داستان زایمان 🩷

بعد ک گفتم اا سرش با دستای خودم 😂🤦🏻‍♀️مامای همراهم زود گفت بیایین بچه امده همین ک رو تخت زایمان دراز کشیدم بچه کشیدن همسرم کنارم بود توی همه این مراحل و بچه امد بدون برش دادن با اینکه لارا سرش بزرگ بود ولی برش پرینه نخوردم فقط دوتا بخیه خوردم ساعت ۱:۵۰ لارا بدنیا امد ، مامای همراهم گفت واقعا خوب تحمل کردی چون انقباض هات مصنوعی بود و تایم استراحت اصلا نداشتی ، مامای عامل هم گفت عالی رفتی جلو یه رگمم پاره شده بود و یه چیز دیگم بود جوری ک باید دیگ اخراش سزارین میشدم ولی طبیعی شد ، همه چی همون لحظه تموم شد دردام اینا ، حس های عجیب غریبی رو تجربه کردم ولی بهترینش وجود اول دخترم ، بعدشم مامای همراهم بود و مامان و همسرمم کنارم بودن واس همین حس خوب به آدم دست میداد ، چه طبیعی باشی چه سزارین درد داره ولی درداش شیرینه چون بچه دار میشی مامان میشی و یکی از ناب ترین حس هاست ، ☺️♥️خداروشکر که لارا رو دارم چون خیلی دوستش دارم🩷 نفس مامانش

۷ پاسخ

عزیزمممم خوشحالم برات ک بخیه نخوردی و بسلامتی زایمان کردی😘💕
منم از زایمانم طبیعیم راضی بودمم با اینکع اپیدورال نزدم ولی بخیه خیلی خوردم و از همه بدترش برام این بود ک حین بخیه زدن واقعا درد دوختشو حس میکردم فقط همین برام وحشتناک بود🙂

چه خوب که برش نزدن .من رفتم اصن اجازه ندادن زودبرش زدن

خداروشکر ک بخیر گذشت 😍
ورزش و پیاده روی انجام میدادی؟ اگه اره در چه حد؟

من‌نتونسم زور بزنم🫠هیشکی کنارم نبود اینقد ماما ها بد اخلاق بودن🥺زور میگفتن سرم داد میزدن🚶🏻شوهرمم‌نذاشت ماما همراه بگیرم عین سگ‌باهام رفتار کردن😔الن به زورم بخیه هام ورم کرده🥲خلاصه بدترین شکل ممکن گذروندم الن‌ک اونا یادم میاد از همشون متنفر میشم😔بدجور ضربه خوردم ببخشیدا بعضی موقعه ها دلم نمیاد بچمو نگا کنم😔بعد به دنیا اومدنش خیلی باهام بد شدن شوهرم سرد شد بام نگامم نمیکنه🥲🚶🏻
ولی میگذره

گلم ورزش و پیاده روی هم انجام میدادی یان؟

سلام گلم چشمت روشن
خداروشکر ک زایمان خوبی داشتی❤️🌹

یاد زایمان خودم افتادم ... ۷ ساعت درد کشیدم آخرش هم سزارین شدم.
واقعا آفرین بهت . دمت گرم ❤️

