به وقت زایمان 😍🥰
اینم ماجرای زایمان من
من چون سرکلاژ کرده بودم دکترم وقتی نخ سرکلاژ رو باز کرد درد شدید داشتم هرچی گفتم منو حتما سزارین کن قبول نکرد و بهم گفت یک ماما خوب سراغ دارم برو پیشش و باورزش و پیاده روی زایمان می‌کنی ده روز دیگه بیا برای معاینه اگه دیدم نمیتونی بعد سزارین میکنم
خلاصه ما رفتیم تو کار ماما و ورزش و پیاده روی
ماما بهم ورزش و گل مغربی
و شربت منیزیم (لاکسی ژل)
و خاکشیر رو پیشنهاد داد سه جلسه ورزش رفتم و صبح ها با مامانم پیاده روی
و پله رو میرفتم
و‌ ورزش میکردم
روز یکشنبه هفدهم بامامانم رفتیم پیاده روی به مامانم گفتم امروز نوبت آرایشگاه بگیرم بریم آرایشگاه گفت آره حتماً بگیر مامانم از وقتی نخ سرکلاژمو میخواستم باز کنم اومده بود خونمون
(قبلا مامانم و شوهرم بهم گفته بودن که یا شونزدهم یا هفدههم بچه بدنیا میاد
روز 17 برای شوهرم صبحانه آوردم بعد بهش گفتم امروز چندمه؟ 🤔
گفت 17چطور؟ 🤔
گفتم ها چی شد؟😁😏
من چرا درد ندارم؟🤔
تو و مادرت که می‌گفتین بچه 16یا 17بدنیا میاد؟!😁😏
خندید گفت خب من حدس زدم هنوز که 17تموم نشده خخخ
باهم خندیدم و شوهرم رفت سرکار ) منم قرص تیروئیدمو خوردم و سرمو کردم تو گوشی بعد رفتم به مامانم گفتم بیا صبحانه‌ بخوریم
داشتیم صبحانه میخوردم یکهو دیدم لباسم خیس شد داغ داغ شدم
به مامانم گفتم کیسه آبم سوراخ شد کیسه آبم سوراخ شد😢😢😢😭😭😭
ابجیم از خواب پرید مامانم گفت هول نکن چیزی نیست نترس
زنگ زدم به ماما گفت اگه حموم نرفتی یک دوش بگیر کم کم وسایلتو جمع کن و برو بیمارستان منم میام
منم همین کارو کردم و زنگ زدم به شوهرم خبر دادم که کیسه آبم پاره شده و بعد جمع کردیم با مامانم و خواهرم رفتیم بیمارستان

تصویر
۱۱ پاسخ

اخی بسلامتی، از کی ورزش و پیاده روی رو شروع کردی من هنوز شروع نکردم و از طبیعی وحشت دارم

