 30 بود
رفتم امدم دوبه رفتم سنو گرافی دهانه رحمم 32 شده بود
فکر کنید من کلی راه رفتم ماشین سوار شدم چقدر هم بد رانندگی می کردن
ولی خداروشکر امام حسین بچم و سالم سلامت نگه داشت خواستم به قولم عمل کنم که اینارو گفتم
چون از خدا خواسته بودم اگه رفتم امدم بچم سالم بود میگم به همه که تو محافظ بودی

تصویر
۴ پاسخ

کاش امام حسین قسمت همه ارزومنداش بکنه کربلا و اربعینو 😞😞

امام حسین نظر کنه هیچچی نمی‌شه خدا نگهش داره سرباز مولا باشه انشالله گل پسرت

اربعین و مسیر کربلا خیلی معجزه ها داره خیلی ها توی همین راه شفا گرفتن

سلام
خدا حفظش کنه و امام حسین (ع)نگهدارش باشه😍

سوال های مرتبط

مامان یسنا مامان یسنا ۷ ماهگی
سلام دوستان از وقتی دخترم به دنیا اومده میخواستم بیان یه چیزی بهتون بگم ولی خودتون مادرید میدونید آدم اصلا وقت برا هیچ کاری نداره
من وقتی حامله بودم افسردگی گرفتم از پیش شوهرم رفتم خونه ی بابام چون واقعا نمیتونستم تو خونه ی خودم غذا بخورم خیلی واسم سخت بود تو 14هفته که اولین غربالگریم بود بهم گفتن بالای لبش شکاف داره احتمالا مشکل سندروم هم داشته باشه اون موقع تنها چیزی که بهش فکر میکردم مردن بود از ته دل میخواستم بمیرم بدترین تجربه ی زندگیم بود بعد دو هفته دوباره رفتم غربالگری گفتن شکاف لبش بیشتر شده خیلی زیاده بعد سونوی رنگی گرفتم چهار بار غربالگری انجام دادم هر چهار بار شکاف لب و نشون داد واقعا نمیدونستم باید چی کار کنم هر روز و شبم کارم شده بود گریه کردن بعد شروع کردم نمازامو خوندم همش دعا دعا دعا میکردم که بچم سالم باشه شروع کردم به قران خوندن تو طول حاملگیم دو بار قران و ختم کردم همیشه دعا میکردم و فقط از خدا معجزه میخواستم چون چندین بار دکتر بهم گفت بچت تو صورتش مشکل داره و خدا معجزه شو بهم نشون داد بچم به دنیا اومد سالم و سلامت عین یه تیکه ماهه خدا یه دختر چشم آبی بهم داده و همیشه به خاطر داشتنش خدا رو شکر میکنم میخواستم بگم هر مشکلی داشتین تو زندگیتون به بن بست رسیدین فکر کردین اخرشه خدا و معجزه شو تو دلتون پیدا کنید فقط دعا کنید که دعا معجزه میکنه هیچ وقت از حکمت خدا ناراضی نباشید و نا امید نشید 🙂
مامان مانا مامان مانا ۲ ماهگی
آمدم خونه شیرم کم بودم تا گفتم شیر خشک مادرشوهرم نذاشت نه بچه باید شیر خودتو بخوره شیر شیشه چیه مگس میشه رو شیشه ،شیشه می‌افتد زمین کثیف میشه بچه اسهال میشه خلاصه نذاشت من به بچه شیشه بدم روزای اول چای شیرین میداد خیلی بچم گریه میکرد 😔😔منن تجربه نداشتم فقط با گریش گریه میکردم
بعد بیست روز میخواستم برم خونه مامانم چون زیر بغل بچم با پاهاش عرق سوز خیلی بدی شده بود من نتونستم از بچم درست نگهداری کنم چون خیلی هوا سرد بود میترسیدم که لباساشو در بیارم مریض بشه 🥹😭رفتم پیش مادرم پیش خودم میگفتم برم پیش مامانم شیر خشکم بهش میدم
موقع خداحافظی به من گفت نبینم وقتی آمدی بچه رو شیز خشکی کرده باشی 🥲🥲دلم لرزید که چیکار کنم
رفتم پیس مامانم بچمو دیگه پوشک نزد چون خیلی بد عرق سوز شده بود خیلی خیلی بد
زیر پاهاش پارچه میذاشت می‌شست عرق سوز بچم خوب شد ولی گرسنه میموند مامان گفت برو شیر خشک بگیر که بچه هم لاغره هم گریه میکنه گفتم نمی‌ذارن عممم اینجوری گفته چیزی نگفت دیگه برای من کاچی درست کرد گفت بخور پس شیرم زیاد شه ......
مامان بهشت کوچک من🫀 مامان بهشت کوچک من🫀 ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۴🫶🏻
توی اتاق عمل سوالای کردن اثر انگشت گرفتن اصلا نترسیدم فقط منتظر جانان بودم مثل توی فیلما بیارنش کنار صورتم آروم بشه بوسش کنم خلاصه هی رویا بافی میکردم تا اینکه صدای قشنگش در شد ولی چند ثانیه بود و بعدش صدای نیومد گفتم چیشد بچم کجاست چرا نشونم ندادین گفت خانم بچتون اکسیژن کم آورد بردنش بخش ایسیو😭گفتم خدایا التماست میکنم بچم چیزیش نشه من فقط دیگه به عشق این کوچولو زنده ام ....وقتی منو بردن توی ریکاوری و اینا عین یه جنازه اینور اونورم میکردن پاهام که حسی نداشت خودمم بدنم شروع کرده بود به لرزیدن خیلی حس بدی بود
