۲۲ پاسخ

حق داری

عزیزم منم درکت میکنم ، منم گاهی اوقات واقعا کم میارم و خیلی خسته میشم . جسمم پوکیده ! کمر درد و بدن درد امانم رو بریده . از وقتی بچم بدنیا اومده همش تو خونم حس میکنم تو حبس خانگی ام دیگه چاره ای نیست باید صبر و تحمل کرد

مامان حلما باورکن هممون توی شرایط مشابهی هستیم گلم

منم همینم😂

هممون همینیم گلی🥰😅
ب قول یکی، امسال سال سال بچه است😁،
تا حالا ازاد بودیم، گشتیم، خوردیم، پوشیدیم، امسال دگ همه چی رو میذاریم کنار، یک سال ک هزار سال نمیشه،
ب تهش فک کن، بزرگتر میشه، خوشگل میکنین دو نفری میرین گردش 🫂🫠🥰

من درکت میکنم 😔😔خیلی همه چی سخته😭

شما یه دونه دارین اینطوری میگین من باسه تا چی بگم خدایا یکی گریه میکنه بخاطره گوشی کی بچه رو اذیت میکنه منم ار سردرد بدن درد نمیتونم بشینم شوهرمو که نگم دیگه

عزیزم درکت میکنم منم همینطوریم هی شوهرم میگه وقتی به خونه میام پشیمون میشم نمیدونم هی سره بچه ها دادمیزنی عین سگی همین حرفا

من خودم وقت هایی که پسرم بی قراری می‌کنه اول تو بغلم میگیرمش در گوشش آروم براش حرف میزنم بعد که آروم شد دمر میخوابونمش اساباب بازی های رنگیش و چراغ دار و صدا دارش و میارم که توجهش و جلب کنه می‌زارم جلوش و باهاش بازی میکنم همین که سعی می‌کنه گردنش و بگیره بالا و نگاه کنه خسته اش می‌کنه و بعدش چون خسته اس راحت و زود می‌خوابه.

عزیزم اول از همه سعی کن خودت آروم باشی و بدون استرس که بچه ازت آرامش بگیره مخصوصا اگه شیر خودت و میخوره همه استرس خودت منتقل میشه به بچه و بی قراری هاش بیشتر میشه. همه اینایی که گفتی طبیعی واسه ماهایی که مامان اولی هستیم ولی باید رو خودمون کار کنیم بعد یواش یواش قلق بچه رو پیدا کنیم.

بچه اول خدایی سخته خیلی سخته من که خودم داغون شده بودم از یه طرف حجم افسردگی از یه طرف حرفهای خانواده ها که تو بچه داری بلد نیستی از یه طرف کولیک که تا شش ماهگی چنان گریه میکرد که ته حلقش دیده میشد از یه طرف سن کم خودم همش خود قبلیمو میخواستم از خدا ولی خب قسمت‌های شیرینشم میرسه عزیزم که همه ی سختی هارو می‌شوره می‌بره مطمئن باش تو مادر خوبی هستی و توانمندی پاشو بچه رو بسپار به کسی و یه دوش بگیر و یکم ریلکس کن و با روحیه بالا ادامه بده
همه ی اینا میگذره زودی...

خب همه وضعیتشون اینه دیگ منم هیجانمیتونم برم همش روپامه بچه دیگ ستون فقراتم بی حس شده ازبیخوابی چشام سیاه شده چاره ای نیس جزصبر

عزیزم اینجا همه مامانن با میخوان مامان شن و با مشکلاتش هم اگاهن ،این جور حرفا ک خودت خواستیو پس پاش وایسا برای دو نسل قبل خودمونه که با سختی اعصاب خوردی های زیاد بچه بزرگ کردن و ب نیاز های بدنشون جواب ندادن همینه که الان بیشتریامون احتیاج ب تراپی داریم بخاطر والد نا اگاه.
این علائم فقط از خستگیه زیااااااده حتی افسردگی هم نیست🌺تنها کسی هم که میتونه همراهیت کنه همسرته از اون کمک بخواه

منم دقیقا مثل شمام بعد از دوماه زایمان دیروز گفتم برم روستامون حال و هوای خودمو بچه عوض شه اینقدر تو ماشین گریه کرد مخصوصا موقع برگشت که دیگه قسم خوردم تا آخر تابستون حتی خرید هم نرم دیگه