مبارکه🥰❤️

بقیشششششششششششش

😍😍😍😍♥️اوووفیش ۱۷ام کار خودش کرده

چرا بقیشو نگفتی😐😐😐

قدمش مبارک باشه😍

الهی عزیزمممم بقیشم بگو😍

خب بقیش . سز بودی ؟؟

مبارک باشه
چند ساعت بعد پارگی کیسه اب دردات شروع شدن و زایمان کردی؟

مبارکه 😍😍😍

مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ ماهگی
پارت دوم زایمان

باز انقباضا شروع شد به ماماهمراه گفتم گفت بیا بیمارستان مردم مااونجا زایمان داریم
رفتم ‌ باز ان اس تی گرفتن و معاینه کردن که هنوزم ۲سانت بودم
دکترم گفت برو دو ساعت پیاده روی و برگرد اگه دهانه رحم بیشتر بازشده باشه که بستری میشی
رفتم پیاده روی و بعد. ۲ ساعت معاینه شدم که همون ۲سانت بودم🫠
واقعا خسته شده بودم و کلافه بودم
که دکترم گفت برو امشبو استراحت کن مسکن بخور فردا برو پیاده روی و دمنوش هم بخور اگه دردات بیشتر شد بیا
رفتم خونه و مسکن خوردم و تا صب دردای ریز داشتم و خوابم نمیبرد
صبح که بیدار شدم به همسرم‌گفتم من واقعا خستم از اینهمه معاینه و برو بیا که تهشم هی بگن ۲سانتی.من میخوام هرجور شده امروز بچه به دنیا بیاد😁
بعد یه صبحانه مقوی نزدیکی داشتم😄و کپسول گل مغربی هم گذاشتم و باهمسرم پیاده رفتیم خرید
دردام زیاد میشد و من خوشحال بودم واقعا با وجود دردا خرید هم میکردم😄
تو راه برگشت به خونه همسرم گفت از قیافت معلومه دردات فرق دارن گفتم اره اینا دردای واقعیه دیگه
زنگ زدم به مامانم (مامانم و مامانبزرگم برای زایمان من از شهرستان امدن پیشم)و گفتم برام بابونه بزار که دارم میام….
ادامه تایپیک بعد
مامان آقا کارن🧡 مامان آقا کارن🧡 ۷ ماهگی
تجربه زایمانم پارت 2😀