دخترا من چون آمادگی برای سزارین نداشتم (بگید نه اینکه برای طبیعی آماده بودی 😂😂😂)خیلی درد کشیدم مخصوصا وقتی اولین بار می‌خواستم راه برم واقعا عذاب کشیدم ولی به عشق جانان که برم بزارن ببینمش بلند شدم راه رفتم گریه کردم و راه رفتم خیلی درد کشیدم خیلی روزای سختی رو گذروندم دخترم سه چهار روز توی ایسیو و بخش بود جیگرم کباب میشد میرفتم سرم توی دستش و بعضی مواقع توی پاش رو میدم واقعا سخت بود ایشالله همه بچها سالم و سلامت به دنیا بیان 🫀
پایینم عکس جانان خانم رو میزارم از وقتی که از بیمارستان مرخص شد تا به امروز یه چند تا عکس انتخاب کردم چیدم کنار هم تا تعبیراتش مشخص بشه🫀💕🧿🧿
مامان أفران مامان أفران ۵ ماهگی
سلام میخواستم از تجربه خودم برای زایمان بگم☺️
من دوره بارداری خوبی داشتم خداروشکر جز یه سری دردا که آخر ماه اکثر مامانا باردار تجربه کردن منم کمر درد سنگینی بلند شدن نشستن سختی داشتم
دوهفته میخواست به زایمان خواهرم یهویی برای یه سردرد کوچیک که ما فکر می‌کردیم زود خوب میشه دوبار دکتر بردیم دیدم خوب نمیشه بلکه داره بدتر میشه صبح روز بعد بردیم بیمارستان که در راه بچه بیهوش میشه و به من میگم نمیگن چی شده من نزدیک زایمانم بود کلی استرس حرص کشیدم
بهم میگفتن چون درد زیاد داشت دکترا بیهوشش کردن در عوضش بچه رفته بود کما هوشیارش 8بود خلاصه اینکه بعد یه هفته که باید نامه از دکتر می‌گرفتم برای بیمارستان رفتم فشارم گرفت دید بالا هستش برام یه آزمایش ادرار اورژانسی نوشت رفتم انجام بدم داخل آزمایشگاه کیسه ابم ترکید وسریع منو با ماشین رسوندن بیمارستان پارس من واقعا ترسیده بودم چون شوهرم سرکار بود با دخترخالم ودختر عمم رفته بودم اونا بیشتر از من ترسیدن که سریع زنگ میزنن دکترم منو آماده میکنن برای زایمان شوهرم زود وسایلا بچه برمیداره با مادرم میان اما دلم پیشه خواهرم بود همونجوری دعا میکردم که فقط خواهرم خوب بشه برگرده خیلی برای روز زایمانم برنامها داشت لباسا ست گرفته بودیم دسته گل کیک و....... خیلی چیزا دیگه برنامه ریزی شده بود بعد از نیم ساعت که وارد اتاق عمل شدم خواستم که نیمه بیهوشی باشم حداقل اون لحظها یادم بمونه وقتی پسرم دنیا اومد دکترم از خدا خواست سالم سلامتی خودشو عاقبت به خیر صالح بودنش و سلامتی خالشو منم اولین دعام یه زندگی شاد سالم درکنار خونواده بود همه دکترا از خواهرم ناامید شده بودن میگفتن
مامان آرین آسمانی مامان آرین آسمانی ۶ ماهگی
سال ۱۴۰۲ بود ۲۳ تیر با کلی مکافات ازدواج کردیم بالاخره بعد حدود ۴ سال
بعد ازدواج حتی ۲ ماه هم نگذشت از عروسیمون ک من ۶ هفته باردار شدم
من میخاستم واقعا اما علیرضا میگفت زود بود ولی به هر حال خوشحال بودیم
تا ۴ ماه اول من شب و روز حالت تهوع داشتم هیچ نوع غذایی نمیخورم و جام تو حیاط و دسشویی بود از بس بالا میاوردم😂🚶‍♀️خیلی حالم بد بود خدایی
از بس بهم فشار وارد شده بود طول دهانه رحمم کوتاه شد و من رفتم اتاق عمل برای سرکلاژ
خلاصه بگذریم ما کلی واسه نینیمون خرید کرده بودیم و انقدددد برنامه چیده بودیم مث همه چشم انتظار ها
روز موعود رسید و من بعد از ۱۲ ساعت درد شدییییید زایمان کردم خدایی خیلی درد کشیدم با کلی بخیه
تا اینکه عشق زندگیم ۳/۲/۱ به دنیا اومد ما خیلی خوشحال بودیم❤❤
بچم ۱۶ روزگی راهی بیمارستان شد بخاطر سرفه و خلط گلو
بعد ۸ روز مرخص شد
بعد ترخیص متوجه شلی نوزادم شدم همه میگفتن بخاطر تاثیر دارو هاس
🙂
ای دل غافل ..........
آقا من حالم بدههههههههههههه
دارم دیوونه میشم بخدا 😭😭😭
مامان آرمان مامان آرمان ۴ ماهگی
پارت ۴


