بچها میخوام بگید حق با کیه
من یه پسره سه ساله دارم و یه یک ساله بعد بچه ی سه سالم دوستی نداره بعد هووی خواهرم یه پسر ۶ ساله و یه دختر ۸ ساله داره بعد پسرم دوسداره با پسره هووی خواهرم بازی کنن بعد دیشب رفتم خونشون چون شوهرم هفته یبار میاد بچمم بهونه خونه اونارو می‌گرفت خلاصه به شوهرم گفتم میرم خونه ابجیم گفت برو بعد رفتم رسیدم خونشون پسرم که سه سالشه شروع کرد بازی خب بچه ی منم چون کسی تو خونه نداره که بازی کنه باهاش میره اونجا خیلی شاد میشه و خلاصه دوسداره کشتی بگیره و باهاشون شوخی کنه بعد اون پسره ۶ ساله ی هووی خواهرم هی سربه سر پسرم میزاره تا لجشو دراره پسره منم گریه و ناله و کلا باهاش لج میکرد بعد من به پسره اون گفتم لجشو درنیار اونم گوش نمی‌کرد آخر بچه ی منم شروع کرد زدن اون بعد خواهرم اومده پسرمنو میگه چرا میزنیش منم گفتم خوب آبجی اون لجشو درمیاره بعدشم اون بزرگه این کوچیک این نمی‌فهمه بعد خواهرم میگه نباید بچه ی تو ضعف نشون بده 😐 گفتم خواهر من مگه بچه ۳ ساله میتونه ضعف نشون نده چه انتظاری داری من آوردمش اینجا چون دوسداره با پسره هووت بازی کنه بقران کلی خوراکی گرفتم هی با پسره اونا مهربونی میکردم که اذیت نکنه بچمو اما انگار نه انگار خواهرم میگه پسره هوومم بچس نباید بچه ی تو اذیت کنه شوهرشم هی جلو همه به بچه ی من میگه پا کوتاه هی میگن بچت ترسویه ترسوندینش هی میگه حرفاش مفهوم نداره منم به خواهرم گفتم من میرم دیگه ام نمیام خونت تو هم نیا چون بچم اذیت میکنه بچه ی تو خوبه بچه ی سه ساله ی من بده با اشک تو چشم اومدم بقران مجید پسرم دست خالشو گرفت گفت خاله ما میریم پارک 😭😢😭 به خواهرم گفتم ببین اون بچه ی سه ساله حتی دعوای منو تورو هم نمی‌فهمه با خوشحالی بهت میگه میریم پارک

۱۷ پاسخ

پول اون خوراکی ک میخری میبری خونه خواهرت و ببر بده خانه بازی سر پوشیده کلی بچه کوچیک هستن ک اونجا بازی میکنن
منت کسی رو‌هم‌نکش

عزیزم معلومه که حق باتویه

من جات بودم دیگه حتی اسم خواهرمم نمیاوردم چه برسه برم خونش

هوووو ؟؟ چجوری هوو داره ؟
ای جونم به قلب پاک بچت🥺🥺🥺
یه لحظه تجسمش کردن گریم گرفت

حقیقتش من اگر جایی به پسرم توهین بسه ، کسی بزندش ، حرف بد بزنه یا هر چی قیدشو میزنم چون پسرم و احترام به پسرم از همه چی واجب تره

عزیزم ببرش خانه کودک اگه کل دیوارارتو کاغذ زدی مداششمعی بده نقاشی کنه همه کار کن ک مجبور نباشی جایی ببریش منم ی دوستی دارم بچش دوسال از مال من بزرگتره و بیش‌فعال انقد دخترمو اذیت می‌کنه ک گفتم ب هیچ وجه دیگه رفت و آمد نکنم

عجب خیلی عجیبه که خواهرت طرف بچه هوت رو گرفته ولی انگار چون گفتی رئیسه فکر میکنه بچه خودشن
ولی از طرفی اگ بچه خودش بود قطعا اینطوری رفتار نمیکرد چشم پوشی می‌کرد مگه ما خودمون بچه نداریم اینطوری نیستیم خودش به نظرم احساساتش متناقضه بنظرم برو خونه بازی نهایتا یه جا دیگ رو پیدا کن چون بچت رو دعوا کردن

