سلام خانوما دیشب مهمون داشتم این دختر همسایه پایینی اومدبالا بعد با دختر دوستم نمبساخت ی ی ساعتی بزاری کردن بعد رفت گفتم خداروشکر دیگ نمیاد بالا بعد در خونم باز گذاشته بودم برای هوای خونم عوض بشه ساعت 11و نیم دیدم اومد بالا بیام بازی کنم شوهرمو گذاشت اومد می‌خواستیم شام بخوری از مهمانام که زودتر نشست سر سفره بعد غذا خورد رفت پایین بعد 5, دقیقه اومده بالا عمو وحید میشه بگین بیاد بعد میبینم صدا مامانش میاد خاله محدثه بعد دخترش گفته نه عمو بیاد عمو میاین بعد شوهرم رفته دم در که آره ما می‌خوایم بریم جا خونه خواهرم پیاده روی زهرا گفتم بیاد میگ میخواد وایسته اینجا مشکلی ندارع اگ مشکلی من ناراحت نمیشم همین سر طبرسی 4مشکلب نداره یعنی من تو. شاد خونه بودم دیگ خون خونم میخورد ماد. آدم اینقد می‌تونه بی‌فکر و بی عقل باشه بجای که به بچه اش بگه دیر وقته نه باهم میریم اومده بالا رفت منم پسرم مهمونام که رفتن ساعت خوابش پسرم شده بود بهانه می‌گرفت منم پسرم بردم خوابوندمش چون گریه میکرد شوهرمم ناراحت که چرا میبریش ساعت12اومد بچه اش گذاشت تا 1بعد رف

۶ پاسخ

عزیزم چراایتقدر حرص میخوری
خود خوری میکنی
پاشو لباس بپوش بچه رو بغل ک برو در خونشون
بگو من یه بچه کوچیک نوپا دارم
ساعت خواب وبیداری داره
ساعت غذا وبازی داره
وقتی بچه ای میبینه حواسش پرت میشه
تموم برنامه ریزی منم بهم میخوره
اذیت میشم
منم یه ساعتایی نیاز به استراحت دارم
که اصلا ساعتش مشخص نیست
هرزمان بچم بخوابه اگه کار نداشته باشم میخوابم
بچتو دوست دارم
اما کاش شماهم شرایط منو درک کنی
هر ساعت و بی وقت بدون درنظر گرفتن شرایط ما درست نیست
ما رومون نمیشه شما لااقل متوجه باش

سلام عزیزم بنظرم مادرش ممکنه از ساعت خواب و بیداری شما بی اطلاع باشه حتما بهش بگو الان ساعت خواب پسرمه و...

دعواش کن بترسه نیاد یا به شوهرت بگو دعواش کنه اگه به مامانشم گفت بگو بچمو اذیت میکنه برای همون دعواش کردیم وقتی رو بده غذا ومیوه ام بدی خب میاد بالا دیگه اصلا محلش نده اخم کن وقتی میاد

دختر همسایه س غریبه اس .به شوهرت بگو اگ بلایی سر بچه بیاد دست از سرمون برنمیدارن مسولیت بچه به گردن مادر و پدرشه

چرا ب خودت نگفت اومد ب شوهرت گفت چه لزومی داشت از همسرت درخواست کنه چرا همسرت قبول کرد من بودم بچه رو قبول نمی کردم ب همسرمم ی درس حسابی میدادم تا دفعه بعد کسی خواست بیاد یا جایی خوایت بره قبلش هماهنگ کنه

1اومدم بیرون از اتاق دیدم نیس دیشب به معنای واقعی اعصاب و روانم بهم میریزع چیکار کنم شما باشین چیکار میکنین چیکار کنم واقعا؟؟ آنروز دیگم پاشده ساعت۱و نیم ظهر اومده دم در منم حالم خوب نبود در باز نکرد تا ساعت۲دم در بود در میزد منم باز نکردم تا رفت اینقد زنگ و در زد روانم بهم ریخت ولی جواب ندادم اصلا تا رفت دیگ آرامش نمونده

سوال های مرتبط

مامان گوجه سبز🍈 مامان گوجه سبز🍈 ۱۴ ماهگی
بچها میخوام بگید حق با کیه
من یه پسره سه ساله دارم و یه یک ساله بعد بچه ی سه سالم دوستی نداره بعد هووی خواهرم یه پسر ۶ ساله و یه دختر ۸ ساله داره بعد پسرم دوسداره با پسره هووی خواهرم بازی کنن بعد دیشب رفتم خونشون چون شوهرم هفته یبار میاد بچمم بهونه خونه اونارو می‌گرفت خلاصه به شوهرم گفتم میرم خونه ابجیم گفت برو بعد رفتم رسیدم خونشون پسرم که سه سالشه شروع کرد بازی خب بچه ی منم چون کسی تو خونه نداره که بازی کنه باهاش میره اونجا خیلی شاد میشه و خلاصه دوسداره کشتی بگیره و باهاشون شوخی کنه بعد اون پسره ۶ ساله ی هووی خواهرم هی سربه سر پسرم میزاره تا لجشو دراره پسره منم گریه و ناله و کلا باهاش لج میکرد بعد من به پسره اون گفتم لجشو درنیار اونم گوش نمی‌کرد آخر بچه ی منم شروع کرد زدن اون بعد خواهرم اومده پسرمنو میگه چرا میزنیش منم گفتم خوب آبجی اون لجشو درمیاره بعدشم اون بزرگه این کوچیک این نمی‌فهمه بعد خواهرم میگه نباید بچه ی تو ضعف نشون بده 😐 گفتم خواهر من مگه بچه ۳ ساله میتونه ضعف نشون نده چه انتظاری داری من آوردمش اینجا چون دوسداره با پسره هووت بازی کنه بقران کلی خوراکی گرفتم هی با پسره اونا مهربونی میکردم که اذیت نکنه بچمو اما انگار نه انگار خواهرم میگه پسره هوومم بچس نباید بچه ی تو اذیت کنه شوهرشم هی جلو همه به بچه ی من میگه پا کوتاه هی میگن بچت ترسویه ترسوندینش هی میگه حرفاش مفهوم نداره منم به خواهرم گفتم من میرم دیگه ام نمیام خونت تو هم نیا چون بچم اذیت میکنه بچه ی تو خوبه بچه ی سه ساله ی من بده با اشک تو چشم اومدم بقران مجید پسرم دست خالشو گرفت گفت خاله ما میریم پارک 😭😢😭 به خواهرم گفتم ببین اون بچه ی سه ساله حتی دعوای منو تورو هم نمی‌فهمه با خوشحالی بهت میگه میریم پارک