تجربه زایمان سزارینم
پارت ۴❌
دکترم یذره کنارم بود و گفت تا چند دیقه دیگ میریم براعمل
امدن بردنم تو اتاق عمل
کلا چهار نفر داخل بودن
دکتر و دستیارش
یکی بالاسر من
یکی هم نمیدنم چکار میکرد
امدن جاب جام کردن رو تخت عمل
یذره استرس گرفتم ولی ترس نداشتم
بند شدم دکتر بی حسیم ی اقای شمالی باحال بود
ک شوخی میکرد و باعث شد اصلا نفهمم ک داره چکار میکنه
واقعاااا سوزنش درد نداشتم و اصلا مث تصورات ادم نیست
سه بار ینی سه نقطه رو سر کرد
ک باراخر دیگ یواش بواش داغ شد پاهام
خیلی حس خوبی بود داغیع
سریع جام درست کردن و درازم کردن تا بی حس نشده بودم
پرده اینا زدن
منم یواش یواش داشتم بی حس میشدم و اولش که داشت ضد عفونی میکرد تاکید داشت دکترم ک حس میکنی خیسی و طبیعیه
بعدش یواش یواش دیدم دیگ اصلا نمیفهمم و

۰ پاسخ

مقالات مرتبط

حس بینایی در کودکان شیرخوار
حس بینایی در کودکان شیرخوار
حس لامسه در کودکان شیرخوار
حس لامسه در کودکان شیرخوار
حس شنوایی در کودکان شیرخوار
حس شنوایی در کودکان شیرخوار
حس بویایی در کودکان شیرخوار
حس بویایی در کودکان شیرخوار

سوال های مرتبط

مامان رادوینم مامان رادوینم ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان سزارین
بعد از وصل کردن سوند اومدن برنم‌اتاق عمل‌ولی تو صف بودم ینی حدود یه ساعتی منتظر بودم رو برانکارد ک ببرنم خیییلی ترس داشتم خییییلی آدم ترسویی هستم بعد اومدن بردنم اتاق عمل و اتاق عمل از این تخت بردنم تخت دیگ ک این سوند ب قدری اذیتم کرد اونجام زدم زیر گریه
بعد‌ دیگ اومدن سوزن بی حسی بزنن التماس میکردم بیهوشم کنید گوش ندادن بهم
دیگ درد داره سوزن واقعا تو کمرم درد گرفت یا ترس داشتم یا هرچی اصلا ای سوزن نمیترسیدم قبلا ولی سوزن‌کمر واقعا درد داشت برام
ب محض زدن پاهام داغ داغ شد و بی حس ولی فقط تا شکم اصلا زیر سینم بی حس نشد بود هیدمیگفتم من میفهمم من دارم میبینم اومدن بتادیندزیختن و پرده کشیدن جلوم‌ولی من هی جیغ میزدم ک من دارم میفهمم‌
درد ‌نمیفهمیدم ولی حس تیغ میکردم حس میکردم تیغ رو شکمم زدن از بی جیغ زدم یه ماسک زدن رو‌دهنم دیگ نفهمیدم چیشد اصلا
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان جوجه🐣 مامان جوجه🐣 ۱ ماهگی
تجربه سزارین رو بگم
اولش اصلا استرس نداشتم ولی بعدا تو راه اتاق عمل استرس گرفتم و لرز کردم
از ترس سردم شد دیگ یکی از پرستارا اومد منو برد تو اتاق عمل برد