هووی خواهرت؟؟؟؟؟؟
یا اباالفضل مگه عهد قاجاره
چه راحت میگی هوو

خواهرت چه رو بچه هوو حساسه بیشتر باید هوا بچه تورو می‌داشت والا

چه جالب که خواهرت بچه‌ی هووش رو دوست داره
ولی خواهرت دیگه زیاده روی کرده
این مسائل پیش میاد ، خودت رو اذیت نکن
خواهرت انقدر رئیس بازی درآورده عادت کرده

چرابچه هوو پیش خواهرته . هوو کجاست

با هوو با هم زندگی میکنن؟

اره عزیزم پسر شما که اصلا الان هیچی چندان متوجه نمیشه فقط بازی میخوا‌د براش فرقی ندار ، تو سن لجبازی هم هستن باید باهاشون آدم راه بیاد ، جلو بچه هم نگین هی ترسو و یا چیزای دیگه این روش میمونه عزیزم

حق باتو هستش رفت وامدت رو کمتر کنی سنگین تری

بنظرم ک کلا قطع ارتباط کن جایی ک بچه ات آسیب میبینه در عوض ببرش خانه بازی کلاسی چیزی سرگرم‌بشه

خواهرت هوو داره؟! یعنی چی بچه هوو؟

به نظر من تو دعوای بچه ها نباید دخالت کرد خودشون حلش میکنن بچن خب یبار بازی‌میکنن یبار دعوا میکنن

