تجربه زایمان سزارین
سللم مامانا منم زایمان کردم ۳۷ هفته و ۲روز نوبت سونو داشتم بیمارستان رفتم سونو دادم دکتر گفت اب دور جنین زیاد شده الان باید زایمان کنی خلاصه بستری کردن کلی برنامه داشتم ارایشگاه لباس داده بودم بدوزن واسه خودمو همسرم همش بهم خورد هیچی نفهمیدم تا ریکاروی که اومدن بچه رو گذاشتن رو سینم نشونم دادن یه ساعت تماس پوستی برقرار کردن بهترین حس دنیا بود ولی از بس گیج و بیهوشی نمیشه لذت ببری چشمم بچه رو نمیدید اصلا فقط میگفتم مامان مامان تجربه دردناکش فشار دادن شکمم بود و دستشونو تو رحمم کردن به عالمه خون و لخته کشیدن بیرون دردناک بود ولی ۱۰ثانیه تموم میشد اصلا نگران نباشید واسم شیافت گذاشتن ومسکن تزریق کردن اصلا درد غیر قابل تحملی نداشت سزارین فقط بلندشدن و خوابیدن پروسه سختی بود بعدم اومدم داخل بخش تا هشت ساعت نباید تکون بخوری که داخل همون ۸ساعت اوج خونریزیته و بعدش کم میشه راحت میشی نی نی من الان ۱۰روزشه و من همه اینارو با جون و دل پذیرفتم که پسرمو پیشم داشته باشم ایشالله شماهاهم به سلامتی زایمان کنید و طعم این لذت قشنگو بچشید😍😍😍

تصویر
۱۳ پاسخ

مبارک باشه عزیزم
الان بهتری بعد ده روز
دردت بهتر شد؟
میتونی راحت بشینی و شیر بدی
و بدون کمک راه بری؟

قربونش برم دا ❤️😍
منم مایه امنیوتیکم زیاده ولی بستری نکردن

سلام اب دور جنین چند بود

عزیزم سزارین بودی باز دستشونو از واژن کردن تو خون و... کشیدن بیرون؟

ای جانمممم خدا حفظش کنه براتون😍 مبارکه قدمش پر برکت باشه گلم💐💐

قدم نو رسیده مبارک عزیزم
پس برا من چرا اصن خونریزی زیاد نداشتم، درحد پریود ک اونم بعد ۳ روز خیلی کم شد

۳۷ هفته زایمان کردی بچه چقدر بود وزنش؟

مبارک باشه انشالله به سلامتی

بسلامتی خوش قدم باشه

انشاالله زیره سایه پدرو مادر و لطف و مهربانی خدا بزرگ بشه چشمتون روشن عزیزم💕

ای خدا😍مبارک باشه گلم
مرسی که تجربه تو گذاشتی برامون🌸

برا زایمان سزارین هم مگه دست میکنن تو رحم🥺😒

ای جانممم بسلامتی انشالله کدوم،بیمارستان زایمان،کردید

سوال های مرتبط

مامان جوجه🌼 مامان جوجه🌼 روزهای ابتدایی تولد
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
مامان باقلوا مامان باقلوا روزهای ابتدایی تولد
مامان دایان 💙👶 مامان دایان 💙👶 ۸ ماهگی
سلام منم اومدم تجربه زایمانم رو بگم
من قرار بود ۱۳ ام دوشنبه زایمان کنم ولی پنج شنبه شب ساعت ۱۱ یه درد پریودی زیر شکمم می‌گرفت و ول میکرد فاصلش هر یه ربع بود صبر کردم فک نمی‌کردم درد زایمانه تا ساعت دو دیدم قطع نمیشدن دردام رفتم دوش گرفتم و ساعت ۳ با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان دولتی اونجا ازم nst گرفتن و معاینه کردن گفتن درد زایمانه و سریع رفتیم همون بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم اونجا هم ازم nst گرفتن و به دکترم زنگ زدن ساعت ۴ و نیم شده بود بستریم کردن و بهم سرم زدن و آزمایش گرفتن دکتر بی حسی نیومده بود بهم گفتن باید صبر کنی بیاد ساعت ۶ اینا اومدن سوند وصل کردن درد نداشت ولی تحملش سخت بود ساعت ۷ و ۴۰ اینا بود آمادم کردن و سوار ویلچر کردن و بردن اتاق عمل دم در اتاق عمل با خانوادم خداحافظی کردم و رفتم داخل اولین باری بود که میرفتم اتاق عمل استرس داشتم پرستارای خیلی مهربونی بودن اونجا باهام حرف میزدن که حالم خوب بشه و روی تخت زایمان نشستم بهم میگفتن باید شل کنی بدنتو و آمپول رو زد برام اصلا درد نداشت خیلی استرس داشتم فکر میکردم درد داره ولی اصلا درد نداشتم و بهم گفتن دراز بکش و یه پرده سبز جلوم کشیدن پاهام گرم میشد کم کم و همش میگفتم حس دارم هنوز نفس تنگی داشتم نمیتونستم نفس بکشم برام اکسیژن وصل کردن داشتن باهام حرف میزدن که یهو صدای گریه پسرم رو شنیدم خیلی لحظه ی شیرینی بود