بعد اون درد دیگ درد اونجوری نداشتم تا اینکه دیروز رفتم کلینیک و مامام قرار شد معاینه تحریکی کنه، که شده بودم 3 سانت و گفت یکمی فقط تحریکی بود و بخاطر وزنم گفت بهتره تا پنجشنبه زایمان کنی نکردی پنجشنبه بیا کلینیک مدام معاینت کنم و ورزش کنی دردت بگیره، بعد از معاینه همونجا ورزش کردم، بعدم با مامانم 1 ساعتی پیاده روی کردمو رفتم خونه دوش آبگرم گرفتم و ورزش کردم دوباره تو خونه، ساعت 7 بود که مامانم اینا افطار کردن و من کم کم دردم می‌گرفت و ول می‌کرد ولی هر 10 دقیقه بود برای همینم دوباره گفتم حتما کاذبه، باز تو خونه پیاده روی کردم دوش گرفتم و ساعت 1 و نیم بود خوابیدم، ولی ساعت 3 که مامانم اینا واسه سحری بیدار شدن منم دردم شدت گرفته بود انگار بیدار شدم یکم نون و ماست خوردم (تنها بهونه ای که میتونستم دردمو قائم کنم گشنگی بود 😅) بعد مامانم گرفت خوابید ولی من نتونستم تا ساعت 5 صبح تحمل کردم، دوش آبگرم گرفتم، ساعت 6 بود دردام هر 3 دقیقه شده بود و شدتش زیاد، دیگ زنگ زدم به مامام که گفت نه هنوز زوده ورزش کن، منم تا 7 صبح تحمل کردم ولی 7 دیگ نکشیدم زنگ زدم گفتم یه معاینه میرم ببینم چند سانتم که مامام گفت نه فکر نکنم تغییر کرده باشی دردتو تو خونه بکشی بهتره، برو بیمارستان معاینه کنن بعد بیا کلینیک پیش خودم ورزش کن وقتش شد بریم بیمارستان، خلاصه ما 7 راه افتادیم به سمت بیمارستان، تو راه دردام کنترلش دستم اومده بود وقتی می‌گرفت کل تنمو شل میکردم قابل تحمل میشد، رفتم زایشگاه گفتم درد دارم و معاینه کرد، یهو سرپرستارو صدا زد گفت بیا کو یه معاینه بکن فکر میکنم فوله 😅 منم انقده تعجب کرده بودم حد نداشت، خلاصه سرپرستارم نگاه کرد و گفت آره 9 سانته، بستریش کن
مامان امیرحسین💔 مامان امیرحسین💔 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲ :
بعد یکساعت نوبتم شد رفتم پیش دکتر موهبتی معاینم کرد گفتم ۲ سانتی روی کیسه آبتم خیلی فشاره هر آن ممکنه پاره بشه تا بیمارستان پیاده برو ۴ سانت میشی بستریت میکنن منم خوشحال با دختر داییم و مامانم و خواهرم رفتیم بیمارستان شوهرمم رفته بود آرایشگاه کت شلوار پوشیده بود از ظهر که بستریم کردن فکر میکرد دیگه تمومه زنگ زدم بهش گفتم دردام شروع شده زود خودتو برسون خودمونم رفتیم بیمارستان تو حیاط بیمارستان دقیقا جلوی آزمایشگاه مرکزی شروع کردم ورزش کردن به ماماهم زنگ زدم گفت ورزش لگنی کن خودتو با پیاده روی خسته نکن منم تو یک ماه گذشته خیلی ورزش کرده بودم دیگه از حفظ بودم خدایی هم با ورزش دردا خیلی بهتر میشد رفتم دوباره رفتم زایشگاه ان اس تی گرفت باز دستگاه آژیر میکشید معاینم کرد گفت دوسانتی زوده برا بستری ولی چون ان اس تی بچه خوب نیس بستریت میکنم خلاصه دوباره رفتم زایشگاه برام اکسیژن زدن دستگاه وصل کردن هر ۱۰ دقیقه معاینم میکردن دردام میگرفت ول میکرد زیاد سخت نبود با ذکر و صلوات رد میکردم
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
پارت سه .
رسیدم اونجا گفتم من درد دارم که زودتر فرستادنم داخل دکتر معاینه کرد گفت دو سانتو نیم شدی گفتم این هممه ورزش تو ۱۰ روز فقط دو سانت پیشرفت داشتم خیلی نا امید شدم و ترسیدم که دکترم گفت عوضش بچه خییلی اومده پایین و دهانه خیلی خیلی نرمه خلاصه از مطب دکتر رفتم خونه مامانم مهمونی 😂😂 شام دعوت بودیم ماما همراهم زنگ زد که دردات شدید تر شد ؟ گفتم نههه بهتر شدم گفت حالا محض احتیاط فردا ۸ صبح برو ان اس تی بده گفتم باشه . اون شب بعد مهمونی با همسرم رفتیم پارک پیاده روی که یه انقباض دردناک دیگه ام موقع پیاده روی گرفتم دیگه اومدم خونه ساعت ۱ بود خوابیدم ساعت ۱ و نیم از درد بیدار شدم مثل پریودی بود فکر کردم بازم کاذبه اهمیت ندادم ولی دو بار تکرار شد و من بعدش خوابم برد ساعت ۲ بود که یهو گرررم شدم و سریع رفتم تو حموم دیدم شر شر داره آب میاد همسرمو بیدار کردم به ماما همراهم خبر دادم عقب ماشین دراز کشیدم و رفتیم تو راه مامانمو برداشتیم هی فاصله دردام تو ماشین کمتر میشد و دردا نزدیکای بیمارستان دیگه خیلی شدید بود تو بیمارستان وقتی رسیدم سریع معاینه کردن گفتن ۴ سانت .
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری
مامان کیان مامان کیان ۵ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز
مامان محمد هادی🎈 مامان محمد هادی🎈 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت یک

سلام منم اومدم بلاخره بنویسم خیلی وقت بود میخواستم بنویسم ولی گفتم شاید کسی دوست نداشته باشه آخر دلو زدم به دریا