سوال های مرتبط

مامان cute ariel🧜🏻‍♀️ مامان cute ariel🧜🏻‍♀️ ۵ ماهگی
داستان زایمان 🩷

دردم که با شدت بالا شروع شد همسرم و مامانمم کنارم بودن چون اموزش دیده بودم با نفس و ماساژ پشت کنترل کردم تا بشم ۴ سانت همینجوری شدتش بالا رفت و مامای همراهم امد وقتی ۴ سانت بودم و فرشته من بودن باهاشون کنترل کردیم انقباض هارو شدت درد ها هی زیاد زیاد تر میشد هی نفس میزدم اسکات میرفتم تو اون حالت یه درد عجیبی بود ولی با نفس و اسکات و رقص این چیزا تونستم یکم کنترل کنم همراه مامای همراهم ، بعدش که ۶ سانت تقریبا شده بودم گفت بریم وان رفتم داخل وان انقباض هامو اونجا کنترل میکردیم اب داغ رو پشتم میریخت ماساژم میداد و همسرمم کنارم بود همراهیم میکرد خیلیی خوب بود واقعا وان حموم کلی مامای همراهم زحمت کشیدن گل ارایی و شمع و عود و ماساژ دادنش میوه و اب میوه دادنش بهم خیلی خوب بود ، بعد اخراش بود که توی وان گفت موهاش معلومه زور بزن ، منم تقریبا زور میزدم حس دفع ببخشید مدفوع داشتم شدید مثل حالت یبوست بگیری و زور بزنی بخای تموم شه ، خیلی زور میزدم اخرش گفتم نه مدفوع فک کنم رفتم همون لحظه رو دشویی فرنگی اونجا مدفوع نبود دست زدم به واژنم اژ شدت درد گفتم ااا سرش به مامای همراهم ، ( اینجا خیلی زور میزدم و واقعا درد زیادی داشت )
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم
مامان MAHVA👼🏻👧🏻 مامان MAHVA👼🏻👧🏻 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳

