پارت۳
از ساعت۱ونیم بستری شدم ک منو بردن داخل ی اتاق و بهم ان اس تی وصل کردن و۳بار نوار قلب گرفتن
اومدن آمپول فشار زدن ببینن میتونم طبیعی بیارم یا نه
ک کلا با آمپول فشار ۱سانت باز شدم و ضربان قلب بچم اومده بود پایین
اونجا بود ک گفتن آماده ش کنید برای سزارین
سوند زدن بهم فقط یکم سوزش داشت وگرنه اذیتی نداشت
منو بردن برای زایمان
از کمر بی حسم کردن و پاهام شروع کرد ب داغ شدن
و زایمان شروع شد
بعداز حدودا ۵دقیقه صدای بچم اومد🥲
دکتر بیهوشی گف گل پسرت بدنیا اومد
با گریه گفتم آقای دکتر تروخدا بگو سالمه
گف سالمه دخترم نگران نباش
بهم قرص زیر زبونی دادن‌
همش سردم بود
و تا برم تو ریکاوری میلرزیدم
بردنم ریکاوری
اونجا دوتا آمپول زدن ک خوابم ببره
و ۲ساعتی خوابیدم
از ریکاوری ک اومدن بیرون شکممو فشار دادن
زیاد درد نداشت اوک بود

تصویر
۴ پاسخ

عزیزم مبارک باشه
قدم پسرت پر از خیر و برکت

خداروشکر مبارکه

خوش بحالت همه اینا برای من با زجر بود

بسلامتی عزیزم ❤️ 🌈 قدمش مبارک

مقالات مرتبط

آیا بخیه زدن در زایمان طبیعی درد دارد
آیا بخیه زدن در زایمان طبیعی درد دارد؟
ضربان قلب پایین در بیماران کرونایی
ضربان قلب پایین در بیماران کرونایی و درمان آن

