پارسال اینموقع دردای انقباضی داشتم اما تمیدونستم مکه قزاره تا صبح بیشتر بشه و برم برای زایمان😁وقتی ساعت هفت صبح دکتر پیام داد برو سریعتر بیمارستان تمام دردام رفتتتت از ذوووق😁😁😁 انرژی گرفتم ، بهترین رزوزم بود تک تک لحظات روز زایمانم و بیمارستان ، کاش میشد برگشت عقب هزاربار تجربه میکردم❤️❤️ بحای ۱۸ تیر پسری ما تصمیم گرفت شش تیر بیاد 😁

۳ پاسخ

دخترمن که قرار بود ۱۸فروردین بیاد ۲۷فروردین اومد 😁😁😁❤❤

قدمش مبارک و تولدش پرتکرار😘😘😘

پسر من قرار بود ۱۹ تیر بیاد ولی رفتم خودم سزارین انتخاب کردم ۷ تیر اومد

مقالات مرتبط

معایب تک فرزندی
معایب و مزایای تک فرزندی در دوران کودکی و بزرگسالی
شربت برم‌هگزین برای کودکان
شربت برم هگزین برای کودکان برای چیست؟+مقدار مصرف شربت بلتی...
خونریزی بعد از زایمان سزارین
خونریزی بعد از زایمان سزارین
آیا ریزش موی هورمونی برگشت پذیر است
آیا ریزش موی هورمونی برگشت پذیر است؟