حدود ساعت ۴:۳۰ شدت دردهام بیشتر شده بود مامای همراهم با ماساژ شروع کرد و بعد از معاینه گفت حدود ۴ فینگر باز شدی و میتونیم برات اپیدورال کنیم
اما چون تحمل دردم بسیار زیاده ترجیح دادم دیرتر دارو رو بگیرم و با دردها پیش برم
بعد از ماساژ دوباره دستگاه nst بهم وصل شد ضربان قلب جنین منظم شده بود و برای ادامه مشکلی نبود
ساعت ۶ صبح شده بود و دردها داشت به اوج خودش می رسید به مامای همراهم گفتم اگر بشه الان میخوام اپیدورال بگیرم که دیدم به بهانه های مختلف کار رو عقب میندازه و مدام با تلفن درحال صحبته و پیامک ارسال میکنه
دستگاه nst رو هم ازم قطع نمیکردن و من چون دیدی به دستگاه نداشتم نمیدونستم اوضاع به چه صورته فقط متوجه شرایط غیرعادی شده بودم
دکتر شیفت، مامای همراه، مامای ارشد مقیم بیمارستان و چند نفر از کادر بیهوشی و اتاق عمل مرتب چکم میکردن و من اصلا نمیدونستم داره چه اتفاقی میفته
مامای همراهم فقط میگفت همه چی خوبه و نباید استرس داشته باشم این افراد برای اپیدورال دارن هماهنگی و انجام میدن
اما من میدونستم که اتفاقی افتاده اما از هر کس سوال میکردم کسی چیزی نمی گفت و به مامای همراهم ارجاع میداد
دردهام بسیار زیاد و دیگه از تحملم خارج شده بود
مامان ❤️لیلی❤️ مامان ❤️لیلی❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۲
ماما گفت بیا حرکت های آخر رو هم انجام بدیم که سر بچه قشنگ توی کانال قرار بگیره و راحت زایمان کنی، همون لحظه شوهرم رو هم آورد توی اتاق و گفت باهاش ورزش کن تا آرامش بگیره، حدودا دو سه دقیقه ورزش کردیم گفتم دیگه انقباضه شدید شده نمیتونم خودم رو بگیرم که من رو خوابوندن روی تخت و گفتن یه زور بزن و یهو گفتن که موهاشو داریم میبینیم، دیگه به حرف ماما همراهم برای اینکه چه موقع زور بزنم و چه موقع نفس بکشم گوش دادم و خدارو شکر با چندتا زود بچه بدنیا اومد.و بگم وقتی بچه رو کشیدن بیرون یه حس باحال تخلیه شدنی رو تجربه میکنین😅😅 و نی نی رو گذاشتن روی سینه ام خیلی حس خوبی بود انگار اون لحظه کل اون درد ها رو آدم فراموش میکنه.
بخیه های داخلی زیاد درد ندارن، ولی بخیه بیرونی چون بدن بی حس نمیشه دردشو حس میکنی، ولی خب قابل تحمل هست، من ۵ تا بخیه خوردم.
راستی بچه ها من خودم پرسنل بیمارستان هستم و از اول بارداری همه بهم میگفتن چرا میخوای طبیعی بیاری سزارین کن و منو مدام میترسوندن من جثه ام هم ریزه میزه هست و میگفتن توی زایمان طبیعی اذیت میشی و مدام انرژی منفی میدادن و از خاطرات بدشون میگفتن و آدم رو میترسوندن، اما من خودم چون معتقد بودم زایمان طبیعی خیلی بهتره کم نیاوردم و زیر بار نرفتم و گفتم فقط زایمان طبیعی.
البته خب هرکسی یه نظری داره و بدن هرکی یجوره.
و اینکه به نظرم ماما همراه بگیرین واقعا اون لحظه بهتون آرامش میده.
مامان پرنسا 🧜🏻‍♀️ مامان پرنسا 🧜🏻‍♀️ ۶ ماهگی
سلام ،من اومدم تجربه زایمان طبیعیمو بگم
ساعت سه صبح ۲۹ اردیبهشت بود ک بدون هیچ درد قبلی (فقط دوروز کمر درد خیلییی خفیف داشتم ) تو خواب یهو احساس کردم ی چیزی ترکید و همون لحظه اندازه ی پارچ آب ازم ریخت
زنگ زدم ماما همراهم. گفت وسایلت رو جمع کن برو زایشگاه تا دردت بگیره و خونه نمون ، چون کیسه ازت پاره شده حتما باید تحت مراقبت باشی
ساعت سه و نیم رسیدم زایشگاه و کم کم دردام شروع شد ، دردای اولش کاملا عادی و قابل تحمل بود ، ولی نیم ساعت آخر یکم شدید شد ، من بیشتر کمر درد داشتم تا درد پریودی
اخراش دیگ خیلی بی حال شدم در حدی ک حوصله حرف زدن هم نداشتم😅
ساعت پنج و نیم بود ک انقباض بعدی ک گرفتم دیگ درد نداشتم فقط احساس زور زدن داشتم به ماما همراهم گفتم ، و گفت فول شدی و بچه کامل تو کانال زایمانه و هر وقت احساس زور داشتی ، محکم زور بزن