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
ادامه تایپیک قبلی تجربه سزارین
من یه شدت استرس داشنم برای اتاق عمل وارد اتاق عمل شدم دکتر بیهوشی اومد با دوتا امپول بی حسم کرد درد داشت ولی نه زیاد میشد نحمل کرد استرس من الکی بود بعدش سریع بی حس شدم دکترم اومد عمل شروع شد کلا با بخیه زدن فکر کنم نیم ساعت طول کشید اخرای عمل من ب شدت دچار لرزش شدم گ گفتن طبیعیه سردم بود،متو بردن ریکاوری اونجا با بخاری گرمم کردن دخترمم تا زماتی ک برم بخش کنارم بود بهش شیر دادم اونجا
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان نِلیـــن🌈🩷 مامان نِلیـــن🌈🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
بعد تشکیل پرونده منو فرستادن برای نمونه ادرار و بعد اون گفتن بخاب انژیوکت وصل کردن بهم دوباره ان اس تی رو وصل کردن و گذاشتن موند تا خاستم ببرنم اتاق عمل اومدن سوند رو وصل کردن و اینو بگم ک من خیلی خودمو قبلش اذیت کردم و میترسیدم براش ولی برام لیدوکائین زدن بعد وصل کردن و هیچی متوجه نشدم من خلاصه بعد اون بردنم اتاق عمل ک ترس عجیبی داشتم و تا دکترمو دیدم فقد اشک ریختم . یکم باهام حرف زدن و اروم شدم. امپول بی حسی اصلا چیزی حس نکردم. بلافاصله دراز کشیدم بعدش دیگ عملو شروع کردن و تا صدای دخترم رو شنیدم و اروم شدم . بعد عمل هم ک بردنم ریکاوری لرز خیلی بدی داشتم برام وارمر گذاشتن و دارو زدن بهم . یساعت بعدش بردنم بخش . دوبار تو ریکاوری شکممو فشار دادن و....
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان مه لکاء مامان مه لکاء ۴ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)
من 37هفته نوبت سزارین داشتم برای اینکه فشار داشتم صبح رفتم بهداشت گفتن شکمت شله باید بری بیمارستان ان اس تی بدی خیلی نگران شدم شب ک شد رفتم بیمارستان برای ان اس تی ک گرفتن خداروشکر خوب بود دکترم اونجا بود نامه رو داد گف پسفردا صبح ساعت هشت بیا منم ساعت هشت صبح اماده شدم راهی بیمارستان شدم منو پذیرشم کردن لباسامو تنم کردم معاینم کردن ضربان نینی رو گرفتن فرستادنم زایشگاه اونجا انژیوکت وصلم کردن بعد رسید نوبت سوند ک ینی نگم چقد درد داشت خیلی خیلی اخه بی حس نبودم بشدت درد داشت سوندو ک وصل کردن تا نیم ساعت زایشگاه بودم تقریبن ساعت یازده بود منو بردن تو اتاق عمل ک اقای دکتر برای سوزن اسپینال یکم دیر کرد اونجا معتطل شدم خیلی استرس داشتم ترسیده بودم بعد دکتر اومد سوزنو زد سوزنه اصلن درد نداشت خانوم دکتر اومدن و شروع کردن ب عمل ک چار دیقه بعد نینی ب دنیا اومد شروع کرد ب گریه تا گریه کرد گفتم خدایا شکرت آوردن نشونم دادن بوسش کردم گرمای لپشو احساس کردم ی حس خیلی خوبی بود بعد بردنم ریکاوری اونجا لرز گرفتم تا نیم ساعت فقط لرزیدم نینیو اوردن یکم شیرش دادم هنوز درد نداشتم بی حس بودم بعد نینی رو بردن پیش باباش و مامان بزرگش منم بردن بخش ک تازه دردا شروع شد خیلی خیلی درد داشتم امپول مسکن زدم دوتا شیاف دیکلوفناک دوتا قرص نوافن اصلن اثری نداشت تموم شب درد کشیدم نخابیدم خابم نبرد بشدت برام سخت گذشت
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان نخود مامان نخود ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دوم 🍼👶