ساعتای ۶.۷ دردم شدید شده بود رفتم پیش ماما گفتم میتونم راه برم برگشت با تعجب نگاهم کرد گفت تو الان درد نداره راه میری گفتم درد که دارم میتونم تحمل کنم گفت خوب راه برو بقیه جیغغغ میزدن من با اینکه درد داشتم اصلا نه گریه کردم نه جیغ زدم چون یکی از ماماها به یک خانومی میگفتن هرچی دادبزنی دهانه رحم دیرتر باز میشه دردم می‌گرفت راه میرفتم ول می‌کرد می ایستادم شنیده بودم موقع درد راه بری خیلی خوبه ولی دردم زیاد بودم کف دستمو گاز میگرفتم که بعد زایمان همه کبود بود دیگه یک ساعتی راه رفتم که ماما گفت برو روی تخت نمیخاد راه بری منم رفتم ولی هر چند دقیقه الکی میگفتم باید برم دستشویی میخاستم زودتر بزام😂
دیگه ماماها میگفتن چقدر میری دستشویی
گفتم کی میاد ماما؟
گفتن هنوز درد نداری وای من داشتم از درد میمردم اونوقت میگفتن درد نداری چون خودم اصلا گریه نمیکردم جیغ نمیزدم درد داشتم ولی تحمل دردم خیلی بالا بود خودم فکر نمیکردم اینقدر جون سخت باشم😂
ساعت هم نمی‌گذشت واسم هرچی نگاه میکردم میدیدم فقط ده دقیقه گذشته ساعت ۹ صدا زدم گفتم چرا آمپول بی‌حسی نمیزنین چون از قبل درخواست داده بودم گفتن درد نداری 😳
گفتم من درد دارم بیاین معاینه کنید گفتن اگه درد داشته باشی با بقیه حرف نمی‌زدی عین خیالت هم نباشه 😂