سلام دخترا قبول باشه عزاداری هاتون 🏴
منم خواهرم ده روز اول روضه داره من دو روز آخر فقط اومدم از دیروز خدا قبول کنه 🏴🏴🖤
اینم نذری امروزش که از نصف شب مشغولش بودیم 😍
پارسال سر همین دیگ دقیقا تو همین مرحله گوشتاش بودم داشتم گوشتاشو میریختم که گوشیم زنگ خورد دوستم گفت حمیده قرعه‌کشی کربلا که ثبت نام کرده بودیم به اسممون در اومده که بعد ده روز هم راهی شدیم 6 نفر بودیم با دوستام 🤩 اصلا نمیدونین دیگه چه حالی شدیمممم کلا روضه حال و هواش عوض شد 😍😭😍😭😍😭
شمام هر جا رفتین منو فراموش نکنین🏴🖤
این نوحه هم هر کی دوس داره دانلود کنه حالشو ببره من که قفلی زدم روش... 🏴
پریشونم... 🏴
یه جورایی من شبیه مجنونم... 🏴
من از کی عاشق شدم نمیدونمممم... 🖤🏴
پریشونم....🖤🏴
از همه دل گیرم الا خوده حسین... 🖤
دلم برات تنگ شده حسین دلم برات تنگ شده حسین... 🖤
به یاد همتون بودم مخصوصا کسايی که نتونستن برن مراسم کسایی که دوس داشتن نذری و روضه بدن شرایط نداشتن مثل خودم🥺😢 به یاد اموات همه انشالله همگی فیض ببرن 🤲 انشالله همگی حاجت روا بشین از دست آقا امام حسین ازشون کم نخواین چون خیییییلی کرم دارن😍😭

تصویر
۱۶ پاسخ

آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت جدک 🥺🏴🖤🏴🖤🏴🖤
اینم حسینیه ی کوچک خواهرم که تا لحظات دیگه مهمون ها از راه میرسن دیگه جای نشستن پيدا نمیشه جای همگی خالی... التماس دعا 🖤🏴

تصویر

سلام عزیزم التماس دعا مخصوص

قبول باشه

التماس دعا 🥲🖤

سلام خدا قبول کنه. خوش به سعادت شما
برای حاجت دل همه و من هم دعا کن خواهر🙏🌺

مارو هم دعا کن عزیزم ، قبول باشه 😘♥️

قبول باشه التماس دعا

قبول باشه...التماس دعا🙏🏼

التماس دعا عزیرم

قبول باشه ازتون.
التماس دعا عزیزم

سلام قبول باشه لطفا برای ظهور امام زمان عج و نیت دل منم دعا کنید

عزیزم برای من و خانوادم هم دعا کن....

التماس دعا خواهر

التماس دعا گلم قبول باشه

قبول باشه عزیزم
مارو هم دعا کن پای نذر هستی🥺🥺🥺

ببخش گلم من چون بچه ها نمیذاره تاپیک هارو زیاد بخونم
الان یکم دستم خالی شد

خدا قبول کنه خواهرم
چقدر قشنگگگگگ
خوش ب سعادتتون ک امام حسین شمارو خواسته
واقعا زیباست کار کردن توراه امام حسین خستگی نمیشناسه