دیگ خیلی ترسیدم دراز کشیدم رو تخت گفت پاهاتو باز کن سوند گذاشت
خیلی حس خیلی بدی داشتم و یکم درد هم داشت
بعد نشستم گفتن خم شو خاستن امپول بزنن خم شدم اولین بار خودمو سفت کردم امپوله شکست بعد ی بار دیگه امپول زد
بی حس شدم ولی یکی از پاهام دیر بی حس شد
دیگه ی پرده گذاشتن جلو روم ضد عفونی زدن
و اینا همه چیو حس میکردم چطوری شکممو پاره کردن لایه لایه باز میکردن بچم خیلی چسبیده بود بزور کشیدنش و حس خوب ازادی و نفس راحت کشیدم
البته اینم بگم حین عمل ترسیدم و فشارم رفت بالا حس خفگی داشتم و حالت تهوع و سردرد شد دیگ واسم سرم وصل کردن و بهتر شدم
دیگه اخر بچمو اوردن گذاشتن پیشم
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان مرسانا👶 مامان مرسانا👶 ۳ ماهگی
بعد دردام زیاد شد لرز اومد یواش یواش سراغم باز اومدن معاینه کردن گفتن هشت سانته دکتر گفت دردات شروع شد زور بزن ب مقعد انگار ک داری مدفوع می‌کنی زور محکم و طولانی من چن بار زور زدم ک دکتر گفت آفرین داریم سرشو میبینم چ‌ موهایی داره دخملیت ک من امیدوار شدم 😂😍 گفت بیا پایین بردنم زایشگاه گفتن زوراتو محکم کن و طولانی همراهی کن تا پاره نشی با چن تا زور مرسانا رو کشیدن بیرون انگار ک واژنم آتیش گرفت بعد جفتم خارج کردن ک من اصن ندیدم و اونو 😂 دخترمو گذاشتن رو سینم خیلی حس خوبی داشت ی چیز نرم 😍 بخیه خیلی برام سخت بود از زایمان با اینکه پاره نشده بودم ولی خیلی بزام سخت بود بخیه تو بیمارستان میلاد بود زایمانم همه چی خوب بود و ی روز خوب برام رقم خورد
ایشالله همه زایمان خوبی داشته باشید عین من 😘❤️
مشاهده ۱۴ پاسخ دیگر
مامان لیا🧚‍♀️🌸 مامان لیا🧚‍♀️🌸 ۶ ماهگی
خیلی استرس دارم
مامانم داره یواش یواش میره خونشون
چطوری آشپزی کنم و استراحت کنم و به کارای بچه برسم؟چطوری بشورمش؟خیلی میترسم..خودمم بدنم هنو بی حس و جونه‌..دست و پاهام حس نداره بچه رو بغل کنم..
لطفا بگید چطوری مدیریت میکنید...یا من چیکار کنم؟
مشاهده ۱۷ پاسخ دیگر
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت دو
عمل که تموم شد پرسیدم چقدر طول کشیده؟ گفتن کمتر از یک ساعت، در حالی که من فکر میکردم نهایتش ده دقیقه بوده. بردنم ریکاوری. فعلا چیزی حس نمیکردم ولی یواش یواش دردا شروع شد که البته با شیاف و مسکن بهتر میشد. چند بار دلمو فشار دادن که چون بی حسی هنوز کامل رفع نشده بود خیلی حسش نمیکردم. دو سه روز اول چیزی که اذیت میکنه دلدرده و بعدش درد بخیه ها. در کل ارزشش رو داره.