سوال های مرتبط

مامان نازنین و ماهان مامان نازنین و ماهان ۱۳ ماهگی
یادش بخیر پارسال این موقع دردام شروع شده بود میرفتم زیر دوش ورزش میکردم مرتب ب دکتر پیام میدادم خونه رو کرده بودم عین دسته گل ساک آماده چقد استرس داشتم تونستم فقط ی ساعت بخابم اونم کاملا هوشیار بودم از ترس ساعت چهار تقریبا دردا منظم بود ب دکتر پیام دادم گف دوش بگیر اگ دردت قط شد برو بیمارستان دوش گرفتم دیدم قط نشد و دردم داره بیشتر میشه هر یک دقیقه درد داشتم تا ساعت پنج همسرمو بیدار کردم رفتیم بیمارستان....ساعت هفت و بیست دقیقه زایمان کردم🧡
از خدا میخام هر کی چشم انتظار همچین روزیه خدا دامنشو سبز کنه و اینکه هیچ بچه ای مریض نباشه
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان ملیسا مامان ملیسا ۱۲ ماهگی
باورم‌نمیشه پارسال اینموقع تو بیمارستان داشتم درد میکشیدم برا اومون فسقلی خانوم.
ساعت ۷ونیم صبح زایمان کردم و دختر قشنگمو بغل گرفتم
چ زود گذشت
یکسالگیت مبارک قلب مامان🤩🤩🤩😍😍😍
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان پناه💫 مامان پناه💫 ۱۵ ماهگی
پارسال همین موقع۷:۳۰🕰️
دکترم زنگ زد که صبح ساعت چهار برو بستری 🏥
چون قرار بود ۳۱مرداد بستریشم و پناه بدنیا بیاد، چون بیمارستان سه شنبه ها عمل زیاد داشت دکتر مجبوری گفت صبح برو بستری🥺
مامان و همسرمم رفته بودن خرید تدارکات بیمارستان 🏥🛒🛍️
منم استرس گرفتم و زنگ زدم که زود همه خریدارو انجام بدین و من ساعت ۴صبح بستری میشم😟😍
همه اومدن خونه مامان اینا مامانبزرگا،خاله هامو...🥰
منم از زایمان و ترسش استرس گرفته بودم😢
چه زود گذشت روزا🥺😘
تا صبح خوابم نبرده بود که دخترمون چه شکلی و چه رنگیِ👧🏼💓
و حالا حسرت اونروزا رو میخورم که کاش بازم برگردیم عقب و خیلی وقت میزاشتم هم به خودم هم به دخترم 💕
بچه اول تجربه خوبیِ🥺😘
مشاهده ۱۰ پاسخ دیگر
مامان نازگل مامان نازگل ۱۵ ماهگی
عزیزم
مامان جونم
ناز دخترم
تولدت مبارک عسلم
اصلا باورم نمیشه خیلی سخت و خیلی شیرین بود از صبح دارم تک تک لحظات چنین روز پارسال را تو ذهنم مرور میکنم چقدر خوب بود اون روز در کنار همه سختی هایش برای همه کسایی که بچه میخان چنین روزی را آرزو میکنم
خدایا همه بچها را سالم و سلامت در پناه خودت نگه دار ...الهی آمین
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱۴ ماهگی
وای پارسال اینموقع من بیمارستان بستری بودم خدایی حاملگی خیلی سخته
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان جانا مامان جانا ۱۲ ماهگی
یه هفته‌ی دیگه تولد جاناست
امشب داشتم به پارسال این‌موقع ها فکر میکردم ، چقدرررر استرس داشتم ،
کارم شده بود یه روز درمیون سونوگرافی ، سونو میگفت آب دور جنین کمه برو درش بیار ، دکتر میگفت مایعات زیاد بخور ۲روز دیگه اش برو سونو ، شده بودم توپ پینگ‌پنگ ، اصلا دوست نداشتم آبان به دنیا بیاد چون خواهرم و دامادمون آبانی هستن ، دوست داشتم ماهش تک باشه😅 روز اول آذر رفتم سونو آب جنین شده بود ۴ 😥 استرس گرفته بودم دکتر گفت بیا برای بستری ، چون اصلا آمادگی نداشتم دست و پام می‌لرزید ، از شانس بدم توی همون لحظه که رفتم بیمارستان و داشتم فرم پر میکردم یه خانومی داشت زایمان طبیعی میکرد و جییییییغ میزد، منم اینطرف داشتم سکته میکردم، اشک تو چشمام جمع شده بود و از خدا و پیغمبر میخواستم ‌که فقط اون شب به من رحم کنه و از بیمارستان خارج شم😥😅 دیگه دکتر گفت امشب برو خونه تا شنبه ۴آذر حسابی مایعات بخور و برو سونو ، خیلی روزای سختی بود همش داشتم هندوانه و خیار و آب میخوردم ولی شنبه زیاد نشده بود و دکتر سونو با خط درشت و قرمز نوشت ک این خانوم به این دلایل باید امروز زایمان کنه😂 زیرش هم خط پررنگ کشید. بعدازظهر رفتم پیش دکترم و دیگه دید اینجوریه گفت برو شب بیمارستان بخواب. اینبار چون آمادگی رو پیدا کرده بودم رفتم خونه قشنگ همه‌ی کارام رو کردم ، رومیزیای جدیدم رو انداختم ، جارو کردم گردگیری کردم 😅 روتختی عوض کردم و شام همسری رو هم دادم و رفتیم بیمارستان و فرداش ۵آذر زایمان کردم.
شما هم دوست داشتید از حال و هوای روزای آخر حاملگی یا روز زایمانتون بگید
مشاهده ۱۴ پاسخ دیگر
مامان وروجک مامان وروجک ۱۶ ماهگی
و پسری که امروز یکساله شد🥲😍 چه حس عجیبیهههه😍 یکسال سخت و شیرین ، پارسال دقیقا همین شب داشتم وسایلمو جمع میکردم لباساشو جمع میکردم که ۷ صبح برم اتاق عمل🥲☺️ دلتنگ اون روزهااا😍