واقعا راسته ک میگن
این حسین کیست که عالم همه دیوووانه اوست

سوال های مرتبط

مامان آدرینا 💕 آراد مامان آدرینا 💕 آراد ۵ سالگی
مامانا بدبخت شدم🤪
دخترم همیشه تو حرفهاش میگفت میخوام برم مدرسه کی میرم مدرسه... از این مدل حرفا خیلی علاقه نشون میداد
منم یکشنبه هفته پیش بردمش مهدکودک ثبتنامش کردم از ساعت ۷ میره تا ۱۱:۳۰
هفته اول خوب بود خیلی دوست داشت
دیروز برگشت گفت مامان من امروز گریه کردم اخه دام برات تنگ شده بود😩 امروز صبح بیدارش کردم گریه کرد که من نمیرم دلم برات تنگ میشه
دیگه کلی حرف زدم و قانعش کردم گفت نمیرم امروزنبردمش گفتم استراحت کنه!
چون همه چیزم بهم میگه میدونم اتفاق خاصی نیفتاده با شناختی که از دخترم دا م، فکر میکردت مهد کودک چی هست رفته دیده باب میلش نیست
بازم با شناختی که ازش دارم میگم بخاطر این موارد نمیخواد بره
۱ - تو کارهای من خیلی دخالت میکنه دو خونه همش دنبالمه ببینه من چیکار میکنم ، فکرش اینجاستکه نمیتونه سر از کار من در بیاره
۲ فکر میکنه من با آراد تو خونه چیکار میکنم اون رفته مهد من با آراد تنهام که برای این موضوع اعلام کردم از فردا آراد هم میخوام ببرم مهدکودک برو آدرینارو بذارم مهد، بعد آراد و ببرم، بعد برم دنبال آراد بیام دنیال تو
اینو گفتم مقاومتش یکم کمتر شد بهش گفتم زود میام دنبالت
۳- از اونجای یکه بچه ای هست کهآذوم و قرار ندا ه یه جا نمیتونه بشینه، چند روز پیش هی بلند میشده تو کلاس، مربی میگه بچه ها بدون اجازه من بلند نشید
حالا چون نمیتونه جولان بده نمیخواد بره
امروزم الکی به گوشیم زنگ زدم که انگار از مهد زنگ زدن برای آدرینا جایزه گرفتیم نمیاد؟
حالا چیکار کنم بره بدون دردسر؟ خونه بودنی انقدر اذیت میکنه که بخاطر اذیت هاش فرستادم مهد
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ ۱۲
دیگه اکثر بچه‌های دانشگاه عاشق این آقا شده بودن.....
ولی به هیچ کدومشون پا نمی‌داد حتی نگاهم نمی‌کرد.....
کلاً آدم سرسنگینی بود....
با بچه‌ها قرار گذاشتیم دوباره بریم بیرون.....
بازم بهنام باهامون اومد.....
از رفتارش مشخص بود که یکم حساسه نسبت به پوشش.....
یا مثلاً با پسرا که گرم می‌گرفتم و صحبت می‌کردیم یه جوری نگاه می‌کرد......
اون روز بیشتر از هفت هشت ساعت با هم بودیم.....
هرکس در مورد زندگی صحبت می‌کرد.....
بچه‌ها گفتن که سحر خیلی شانس داره و خیلی خواستگار داره....
اما اصلاً قصد ازدواج نداره و به هیچ پسری وقت نمی‌ذاره.....
یکی از بچه‌ها از اون طرف گفت ولی خدایی سحر رفتار و اخلاقش خیلی شبیه بهنامه....
تا اینو گفت هم من هم بهنام به همدیگه نگاه کردیم......
بهنام گفت من دست خودم نیست زیاد اهل دختر بازی نیستم.....
یعنی دروغ بگم که کلاً کسی تو زندگیم نبوده یا نیستا.....
اما رابطه‌هام کلاً کوتاه مدته....
نمی‌تونم زمان طولانی با یه دختر باشم......
یکی از بچه‌ها از اون طرف گفت پس تو چه جوری می‌خوای زن بگیری
مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
سلام خانوما یه سوالی دارم ازتون ، ما توی یه آپارتمان دوازده واحدی زندگی میکنیم همه همسایه هامون خداروشکر خوب و با فرهنگ هستن ، بچه های مودبی هم دارن ، واسه همین یه چند ماهی میشه پسرم دوست داشت با بچه های همسایه دوست بسه منم چون تو این چهار سالی که ایجاد هستیم دیدم که چقدر آدمای قایل اعتماد و با شخصیتی هستن اجازه دادم پسرم باهاشون دوست بشه و هر روز یکم بره تو حیاط باهاشون بازی کنه ، البته بازم حواسم بهشون هست اما خداروشکر خیلی راضی هستم پسرم اعتماد به نفسش و ارتباط اجتماعیش به نسبت قبلا خیلی بهتر شده ، اون وابستگی شدیدی که به من داشت و واقعا نگرانش بودم کمتر شده و از این بابت خوشحالم اما چند وقتی میشه که پسرم حتی وقتایی هم که دوستاش تو حیاط نیستن میگه می‌خوام برم تو حیاط ببینم چه خبره انگار خوصلش سر می‌ره منم اول اجازه نمی‌دادم یا در رو قفل میکردم میگفتم اجازه ندارید بری ، وقتی دوستات نیستن الکی میخوای بری تو این هوای گرم چی کار کنی ، اما با کلی اصرار و گریه راضی میشدم که بره ، میرفت و بعد از چند دقیقه بر میگشت ، الان امروز متوجه شدم رفته در کوچه رو باز کرده و تو کوچه رو نگار کرده ،که این منو خیلی میترسونه ، میترسم روزای دیگه هم تکرار کنه