بعد از اتمام سرم پرستار ازم خواست ک بخوابم برای وصل سوند و هرکاری کردم گفتن قبل از اتاق عمل باید وصل بشه از شانسم پرستاره خیلی عنق بود مایع ضد عفونی دست ک الکل داره رو سیل داد رو بدنم ب شدت میسوخت موقع وصل سوند هم حسابی سوزش داشت و دردم اومد بغض گلومو گرفته بود پاهام یخ زده بود رفته رفته استرسم بیشتر میشد و میلرزیدم اونجا اجازه دادن همسر بیاد داخل منو بزاره تو ویلچر ک راهی اتاق عمل بشیم توی راهرو اتاق عمل همسر و فرستادن رفت بعد از ربع ساعت اومدن دنبالم بردنم تو اتاق تا چشمم ب اونجا افتاد قالب تهی کردم ب دکتر بیهوشی گفتم ک بیهوشم کنه اونم از عوارض بیهوشی گفت و اینکه تو شرایط خاص بیهوش میکنن آ اس آ خورده باشی یا مشکل دیگ ولی قول داد ک بعد از بیحسی داروی خواب آور بهم تزریق کنه درد بیحسی مث زدن سرم بود کم کم پاهام گرم شدن بعدشم دکتر تو دستم ی دارو تزریق کرد و خوابم برد وقتی بیدار شدم داشتن پانسمانم میکردن ک برم توی ریکاوری تا اینجا درد نداشتم تو ریکاوری دوتا سرم وصل کردن ک یکساعت اونجا بودم ب شدت سرد بود و میلرزیدم میگفتم بچم کو اونام گفتن خوبه حالش حالا میری میبینیش ..
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان گوگولی مامان گوگولی ۸ ماهگی
سلام به همگی میخوام از تجربه زایمان م بگم من سه شنبه رفتم بیمارستان اومدن آن اس تی گرفتن بعد گفتن آمپول فشار میزنیم که زود زایمان کنی سرم زدن آمپول فشار هم زدن داخلش تا بهم اثر کنه کم کم انقباضات داشت شروع میشد که دیدن ضربان قلب بچه تو یک حالت میزنه مثل خط صاف گاهی افت ضربان داشت زنگ زدن به دکترم که اینجوریه گفت حاضرش کنید برای سزارین من اومدن ۲۰ دقیقه بعد دکترم اومد منو بردن سزارین کردن من گریه میکردم نمیخوام سزارین که پرستاره بهم گفت تا تو دردت شروع بشه ودهانه رحمت باز بشه بچه قلبش وا می ایسته خلاصه شدم سزارین اورژانسی
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان kaya مامان kaya ۱ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان ملورین مامان ملورین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
پارت۳# تو اتاق عمل ی فشار محکم ب دنده م وارد کردن در حدی ک با وجود بی حسی دردشو حس کردم و از ته دلم داد زدم اونام ک عین خیالشون نبود بچمو بهم نشون دادن و بعد بخیه منو بردن ریکاوری خیلی سردم شده بود و ی کمم درد داشتم برام بخاری گذاشتن و چن بار مسکن تو سرمم زدن دیگه وقتش رسیده بود منو ببرن بخش اومدن برای فشار دادن شکمم خیلی درد داشت و واقعا چند ثانیه نفسم بند اومد و بعدش منو بردن تو بخش و بچمو اوردن پیشم.در کل بعد عمل دردی نداشتم فقط چون دنده مو شکونده بودن اذیت شدم هنوزم درد دارم
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان مامان دوتافرشته مامان مامان دوتافرشته ۱ ماهگی
پارت 3
کیسه آب و پاره کرد و و هی شکممو فشار میداد گفت باید کاملا تخلیه بشی تا ببیینم مدفوع کرده یا نه بلاخره دکتر کیسه آب تخلیه کرد و گفت مدفوع نکرده و طبیعی باید زایمان کنی ضربان قلب بچه رو هم چک کرد گفت پایین اومد الان برات آمپول فشار تزریق میکنم خلاصه منو بستری کردن و سرم زدم و آمپول داخل سرم زدن منم همش سردم می شود چون همراه با آب کیسه آب همه جام خیس شوده بود دیگه اومدن زیر مو تمیز کردن و لباس بستری پوشیدم پیراهن 12شب بهم آمپول فشار تزریق شود
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان پرنیا مامان پرنیا ۵ ماهگی
ینی ازمن می‌ترسی دستت درد نکنه گفتم ن فقط دخترم هنوز گف نترس هیچی نیس روز تولد دخترت خوشحال باش بعدش می‌خندی ک چقد علکی ترسیدی همینجور منگ بودم یهو با فشار امپول زد تو دسم آخ گفتم دسم خود دکتر گرف بردن اتاق عمل گذاشتم روتخت زایمان بغلش کردم یکی دگ کمر سرم گرف یکی از پشت آمپول میخواس تزریق کنه اشکم اومد گف نترس کنارتم تزریق کردن یهو بدجور درد پیچید تو لگن پریدم دکتر جیغ زد ک چیشد گفتم درد داره گف نترس چونک ترسیدی ی ثانیه صبرکن تموم ک تموم شد تند خوابوند منو هی آمپول میزدن تو سرم فشار بیاد پایین گیجم کنن بخوابم همینجور میگف پاهام کز کز می‌کنه چرا نمیتونم تکون بخورم فلان دو دقیقه بعد صدا دخترم اومد گفتم بیارببینم خوبه سالم گفتن آره نترس بردن لباس تنش کنن همینجور گیج بودم تموم شد گذاشتم ریکاوری شکم فشار دادن س بار گفتم سردمه پتو انداختن دوتا آمپول زدن درد کمتر بشه سرما بره بعد نیم ساعت اینا بردنم اتاق پرخطر برا فشار. اینا اومدن لباس تن کردن گذاشتم رو تخت لباس عوض کردن شکمم فشار. دادن یکم حس اومده بود ترسیدم گفتم نکن گف خطر نترس و رفتن باز آمپول تو پا زدن بعد کم‌کم درد اومد التماس خدا میکردم دوساعت ک‌شیاف بذارن گفتن خطر داره دوتا آمپول گرفتی اینا برا فشارت مسئولیت