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان 😍فنچ😍منچ😍 مامان 😍فنچ😍منچ😍 ۱۳ ماهگی
چقدر زمان زود میگذره و ما نمیفهمم 🥺پارسال این موقع بچها تودلم بودن و ای پیش دوکتر برو با هلنم کلاس زایمان درمانگاه گرمای شدیدم داشتم ک در روز چهار بارم میشد حمام کردنم نفس تنگ شدید سنگینمم نگم براتون چقدر سنگین شده بودم ک ی مسیر 5 دقیقه ای رو من نیم ساعت میرفتم 🥺چقدر ساعت ولی شیرین بود شده برام ی خاطره خوب هروقت یادم میاد اشک تو چاشم جمع میشه و دلم میگیره چرا زود گذشت ☹️
بچهای دوکیلویم شدن آقا اما حیف ک تا آخر هفته هام نشد پیش برم 33 هفته زایمان کردم 🥺
از تک تک لحظه هاتون لذت ببرین الان باورم نمیشه چند روز بعد تولد یک ساله گیشون باید بگیرم 🙂😍
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان رهام مامان رهام ۱۵ ماهگی
پارسال همین موقع من دردام شروع شده بود ساعت ده شب رفتم بیمارستان و پسرم یک شب بدنیا اومد چقد زود گذشت🥺🥺😍😍😍
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان مهرسانا👶ماهان مامان مهرسانا👶ماهان ۱ سالگی
ای خدااا همین پارسال بود تو این شبا همش استرس بدو بدو قبل زایمان داشتم همش وسایل ساک چک میکردم کلی برمامه ریزی میکردم ساعت چند برم بیمارستان چیا بخرم برا پذیرای از مهمونام چقدررر ذوق دیدن صورت ماه ماهانو داشتم هی یادش بخیر. بلاخره اقا ماهانمونم یک ساله شد 🥰🥰
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان یزدان🧿♥🌱 مامان یزدان🧿♥🌱 ۱۳ ماهگی
پارسال این موقعه رو تخت بیمارستان بودم هم ترس داشتم هم خوشحال بودم ترسم از زایمان بود خوشحالیمم برای بچه ای که هفت سال انتظارشو داشتم خیلی خوشحال شدم یک سال دارمت من با تو خوشبخترینم عمر من
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۵ ماهگی
پارت دهم
حال بابا جوری شده بود ک دیگه کلا باید از ویلچر استفاده میکرد
خیلی خیلی خیلی روزای سختی بود دقیقا پارسال همین موقعه ها بود
یعنی ی چشممون خون ی چشممون اشک بود
تاریخ زایمان من ۱۱شهریور بود
متاسفانه تیر آخر وقتی بودک بابا ریه هاش درگیر شد
با اکسیژن نفس میکشید
هیچی نمیتونست بخوره
یعنی هر شب اورژانس میومد
۲۶مرداد بابا حالش خیلی بد شد ب حدی ک از کمبود اکسیژن کبود شده بود بابا رفت بیمارستان ای سیو بستری شد
۲۸مرداد رفتم بیمارستان دیدنش خیلی بد خیلی😭
با خودم گفتم دوشنبه برم پیش دکتر بگم بابا حالش خوب نیست زودتر نامه بده من برم زایمان
یکشنبه ۲۹مرداد ساعت ۱۱شب ب شدت دل پیچه گرفتم
اصن آروم نمیشدم
زنگ زدم ماما گفت برو ی چک شو
من فقط ی پرونده برداشتم رفتیم بیمارستان
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان ساحل مامان ساحل ۱۷ ماهگی
الان من تو اتاق عملم😬🤣داره دخترم دنبا میاد😌😬🤣🤣
من ساعت نه و بیست دقیقه زایمان کردم☺️☺️
قرار بود ۸تیر ساعت پنج صبح برم زایمان کنم ولی دوروز زودتر شد درد داشتم یکم رفتم بیمارستان که طبیعیی نشم 💚چه زود میگذره 🥺🥺
مشاهده ۱۵ پاسخ دیگر
مامان علی مامان علی ۱۳ ماهگی
پارسال ی‌همچین روزایی بود که خیلی درد داشتم حس میکردم هر لحظه قراره تو خونه زایمان کنم همه میگفتن این دردا طبیعیه و ماه درده ولی خدایی خیلی درد وحشتناکی بود تکونای علی خیلی کم‌شده بود و هر روز تو راه بیمارستان و نوار‌قلب بودم🥲تاریخ زایمان رو تو سونوم زده بود ۱۵ آبان....ولی‌من قرار بود سزارین اختیاری کنم و‌دکتر‌هنوز‌نامه رو نداده بود بهم کلی ترس و استرس داشتم ک‌نکنه زود دردم بگیره و بخام‌طبیعی زایمان کنم 😅روز ب روز دردام بیشتر می‌شد تا اینکه ۲۳ مهرصبح با درد وحشتناک از خاب بیدار شدم ب دکترم زنگ زدم گفت برو سونو و عصر بیا مطب پیشم عصر رفتم و معاینه کرد و گفت سر بچه خیلی اومده پایین و الان باید بستری شی😷وفردا سزارین‌کنمت‌ و من فردا وقت آتلیه گرفته بودم‌ک‌عکاسی کنیم نه ساک بیمارستان بسته بودم ن‌آمادگی داشتم
با کلی‌ترس‌و‌استرس‌ بیخیال آتلیه شدیم و رفتیم ساک‌جمع کردیم‌و‌ی ساعت بعدرفتم‌بستری شدم‌ خیلی شب سختی بود
ولی‌گذشت و‌خدارو‌شکر علی با هزار داستان و ماجراهای اون‌۹ ماه ب سلامتی دنیا اومد🥰
انگار‌همین دیروز‌بود🥲
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان چاووش و تودلی❤️ مامان چاووش و تودلی❤️ هفته بیست‌ودوم بارداری
پسر قشنگم تو اومدی و شدی بهترین اتفاق زندگیم 😍. تک تک لحظاتی ک با پسرم داشتم واسم مثل بهشت بود 🥰🥰. پسرم عشق من تولدت 1 سالگیت مبااااارک 😍😍
مشاهده ۱۶ پاسخ دیگر