همون لحظه بود ک گفت میخواییم برشت بدیم ، من ترسیدم و فکر کردم خیلی درد داره حتما. و گفتم نمیشه برش نزنین من میترسم ، ولی ماما گفت اگر برش نخوری ب مقعد زیاد فشار میاد و اینجوری بدتره
خلاصه من منتظر زدن تیغ بودم ک گفت تموم شد 😐 گفتم همین برش همین بود ؟؟ گفتن آره ، دردش وااااقعااااا کم بود و چیزی حس نکردم از یه سرم زدن هم کمتر درد داشت بعد برش با دو سه تا زور محکم دیگ بچه ب دنیا اومد 😍
بعد از دو سه دقیقه هم جفت رو کشیدن و در آوردن ، فقط ی قسمت یکم اذیت شدم ، بعد از بیرون اومدن جفت دکتر اومد و واسه اینکه هرچی لخته و خون اضافه اگ مونده تو رحمم بیرون بیاد دستشو کامل کرد تو رحم و یکم چرخوند ، اینجا یکم بد بود فقط 😅
خلاصه ساعت هنوز شیش نشده بود ک زایمانم تموم شد
مامان باقلوا مامان باقلوا روزهای ابتدایی تولد
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان نیلا🫀🌈 مامان نیلا🫀🌈 ۸ ماهگی
خانما ممنون بابت تبریکاتون وقت نمیشه جواب بدم.اومدم از تجربه زایمان طبیعی بگم براتون
اول از اینکه همه چی بستگی به خودتون داره شما هرجوری ک بخواید همونجوری پیش میره و باید همراهی کنید اصلا انرژی منفی نفرستید
من دوسانت بستری شدم تا ساعت ده شدم سه سانت بعد اون امپول فشار زدن دردام دقیق شد و منظم به چهارسانت که رسیدم کیسه ابمو دکتر پاره کرد مامای همراهی ک گرفتم واقعا کمک کننده بود(نمیدونم بدون مامای همراه چجوری یسریا زایمان میکنن😐)از چهارسانت کنارم بود تا اخرین لحظه بهم ورزش میداد ماساژ میداد و ابگرم میگرفت برام در کل خیلی خوب بود.بعد ساعت دو دیگ داشتم فول میشدم درضمن سر بچه کامل چرخیده بود و اماده بود بیاد بیرون فقط رحمم باز نشده بود که دوز امپول رو برام بالا میبردن نهایت ساعت سه زایمان کردم.سر بچه تو واژن قشنگ حس میکردم و در اون حین همش بالا میاوردم دیگ ساعت دونیم درد حس نمیکردم فقط زورم میومد همش زور میزدم اون لحظه نفس عمیق میگیری و بعد زور میزنی جیغو داد هیچ فایده ای نداره بدتر انرژیتو میگیره پس سعی کن جیغ نزنی و خودتو با زور دادن تخلیه کنی.
مامایی زایمان طبیعی امپول فشار
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۹ ماهگی
پارت سوم
خلاصه اپیدورال گرفتم دوباره گفتن بخاب رو تخت و ماما همراهم کنارم بود مدام همه سوالام ازش میپرسیدم ولی چون دهانه رحمم باز بود کار خاصی نداشت بکنه فقط باهام حرف میزد ولی حضورش واقعا دلگرمی بود خیلی باش راحت بودم مدام هم ماساژم میداد بعد دکترم حوالی ساعت ۸ رسید همه باهم بهش گفتن دکتر بیمارت ۸ سانته درد نداره دکترم گفت بله خودم میشناسمش ۹ ماه زیر دست من بود یبار صداشو نشنیدم از بس ارومه😂
(چون خداروشکر بارداری راحتی داشتم دکترمو اذییت نکردم😁)
دکترمم معاینم کرد گفت بین ۸ سانت تا ۹ سانتی با اینکه دهانه رحمت خوبه ولی بچه پایین نیمده پس من میرم اتاق عمل سزارین دارم بچه که اومد پایین صدام کنید وای دیگ اینجا استرس گرفتم گفتم خب انقد ازم تعریف کردن چشم خوردم الان دیگ بچه نمیاد پایین و میرم سزارین اورژانسی
ولی ماما همراهم گفت نگران نباش دکتر تا عصر بیمارستانه ماهم تا عصر ورزش میکنیم و بچه میاد پایین چون شکم اولی یکم طول میکشه زایمان کنی ولی نترس میشه
خلاصه از تخت اودم پایین بردم حمام یکم اب گرم به کمرم گرفت و گفت بیا بیرون اهان اینو بگم اپیدورال ک داشتم اصلا بی حس نبودم خیلی راحت راه میرفتم بعد ۲۰ تا اسکات رفتم ۱۰ تا حرکت پله یهو گفتم دست شویی دارم فشار زیادی اومد به مقعدم گفت بخاب رو تخت دست شویی نداری بچه اومده پایین مامای زایشکاه رو صدا کرد معاینم کرد گفت اره اومده پایین اما هنوز به اون نقطه ای ک دکترو باید صدا بزنه نرسیده بود
ماما همزاهم گفت خب الان وقتشه زور بزنی فشار بیاری به پایین تنه ات تا بچه برسه دم