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان khosh مامان khosh ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین پارت یک
زایمان اول هفته ۳۸ و ۶ روز صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان خاتم الانبیا
بد اینکه ضربان قلب بچه چک کردن دیدن درد های منظم دارم ک واقعاا هم یکم درد داشتم بد ک کاراهای اتاق عمل اینا انجام دادن سوند زدن برام درد نداشت فقط اخر سر ک دراوردن درد داشتم من خیلی استرس اظطراب داشتم خیلی ترسیده بودم گریه میکردم یکم باهام حرف زدن بردنم اتاق عمل ک دیگ داشتم وحشت میکردم امپول بی حسی زد تو کمرم ک داخل نمیرفت یکم تزریق کرد درد تو پهلو هام پیچید خیلی سخت بود فقط میگقت تکون نخوری منم به یکی گفتم منو بگیره ک تکون نخورم بد دوباره بالاتر امپول تزریق کرد بازم تا اخر نرفت باز یکباذ دیگ جای دیگ امتحان کرد شد ۳ بار امپول زد تو کمرم و درد بدی تو پهلو هام بود بد درازم کردن پاهام داشت
گرم میشد بی حس میشدم دکتر امد ازم اثر انگشت گرفت هم واس خودش هم واس بیهوشی ک نمیدونم چی بود رضایت بود انگار بد با یچیزی زدنرو شکمم
ک من حس میکردم ازشون خواهش کردم ک صبر کنن خوب بی حس شم دو دقیقه وایسن شروع کردن عکل من لرزشدید گرفتم دستام بالا تنه ام بشدت میلرزید فک ام میلرزید و کنترل نداشتم ی نفر دستام گرفت گفت تحمل کن نمیخواایم بی هوش شی تا اینجا امدی تحمل کن منم تحمل کردم وقتی شکمم میبریدن قشنگ حس میکردم درد نداشتم صدای بچه بلند شد قلبم ریخت همه چی یادم رفت اوردن گذاشت رو صورتم بهترین حس دنیا بود کاش ازش عکس داشتم ک ندارم خیلی خوب بود بد دیگ بردن ریکاوری اونجا گفتن تو ادرارم خون هست
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان دلسا مامان دلسا روزهای ابتدایی تولد
#پارت دو
و نیم رفتم اتاق عمل یکم منتظر موندم ساعت ۱۱:۴۵دیقه رفتم عمل دراز کشیدم سرم زدن فشارم گرفتن بعد گفتن بلند شو کمرت امپول بزنیم بلند شدم پاهامو جفت کردم و دستامم گذاشتم رو زانوهام یکی هم سرمو پایین گرفت امپول زد اصلا نفهمیدم فقط بعد از زدن دکتر بی حسی گفت هروقت گفتم زود دراز بکش دراز کشیدم و پاهام یواش یواش گرم شدن فقط ۴ نفر تو اتاق عمل بودن همشون هم خانم پرده وصل کردن جلوم دکتر بتادین زد رو شکم و پاهام
بعدش دیگه کامل بی حس شدم چیزی نفهمیدم یکم بعد احساس کردم دلمو میخواد دربیاره اصلا درد نداشتم ولی می‌فهمیدم دکترم ب دکتر بی حسی گفت فلان امپول بزن بچه بزرگه یکم دیگه هم برش میزنم اونم یه آمپولی زد تو سرمم
یکم بعدش صدای دلسا اومد خانم خانوما ۳ کیلو ۸۰۰ بود ساعت هم ۱۲:۱۰ بعد از اینکه صورتشو پاک کردن گذاشتن رو صورتم تماس پوست با پوست شد برد واسه وزن گیری و قد و اینجور چیزا ولی همشو تو اتاق عمل کرد خودمم میدیدم
بعد از بدنیا اومدن دلسا میلرزیدم گفتن نترس از امپول بی حسیه اصلا نترس همه چی خوب بود وسط های بخیه زدن بودن دکترم گفت رحم فوق شل ، بعد بخیه زدن دکترم ازم پرسید اذیت نشدی سردرد اینا نداری گفتم ن دستتون درد نکنه عالیم 😉😊
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان رایان مامان رایان روزهای ابتدایی تولد
داستان زایمان من پارت ۵
جراحی تقریبا تموم بود که از تو اتاق عمل احساس لرز پیدا کردم جوری که فکم‌رو نمیشد کنترل کنم. همونجا پرسیدم گفتن بخاطر خونیه که رفته واسه جراحی . بعدشم بردنم ریکاوری حدودا ۳ ساعت و گفتن حتما باید زانوتو بتونی خمکنی که بفرستیمت بخش. تا یک ساعت اون حالت سرما و لرز شدید وجود داشت ولی با سرمایی که زدم‌اوکی شدم و درد هم یواش یواش میومد . اول دردای شکمم برگشتن بعدش حس پاهام . یه ماساژ رحمی رو تو ریکاوری انجام دادن که تخلیبا نیمه بی حس بود خیلی غیر قابل تحمل نبود‌. دکتر منم اجازه پمپ درد نمیداد و گفتن تا بری بخش که دارو برات بزنن.. حلاصه بعد سه ساعت بردنم تو بخش و پسر نازمو اوردن تحویلم دادن . با اینکه جراحی کوتاهی بود ولی تجربه بزرگی بود
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان Yasin ❤️Arsin مامان Yasin ❤️Arsin ۵ ماهگی
سلام مامانای سرارینی میگم سوند خیلی درد داره؟؟ و آمپولی ک از کمر میزنن چی اونم درد داره یواش یواش بوی زایمان میاد استرس دارم😁😑🤲
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان 🌸دیان من🌸 مامان 🌸دیان من🌸 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا بیاین تجربه زایمانم براتون تعریف کنم..