من از ده روز قبل زایمانم هم با توپ ورزش میکردم هم گل مغربی مصرف میکردم پیاده روی دو شب بیشتر نتونستم برم تپش قلب می‌گرفتم
خلاصه من یکشنبه رفتم پیش دکترم معاینه کرد گفت دهانه رحمت باز نشده نامه نوشت برای پنجشنبه ک برم سز بشم
خلاصه فرداش منم به امید پنجشنبه یکم پاشدم کارام کردم در حد ظرفامو خودم شستم لباسشویی روشن کردم 🤣
ظهرم رفتم خونه مامانم ساعت ۳ناهار خوردم و خوابیدم تا اذان مغرب
قرار بود با شوهرم برم بیرون پاشدم برم وضو بگیرم نمازمو بخونم دیدم لباس زیرم خونیه اومدم سریع زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان سریع رفتم معاینه کرد گفت دهانه رحم یک سانت ان اس تی گرفت گفت خوبه برو ی چیز بخور و راه برو بعد بیا دوباره نوار بده یکم آب میوه خوردم
بعد رفتم سرویس دیدم یدلکخ های سبز هم به نوار اومده تا گفتم بستری شدم تحت نظر
مامان آیگل مامان آیگل ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱
درد هام توی ۴۰ هفته شروع شد بعد من پیاده روی و ورزش میکردم که دردهام شدید بشه اسکات میزدم تا بتونم طبیعی زایمان کنم خلاصه که من توی ۳۹ هفته رفتم دکتر بخاطر اینکه تکون های بچه کم شده بود رفتم بیمارستان NST دادم گفت سونو مینویسم برو جوابشو سریع بیار منم جواب بردم تکونا بچه هم خوب بود تو سونو مشخص بود بازم دکتر میگفت چون فضاش کمه زیاد تکون نمیخوره من‌جواب بردم گفت همه چی اوکیه برو خونه اومدم توی ۳۹ هفته و ۶ روز یدفعه دردهام ریز شروع شد و تکون ها بچه کم شده بود خودشو سفت میکرد همش رفتم گفتم خوبه دردهام شروع شد یدفعه دیدم هم دردهم قطع شد هم شکمم رفت بالا رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت هنوز باز نشدی برو خونه دردهات باید بیشتر بشه ولی ۴ ساعت دیگ بیا باز من ۶ ساعت دیگش رفتم معاینه کردن گفتن ۲ سانتی تقریبا ولی باز دردت بیشتر شد بیا اومدم خونه کارهامو بکنم دیدم ترشح خونی دارم میدونستم بخاطر معاینه اس منتظر درد زایمان بودم دیدم خبری نیست شامم خونه برادرشوهرم دعوت بودیم شوهرم گفت بذار باز ی بیمارستان بریم ببینیم چرا تو دردت یدفعه قطع شد من میگفتم نمیخاد هنوز دردم نگرفته بذار ۹ ام بشه دکتر گفته برو بیمارستان فردا میریم دیگ خلاصه به اصرار شوهرم رفتیم باز معاینه کرد و گفتم تکون بچه نمیفهمم گفت بستری شو اصلا من موندم گفت میخای طبیعی زایمان کنی گفتم اره گفت به شوهرت بگو بیاد تو وسایلاتو بخره و کارهای بستریتو بکنه
مامان هدیه💝 مامان هدیه💝 ۲ ماهگی
پارت یکی مونده به آخر زایمان طبیعی😃
خلاصه اون درد ها نشونه خوبی بود بعد از شام دیدم بازم درد دارم تمیز کاری هامو کردم آخه خونمون حسابی بهم ریخته بود
ساک هارو چک کردم چیزی جا نزارم از بچه و خودم
ماشین لباسشویی روشن کردم و لباس پهن کردم
پیرهنای شوهرمو اتو زدم
لباس فردامو آماده کردم
آخرسر رفتم دوش گرفتم زیر دوش ورزش کردم حسابی اسکات زدم و بشین پاشو
کل بدنمو شیو کردم
اومدم بیرون که بخوابم آقا دیدم یه دردای وحشتناکی اومد سراغمممممم
دیگه مطمئن بودم زایمانم طبیعیه بدون آمپول فشار
۱۰ دقیقه چشام و میزاشتم رو هم نشستنی یهو دردم میگرفت پتومو چنگ مینداختم شوهرم میگفت توروخدا پاشو بریم بیمارستان شاید خطرناک باشه گفتم نههه الان هی معاینه میکنن میخوام ساعت ۸ صبحی که دکترم گفته برم
خلاصه شد ساعت ۷ مامانم اومد خونمون به زور چند تا لقمه صبونه خوردم و چندتا خرما
ساعت ۸ رفتیم بیمارستان
دوباره اون مامای وحشی بیشرفی که اون شب گفتم اومد معاینم کرد گفت نمیزاری معاینه کنم و رررفت گفتم بگید یکی دیگه بیاااااد
یکی دیگه اومد و تونست
دیدم بعد از معاینه دارن پچ پچ میکنن گفتم چیشدههه توروخدا بگید دارم از استرس میمیرم
با لبخند اومد گفت عزیزم چطوری دردو تاالان تو خونه تحمل کردی؟ گفتم مگه چندسانتم گفت ۶ ساانت گفتم چییییی😨من که ۳ روز پیش یک سانت بودم
گفت قبلا ورزش و پیاده روی داشتی گفتم اره گفت خب بخاطره همونه آفرین بهت
با ذوق با اینکه درد داشتم رفتم از پنجره زایشگاه شوهرم و مامانمو دیدم گفتم ۶ سانتم😭شوهرم گفت مگه معاینه کرد گفتم ارره گفت خداروشکررر دیدی گفتم خدا خیلی کمکت میکنه چندساعت دیگه دخترمون پیشمونه برو خدا به همراهت
مامان زینب سادات مامان زینب سادات ۴ ماهگی
سلام رفقا 😉🥰
من امروز زایمان کردم