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
خلاصه نامه رو گرفتم رفتم بلوک زایمان اونجا بستری شدم اول دوتا سرم وصل کردن ک نصفه قطش میکردن سومی رو ک وصل کردن دسشویم گرفت یه کمر درد گرفتم ک متوجه شدم بهش آمپول فشار زدن انقباضات منم بخاطر اونه. تایپینگ بعد
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
چند دقیقه ای گذشت ک آن اس تی بهم وصل بود ضربان قلب بچم ب شدت افت کرد سریع سرممو قط کردن بعد از گذر چند. دقیقه ضربان قلبش عادی شد ک دوباره سرمو زدن باز ضربانش خط ضعیف شد سریع سرممو قط کردن نوار قلب مو ک دکتر دید گفت باید سزارین شه منم کلا انگار داشتم همچیو خواب میدیدم بردنم چن جارو امضا کردم و اینا منتقل شدم به اتاق زایمان سزارین تایپینگ بعد
مامان 💙پسرم💙 مامان 💙پسرم💙 ۳ ماهگی
مامانایی ک زایمان کردین طبیعی بوده
با آمپول فشار
ضربان قلب نینی چند شده ک بردن برای سزارین؟؟!
ینی چقد افت کرده؟؟!
مشاهده ۱۳ پاسخ دیگر
مامان 💙رضا💙 مامان 💙رضا💙 ۵ ماهگی
پارت اول
سلام خانوما اومدم تجربمو از زایمان بهتون بگم من۳۶ هفته و ۵روز ۸ صبح کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان بردنم بخش زایمان بهم قرص فشار میدادن ولی من نیم سانت هم رحمم باز نبود همش میومدن معاینه میکردن ولی خیلی روندش کند بود درد میومد و میرفت تا ساعت ۱۱شب شروع کردن ب سرم فشار زدن و هر ۵دقیقه درد داشتم اومدن اپیدورال زدن ک من درد حس نکنم ولی اونقدر درد داشتم ک من کامل متوجه میشدم ب جایی رسیده بودم ک هر پرستار و ماما و دکتر و خدمتکارا واسه تمیز کاری میومدن التماسشون میکردم و میگفتم توروخدا کمکم کنید خیلی بد بود تمام استخونام حس میکردم ک دارن میشکنن ولی ۳سانت باز شدم تا ساعت۹ صبح ک دکتر خودم اومد و گفت هم مادر هم بچه دارن میمیرن ببرید سزارین ک بردنم سزارین با اون همه دردی ک روم بود بی حسی زدن و تمام دردام رفت بچه ب دنیا اومد ولی نشونم ندادن و بردنش بخش ان آی سی یو، خودمم بردن آی سی یو بخاطره حال بدی ک داشتم وقتی بردنم بخش ان آی سی یو تازه دردام شروع شد و اثر اون آمپول و قرص های فشار دوباره برگشت ک اومدن بهم مخدر زدن
مشاهده ۱۶ پاسخ دیگر
مامان لیانا مامان لیانا ۵ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان artam مامان artam روزهای ابتدایی تولد
پارت ۱ زایمان
دکترم قبلا بهم گفته بود ۷۰درصد سزارین هستی بخاطر لگنت و ۳۰درصد طبیعی
بهم گفت ۴۰هفته و ۱روز برم بیمارستان ک شیفت بود اونجا ک رفتم دهانه رحم چگ کردن کامل بسته بود،بهم ی قرص زیر زبونی دادن گفتن تا ام اس تی میگیریم‌ازت ،اینو بزار تا دهانه رحمت باز بشه
خلاصه ما گذاشتیم و شروه کردن آن اس تی،ک بعد چند دقیقه گفتن ضربان قلب بچه افت کرده ،ی سرم چیزای هم بهم وصل کردن بازم خیلی مناسب نبود و خلاصه گفتن آماده اش کنید برای سزارین
خیلی ترسیده بودم بی حسی ک زدن بعد چند دقه صدای گریه نی نی اومد
و ی حس خوشمزه اومد سراغم
همه بدنم از کمر ب پایین‌همش بی حس بود تا ۸ساعت،بعدش ک گفتن پاشو باید راه بری، سخت ترین قسمت ماجرا همبن بود ک خیلی سخت بود بخاطر درد بخیه ها بعد ک بیای پایین و یکم راه بری دیگ دردش خیلی کم میشه و تقریبا روال بدی نداره