من ی روز قبل عمل رفتم کارا بیمارستانم کردم و روز بعدش ساعت 5 صبح رفتم بیمارستان ک نفر اول زایمان کنم و استرس کمتری داشته باشم
ازمایشام گرفتن ضربان قلب بچمم گرفتن و منتظر شدم واسه عمل ک ی رب به 7 بردنم اتاق عمل
اولین بار بود وارد اتاق عمل میشدم واقعا استرس داشتم
لباسا بچم زیر بغلم رفتم تو اتاق عملم
نشستم رو تخت سزارین و ی سروم هم وصل کردن قندی بود ک فشارم نیفته حین عمل
دکترم اومد شادو شنگول اما من واقعا توان حرف زدن هم نداشتم..
گفتم هیلی استرس دارم دلداریم دادو واقعا دکترم خوببود
بیهوشی اومدو دکترم دستمو گرفتم امپول زدن تو کمرمو بی حس کردن
واقعا حس مسخره ایه بی حسی و فلج بودن.. دستام بستن و پرده رو انداختن جلوم....
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان نی نی 🩵 مامان نی نی 🩵 ۱ ماهگی
پارت دو
کادر اتاق عمل به شدت مهربون بودن و این باعث شد استرسم کم بشه.
خوابوندنم رو تخت و باهام حرف زدن و کلی شوخی کردن تا دکتر بیهوشی و دکتر خودم رسیدن.
دکتر بیهوشی با آرامش کارشو شروع کرد و همه مراحلو توضیح میداد. آمپول رو زد و سریع خوابوندنم و من طبق تجربه های اینجا توقع داشتم سریع بی حس شم‌ ولی انگار نه انگار.... خلاصه که چهار بار سوزن رو زدن به پشت من تا من بی حس شدم. خوبی اینکار این بود که شدت بی حسیم خیلی بالا بود و حتی حس لامسه ام هم از دست داده بودم و حتی متوجه بتادین ریختنشون روی تنم و سردیش هم نشدم.
بعد از ۵ دقیقه پسرم رو دراوردن اما عمل من بیشتر طول کشید چون یه کیست ۸ سانتی تخمدان داشتم که عملم رو سنگین کرده بود.