صبح ساعت ۶اینا بود نمازمو خوندم و ابجوش نبات خوردم بعد خوابیدم ساعت ۸صبح دیدم شورت و شلوارم خیس شده
اولش فکرکردم ادار کردم ولی رفتم خودمو بشورم دیدم آبخون ازم چکید و یکی لخته خون ازم خارج شد سریع به مامانم گفتم و زنگ ماما خصوصیم زدم گفتم من اینجورشدم گفت سریع برو تریاژ بیمارستان
رفتم تریاژ ساعت ۹ونیم صبح بعد گفتن کیسه آبت پاره شده و ۱سانت دهانه رحمت بازشده درد هم کم داشتم
بعد بردنم بخش زایمان سرم فشار بهم زدن که دردام شروع بشه بعد هم ورزش های روی توپ انجام دادم دیدم خیلی درد دارم ۴سانت بودن بعد دردام زیاد زیاد شد ناله میکردم بعد کیسه اب گرم گذاشتن بهترشدم اما دردا کم نمیشد بعد با ابگرم خودمو شستم آرومتر شدم
بعد دوباره روی توپ ورزش کردم دیدم خیلی خیلی درد دارم ناله میکردم بعد مسکن ضعیف بهم زدن یکم بی حال شدم بعد دوباره درد داشتم خیلی مسکن قوی تری به سرمم زدن و هم توی باسنم اون خیلی خوب بود داشتم خواب میرفتم و بیحال شده بودم خرما و آبمیوه انبه خوردم و اب معدنی و خزلی درد داشتم و سرو صدا میکردم
دیگه بعدا فول شده بودم ماما معاینه کرد دید خوبه گفت باید بری برای زایمان دیگه تو خواب و بیداری بودم که متما میگفت زور بزن زوربزن
و یه زورمحکم زدم بچم سرش اومد بعدم مثل ماهی پرید بیرون
و فرزند خوشگلم و بعد از بریدن بند ناف روی سینم گذاشتن براز تماس پوستی و بعد بهش شیر دادم

و دختر عجول من در ۳۶هفته و ۵روز به دنیا اومد 💚🤌🏻

بماند به یادگار در تاریخ ۲ مرداد ۱۴۰۳🌟🌟🌟