😢😢😢

سوال های مرتبط

مامان دخترم🌱🌈 مامان دخترم🌱🌈 ۱۷ ماهگی
اون موقع من رستا رو حامله بودم آنتی بمن احتمال پسر داده بود با ی خانومی ت گهواره دوست شدم اون ی دختر داشت و مجدد باردار بود و همش تاپیک میرد دعا کنید پسر باشه پسر باشه شوهرم فلان می‌کنه خلاصه من رفتم انومالی و گفت دختره اون‌خانومم خبر نداش ک من‌دواا پسر دارم بمن گفت اخی عزیزم پسر نشد ک عیبی ندارع غصته نخوری ها من رفتم دکتر گفت پسره برا من گفتم خب مبارک باشه بعد با خنده گفت شوهرم همش میک پسر مثل انگشتر حضرت سلیمان ت انگشت هر کی نمیره بعد گفت شوخی میکنم منم گذشتم
دیشب داشتم تاپیک ها رو می‌دیدم شانسی اون خانوم‌دیدم رفتم توی پست هاش دیدم بله پسرش مریضه ن‌میتونع راه بره همش ت بیمارستان و هی گفته خدایا کاش اینم دختر بود من ک میدونستم ولی مطمعن شدم نباید چیزی با زور از خدا بگیری چون اینجوری میزارع ت کاست عکس می‌گفت خدا آک میخواد بزرگیشو نشونم بده ی پسر بده خیلی براش ناراحت شدم
همیشه میگم ت جنسیت آدم بسپار دست خدا هر چیزی که اون صلاح می‌دونه بده ب آدم بخدا چیدمان اون بهتر برای ما خواستم برم زیر پستش بنویسم من همونم ک اون حرف زدی ببینم الان داری با پسرت کیف میکنی گفتم ولش کن اون خدا زدع با ناشکری هاش
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۱۶ ماهگی
پارت پانزدهم
بعد از اینکه جنسیت بچه ام معلوم شد مدام برادر شوهرام تیکه مینداختن که پسر خوبه و پسر شیرین و از این حرفها
و تمام طول بارداریم مادرشوهرم میگفت فلانی گفته تو که نوه ات هم بدنیا بیاد عروست نمیزاره ببینیش خدا میدونه درمورد من چی گفته که اونم اینجوری گفته منم گفتم والا الان که باردارم هرروز اینجایی اخه این چه حرفیه
بعد که دخترم بدنیا اومد شروع کرد که اره یکم بزرگ شه بده به من خودت یکی دیگه بیار و گفت خواهرم رفته پیش دکتر بچه دومش پسر شده توام برو 😒من واقعا موندم همینجوری هیچی به ذهنم نرسید
حتی قبل از عروسی هم میگفت خدا کنه علی بچه هاش مث بچه های من پسر بشن از کجا بیاره پول جهیزیه بده (این برای اون زمانی بود که فکر میکرد من جهاز نمیارم ولی کاملا ضایع شد)
خلاصه که الان بچمو دوس دارن ولی من یادم نمیره حرفاشونو که چقدر هی تو بارداری میگفتن خداکنه پسر باشه و فلانی میگه پسره و علائمت همه مث پسره و .....
ما خودمون داداش نداریم ولی بابام وقتی فهمیدی دختره گفت خداروشکر خدا یه دختر دیگه هم بهم داد
ولی مادرشوهرم سه تا پسر داره همه میگفتن تو دختر نداری باید خوشحال باشی که نوه ات دختره و به من میگفتن خیلی عزیز میشه براشون چون دختر ندارن ولی هیشکی نمیدونست که اینا چقدر خداخدا کردن پسر شه که حتی من یه جایی تو بارداریم به شوهرم گفتم خدا کنه دختر شه اینا دیگه یدفعه خودشونو جمع کنن و دخمل هم شد الهی دورش بگردم من
خلاصه که انقدر بارداری بهم فشار روحی وارد کردن و استرس دادن که من اواخر بارداری دچار پنیک شدم 😔
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۱۶ ماهگی
پارت سیزدهم
دیگه ما که جنسیت رو فهمیدیم مامانم یا از تهران خرید میکرد عکس میفرستاد یا میومد اینجا با من میرفت خرید سیسمونی
گذشت و اینا از شهرستان برگشتن و ما کلا خودمون یه دست بلور شلوار خریدیم که تا اونو نشون دادم گفتم اینم خودمون خریدیم سریع گفت ولش کن زیاد لباس نخرید براش و من واقعا ناراحت شدم گفتم ما کلا یدست لباس خریدیم و بعد به شوهرم گلایه کردم که چرا فک میکنه چون دختره نباید خرید کنیم براش من واسه بچم بهترینارو میخرم و ....و مجدد چند روز بعد دوباره تکرار کرد حرفشو و پدرشوهرمم گفت اره لباس نخرید میخواد چیکار شوهرمم گفت من واسه دخترم همه چی میخرم خدا ارزومو براورده کرده داره بهم دختر میده منم کم نمیزارم براش
خلاصه گذشت و سر بیمارستان رفتن هم داستان داشتم هی میگفت باید بری دولتی طبیعی بیاری منم هیچی نمیگفتم درحالی که قبلش با دکترم هاهنگ کرد که خصوصی سزارین باشم و بعد که فهمید گفتم دکترم خودش تشخیص داده و حالا گیر داده بود شب من باید بمونم پیشت تو بیمارستان نه مامانت که منم گفتم نه مامانم نه تو من میگم خواهرم بیاد بمونه
مامان نفس مامان نفس ۱۷ ماهگی
خانوما یه مشورت میخوام ازتون بگید که تقصیر کیه
دوقلو های من داشتن باهم بازی میکردن پسرم با دستاش چنگ به بلوز دخترم زد خودم داشتم میدیدم ها اصلا خودشو ننداخت به کمر دخترم
بعد پیش مادرشوهرمم بودن یعنی کنار اون من یکم با فاصله نشسته بودم مادرشوهرم هر چی در توانش بود داد زد چرا اینجوری میکنی رو اونور ببینم کورخر دیگه پسرم بدحور ترسید جوری که قرمز قرمز شد انقد گریه کرد انقد گریه کرد منم برگشتم به مادرشوهرم گفتم چرا داد میزنی سرش گناه داره
برگشته میگه داشت دخترو می‌کشت چیزی نگم گفتم کو داشت میکشت خودم داشتم میدیدم با دستاش بلوزشو گرفته بود داشت بازی میکرد باهاش
برکشته به من میگه تو دنبال خون گشتنی من مثل تو نیستم خدا کمکت کنه گوه خوردن با پدرم منم گفتم چیزی نگفتن من فقط گفتم چرا داد میزنی سرش که بترسه بدو بدو بیاد سمت من ارومتر بهش بگو شوهرمم عین خرا نشسته بود یه طرف الانم بامن حرف نمیزنه که چرا به مادر من اینحوری گفتی گفتم به درک حرف نزن