من فقط به مرگ خودم فکرمیکنم همین

من دیگه یه فکرایی کردم که سردردی گرفتم که هیچوقت اینجوری سردردنشده بودم

سلام گلم منم دیشب به حدی خسته وعصبی وکلافه واهمه جا بریده شده که اینقدر گریه کردم که سردردگرفتم دیشب با۳تامسکن خوابیدم منم بریدم واقعا

دقیقا منم تو این حالتم...جوری که شوهرم میاد خونه میگه دلم برات میسوزه چقد مظلوم شدی...چ غریبانه می‌شینی تو خونه ..خدا بدادت برسه خیلی سخته بچه داری

عزیزم دقیقا منم همین هستم ولی به خودم این فکر رو میکنم که این دوران میگذره و انشاالا روزهای بهتری پیش رو داریم، آخه نگهداری نوزاد خیییلی سخت هست و چاره ای نیست باید سختی ها رو با لذت مادری بپذیریم
اگر دل درد داره شربت گریپ میکچر بهش بده خیلی آروم میشه و دو سه ساعت می‌خوابه
من به محض اینکه کیان می‌خوابه اول میرم یه چرت ده دقیقه ای میزنم که انرژی بگیرم و بعد میرم غذا آماده میکنم
هیچکس نیست بیاد کمکت ؟

همه اینا از خستگیه از اینکه یهو نظم زندگی بهم ریخته و سر در گم میشه ادم
طول میکشه تا بتونیم همه رو با ام مدیریت کنیم فقط بدون نه چیز عجیبی نیست سعی کن یه تایمی بچه رو بده همسرت و اسوده بخوابی

غصه نخور همه ی اینا طبیعیه منم همینم دخترم بشدت نق نقو و تا صبح بیداره و گریه میکنه مثلا امروز تا ساعت ۷ صبح بیدار بود و گریه میکرد ب هیچ کاری نمیرسم تازه من طبقه بالا مامانم میشینم و مامانم کمکمه ولی بازم خیلی کم میارم نه ب خودم میتونم برسم نه شوهرم و نه خونه داری بنظرم تا نوزاد یکم بزرگ شه وضعیت همینه و باید کنار بیایم

وضعیت هممون همینه عزیزم
منم وقتی ی بیرون میرم و میبینم همه همسن و سالام دنبال تفریح و خوش گذرونی اند ولی من همه وقتم واسه بچه میره
همین فکرا میاد تو ذهنم ولی تا نگاه پسرم میکنم پشیمون میشم و عذاب وجدان میگیرم و سعی میکنم ی جور خودم و سرگرم کنم یادم بره

سوال های مرتبط

مامان پسرم👶🏻 مامان پسرم👶🏻 ۶ ماهگی
درد و دل
هم پریودم هم بی حوصلم هم عصبیم هم تمام خونم انگار بمب ترکیده هیچ وقت خونم تو این وضعیت نبود همیشه مرتب بود و برق میزد ولی الان هیچی سرجاش نیست به معنای واقعی گند میکنه تمیزم میکنم دوباره به حالت اولیه برمیگرده حتی به خودمم وقت نمیکنم برسم نه به پوستم نه به موهام یه دوش میخوام بگیرم باید تند تند سرسری برم زودی برگردم نه بیرون میرم نه تفریح میرم نه وقت میکنم مثل قبل غذای متنوع درست کنم هیچی رسما پسرمم دوباره چند روزه رفلاکسش شدید تر شده یکسره گریه میکنه همون مقدار کمی که شیر میخوره بالا میاره تو خواب جیغ میزنه همشم باید دورش بدم تا دردش کمتر بشه و گریه نکنه چون وقتی گریه میکنه اصلا اروم نمیشه اصلا میبینم بچه این حالتیه عمرم کم میشه با همه این شرایط میگم فقط بچم سالم باشه مریض نشه چرا بچه به این کوچولویی باید کلی داروهای رفلاکس بخوره
و حس میکنم رابطه بین منو شوهرم خیلی فاصله افتاده اونم همش درگیر کارشه منم درگیر بچه اینقدرم شبا خسته ایم اصلا نمیفهمیم کی میخوابیم
بهشم میگم میگه نه تو فکر میکنی درحالی که هیچی مثل اولش نیست هیچی سرجاش نیست ما خیلی بهم وابسته بودیم همیشه باهم بودیم همیشه بیرون بودیم با دوستامون همش مسافرت بودیم همش دوتایی کلی تفریح میکردیم ولی الان اصلا حتی وقت نمیکنیم حرف روز مره بزنیم باهم تا میاد خونه خستس یا میخواد استراحت کنه یا باید بچه نگه داره من غذا درست کنم حس میکنم هیچکی درکم نمیکنه