۶ پاسخ

سلام عزیزم.خودت تنها اینجوری نیستی بخاطر شرایط زندگیامون هست که عصبی شدیم و تحمل هیچی نداریم .به نظرم از مربی بچت بخواه تا براش توضیح بده و بگه الان باید بری بعد ی روز دیگه بیای . بچه‌ها حرف بقیه رو بیشتر گوش میدن.و خیلی به گریه هاش توجه نکن حواسشو پرت ی چیز دیگه کن .

منم ماه قبل میبردم ژیمناستیک ولی هوا بشدت گرمه ترسیدم مریض بشه دیگ نبردم انشالله باز از مهر میبرم

منم دخترمو که کلاس میبرم نمیخواد بیاد خونه با یه بستنی چیزی گولش میزنم . داروی افسردگی رو نباید یهو قطع کنی بدتر از روز اولت میشی باید از یکی به نصف بعد یه چهارم بعد قط کنی

نه عزیزم دلم برای همه پیش میاد اول اینکه واقعا جدی میگم بهت آهن بدنتو حتما حتما چک‌کن کمبود آهن عصبانیت میاره دوم اینکه وقتی عصبانی میشی سعی کن تا ده بشماری عصبانیت میره

سلام بچتونو میبرید ژیمناستیک .من فکر کردم تو سن بچه های ما نمیرن این کلاسا خوبه یعنی؟ منم ببرم یکم انرژیش تخلیه بشه .میترسم با همسنای خودش دعوا کنه

من میخواستم ژیمناستیک اسم بنویسم اما میگن رشد بچه رو میسوزونه . منم مثل توام خیلی اعصابم خرابه

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۳ سالگی
خانما بیاین بگین اگه شما جای من بودین عصبانی میشدین یا من دیوانه شدم خودم که میگم خیلی بی اعصاب شدم
امیرعلی همش دستمال کاغذی میکرد تو دماغش بعد با انگشت هل میداد ته بینیش هرکاری کردم از سرش بیوفته با بازی و شوخی بیخیال نشد به زور دستمالا گرفتم جم کردم شروع کرد به جیغ و گریه منم گفتم بشین همینجا گریه کن از ناهار خبری نیس(عمدی گفتم تابیاد براناهار اصلا درستوحسابی غذا نمیخوره)حالا گریش بدترشده میاد سمت اشپزخونه میگه من حالا چی بخورم من گشنمه من غذا ندارم یهو گریش بند اومد دیدم کلی برنج پخش کرد تو آشپزخونه تا برگشتم سمتش دومشت هم برداشت دویید سمت اناقش پخش کرد تو پذیرایی و اتاق عصبانی شدم رفتم دراتاقشو بستم گفتم حق نداری بیای بیرون دوباره گریه و جیغ اومد بیرون غذاشم تو بشقاب بودگفتم بیا این غذارم بده کلاغا تو بی ادبی کل خونه برنج پاشیدی درهمون گریه و جیغ اومد صندلی رو کشید کنار کابینت ادویه هارو ریخت دیگه منم نتونستم خودمو کنترل کنم زدم به صورتش (الهی دستم بشکنه صورتش سرخ شد)اومدم تو اتاق بیشتر داد نزنم سرش اومد دنبالم با گریه و جیغ و...


ببخشید طولانی شد
بگید چطوری اعصابمو کنترل کنم😔😔🤲
مامان کیان مامان کیان ۳ سالگی
مامانا خیلی خسته ام پسرم بشدت لجباز هست خدا نکنه من یا باباش باهاش با عصبانیت حرف بزنیم یا اینکه دستمون بهش بخوره تا یک ساعت گریه میکنه که چرا اینجوری گفتی یا چرا اینجوری چشماتو واسه من در اوردی وقتی هم به گریه بیفته هیچ جوره نمیتونیم ارومش کنیم بخاطر همین تا الان هر کاری کرده حرف بدی هم که زده بی توجهی کردم امشب دیگه رو ماشینش وایستاده بود هر چی گفتم بشین میفتی گوش نکرد یهو افتاد فقط یک ساعت گریه میکرد چرا من افتادم یک جوری رو مخم بود که اعصابم را خورد کرد زدم در کونش حالا از اون گریه خلاص شد یک ساعت دوباره گریه را شروع کرد چرا منو زدی دیگه واقعا بریدم نمیدونم چکار کنم صبح هر لحظه که من بیدار بشم این بنده خدا با من بیدار مییشه و گریه میکنه تو چرا بیدار شدی بخدا چند صبح که دیگه از ترس این واسه نماز صبح بیدار نمیشم من اگه تا دو ظهر بخوابم این هم میخوابه ولی فقط اخساس کنه که من نیستم کنارش بشدت گریه میکنه تو چرا بیدار شدی اگه دم دمهای ظعر بیدار شیم چیزی نمیگه خسته ام نمیدونم چکار کنم