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان آنیا🫀 مامان آنیا🫀 ۵ ماهگی
پارت دوم تجربه سزارینم 🤱
چند دقیقه که گذشت اون پرستاری که کنارم بود گفت دارن بچه رو بیرون میارن ممکنه بدجور تکون بخوری و بالا و پایین شی نترس و بعدش صدای نی نی 😍قشنگترین حس دنیا 🥺❤️بعدم هم برام یه خواب آور زدن که خوابیدم تو ریکاوری بیدار شدم که دخترمو آوردن پیشم و بهش شیر دادم 🥰بعدش ظکممو فشار دادن با این که بی حس بودم ولی کمی دردو حس کردم 🤔ولی قابل تحمل بود . تو بخشم دو بار فک کنم فشار دادن که بازم قابل تحمل بود .ساعت نه صبح اومدم بخش ساعت تقریبا پنج شروع به مایعات خوردن و سوپ کردم و بعدش یواش یواش راه رفتم که اونم بنظرم با وجود درد و رفتن بی حسی بازم اونقدرام اذیت کننده نبود ،فقط حواستون باشه یواش یواش پاشید که سرتون گیج نره. تنبلی هم نکنید هم اتاقی های من مقاومت کردن تا شب تکون نخوردن اذیت شدن ولی من تحمل مردم زودترم سرپا شدم . ولی امان از خوابیدن روی کمر برای شب من واقعا از این مورد اذیت شدم ولی هم اتاقیام قشنگ خوابیدم خروپف هم می کردن😐من پمپ درد نگرفتم واقعا هم نیازی نبود تو کل زمان بیاریم چهارتا شیاف فقط استفاده کردم واقعا می تونم بگم اونا هم برا پیشگیری بود نه که درد زیاد بکشم شیاف بذارم😐من تو اتاق عمل سرمو زیاد تکون دادم بعد عمل کردن و کتفم درد گرفت به این موردم دقت کنید حتما .خلاصه که سزارین واقعا تجربه سختی نبود اصلا و ابدا نترسید 😍الهی که همه ی کسایی که تو دلی دارن به خوبی و خوشی این لحظات رو تجربه کنن😍❤️
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان کیان🩵🧿 مامان کیان🩵🧿 ۴ ماهگی
پارت اخر زایمان سزارین❌
من و اون خانوم تو بلوک زایمان بستری کردن
اتاقامون جدا بوذ
دقیقا عین اتاق خصوصی و واقعا کار خدا بودک من هزینه ای ندادم ولی بخش پربود و ما هرکدوم اتاق جدا داشتیم
تازه بهتر شد دیگ هی نمیومدن الکی بالاسرادم
رفتم بالا بازم برام گرم کن گذاشتن و یواش یواش از سری در امدم ناحیه شکمم انگار گر گرفته بود گرم بود حس خوبی بود
من خداروشکر از همه جی راضی بودم
فقط دوشیفتی ک عوض شد امد ماما شکمم چک کرد وای اصلا درد بدی نبود همش ترس بود
وگرمه دردی نداشت با چند امگشت بالا رحم فسار میداد ببینه جنع شده یان
ک این براخودمون بهتره زودتر خون میاد بیرون از جمع شدن رحم خیال راحت میشه
خلاصه سوالی بود درخدمتم😍🥰🌺
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان نیکان مامان نیکان ۲ ماهگی
آقا نشستم رو ویلچر رفتم اتاق عمل اونجا برعکس بخش زایمان همه سرشون ب کار خودشون بود و داشتن لوازم عمل و آماده میکردن و کسی باهام حرف نمیزد منم دوباره استرسم شروع شد طوری ک سمت راست بدنم کلا دست و پاهام همه میلرزید از ترس
دکتر بیهوشی اومد بهم سوزن زد و من بی حس شدم ، سوزنش هم درد نداشت
عمل و شروع کردن ، چشمتون روز بد نبینه این پنبه رو ک رو شکمم کشیدن من حس کردم حالا توهم زدم ک من هنوز بی حس نشدم شکمم و نبرین 🤕 قیافه اونا دیدن داشت اینقد ترسیده بودم ک فشارم از ۹ شده بود ۱۶ دکترم سریع اومد اینور شونم و ماساژ داد گفت نترس شکمت و بریدیم دیدی چیزی حس نکردی کاملا بی حسی دیگ ۵ دقیقه نشد ک صدای گریه ی پسرم و شنیدم و خیالم راحت شد ، واقعا باورم نمیشد ۹ ماه استرس و فکر و خیال تموم شده و حالا این واقعا بچه ی منه.....
مشاهده ۴ پاسخ دیگر