پارت سیزدهم
دیگه ما که جنسیت رو فهمیدیم مامانم یا از تهران خرید میکرد عکس میفرستاد یا میومد اینجا با من میرفت خرید سیسمونی
گذشت و اینا از شهرستان برگشتن و ما کلا خودمون یه دست بلور شلوار خریدیم که تا اونو نشون دادم گفتم اینم خودمون خریدیم سریع گفت ولش کن زیاد لباس نخرید براش و من واقعا ناراحت شدم گفتم ما کلا یدست لباس خریدیم و بعد به شوهرم گلایه کردم که چرا فک میکنه چون دختره نباید خرید کنیم براش من واسه بچم بهترینارو میخرم و ....و مجدد چند روز بعد دوباره تکرار کرد حرفشو و پدرشوهرمم گفت اره لباس نخرید میخواد چیکار شوهرمم گفت من واسه دخترم همه چی میخرم خدا ارزومو براورده کرده داره بهم دختر میده منم کم نمیزارم براش
خلاصه گذشت و سر بیمارستان رفتن هم داستان داشتم هی میگفت باید بری دولتی طبیعی بیاری منم هیچی نمیگفتم درحالی که قبلش با دکترم هاهنگ کرد که خصوصی سزارین باشم و بعد که فهمید گفتم دکترم خودش تشخیص داده و حالا گیر داده بود شب من باید بمونم پیشت تو بیمارستان نه مامانت که منم گفتم نه مامانم نه تو من میگم خواهرم بیاد بمونه

۱ پاسخ

من فکر میکردم نسل آدمایی که هنوز فکر میکنن تنها دلیل بچه دار شدن بقای نسله منقرض شده ولی متاسفانه بعد بارداری و تعیین جنسیت خودم و الانم خوندن خاطره شما فهمیدم هنوزم وجود دارن🤦‍♀️🤦‍♀️ خدا لعنتشون کنه و روزای پسر استرس ادمو بدتر میکنن

سوال های مرتبط

مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۱۵ ماهگی
پارت یازدهم
ما بدلیل اینکه تو فامیل مورد داشتیم که بچه هاشون به دلیل فامیلی عقب مانده ذهنی بودن باید حتما ازمایش ژنتیک میدادیم
من افسردگی گرفته بودم و هیچ جا نمیرفتم و هیچی نمیخوردم انقدر شرایطم بد بود که مامانم وقتی منو دید مدام غصه داشت که چرا به این روز افتادی و بریم خونه خودمون بمون حواسم بهت باشه که گفتم نمیشه من اینجا رفتم متخصص و پرونده دارم و مدام داره چکم میکنه تو ماه اول از شدت افسردگی پنج کیلو کم کردم و همیشه بدی مادرشوهرمو گفتم از خوبیش هم بگم
تو تایم بارداری من هر روز از خونشون برام غذا میاورد و میومد کارهای خونه کمکم میکرد و چون من تمام علائمم شبیه پسر بود البته طبق گفته اونا هرروز یه اسم پسرونه هم انتخاب میکرد و خداییش تا سه ماهگی هوامو داشت همه جوره منم گفتم خدایا شکرت که با وجود بچم اینا درست شدن تا اینکه چهارده هفتگی رفتم سونو تشخیص جنسیت دکتر گفت دختره و من هیچی نگفتم تا انومالی که دکتر صددرصد گفت دختره ما هم رفتیم یه جعبه شیرینی صورتی خریدیم رفتیم خونه مادرشوهرم و دیگه اونموقع خیالم از بابت بچه راحت بچه که تو تمام غربالگری ها گفتن سالمه وقتی پرسید بچه چیه گفتم در جعبه رو باز کن میفهمی که تا دید صورتیه یه جور یخ گفت دختره؟! گفتیم اره و خیلی سرد گفت مبارکه ایشالا سالم باشه برگشتیم خونه من همش انگار یه چیزی رو دلم سنگینی کرد
مامان گوجه سبز🍈 مامان گوجه سبز🍈 ۱۵ ماهگی
بچها میخوام بگید حق با کیه
من یه پسره سه ساله دارم و یه یک ساله بعد بچه ی سه سالم دوستی نداره بعد هووی خواهرم یه پسر ۶ ساله و یه دختر ۸ ساله داره بعد پسرم دوسداره با پسره هووی خواهرم بازی کنن بعد دیشب رفتم خونشون چون شوهرم هفته یبار میاد بچمم بهونه خونه اونارو می‌گرفت خلاصه به شوهرم گفتم میرم خونه ابجیم گفت برو بعد رفتم رسیدم خونشون پسرم که سه سالشه شروع کرد بازی خب بچه ی منم چون کسی تو خونه نداره که بازی کنه باهاش میره اونجا خیلی شاد میشه و خلاصه دوسداره کشتی بگیره و باهاشون شوخی کنه بعد اون پسره ۶ ساله ی هووی خواهرم هی سربه سر پسرم میزاره تا لجشو دراره پسره منم گریه و ناله و کلا باهاش لج میکرد بعد من به پسره اون گفتم لجشو درنیار اونم گوش نمی‌کرد آخر بچه ی منم شروع کرد زدن اون بعد خواهرم اومده پسرمنو میگه چرا میزنیش منم گفتم خوب آبجی اون لجشو درمیاره بعدشم اون بزرگه این کوچیک این نمی‌فهمه بعد خواهرم میگه نباید بچه ی تو ضعف نشون بده 😐 گفتم خواهر من مگه بچه ۳ ساله میتونه ضعف نشون نده چه انتظاری داری من آوردمش اینجا چون دوسداره با پسره هووت بازی کنه بقران کلی خوراکی گرفتم هی با پسره اونا مهربونی میکردم که اذیت نکنه بچمو اما انگار نه انگار خواهرم میگه پسره هوومم بچس نباید بچه ی تو اذیت کنه شوهرشم هی جلو همه به بچه ی من میگه پا کوتاه هی میگن بچت ترسویه ترسوندینش هی میگه حرفاش مفهوم نداره منم به خواهرم گفتم من میرم دیگه ام نمیام خونت تو هم نیا چون بچم اذیت میکنه بچه ی تو خوبه بچه ی سه ساله ی من بده با اشک تو چشم اومدم بقران مجید پسرم دست خالشو گرفت گفت خاله ما میریم پارک 😭😢😭 به خواهرم گفتم ببین اون بچه ی سه ساله حتی دعوای منو تورو هم نمی‌فهمه با خوشحالی بهت میگه میریم پارک
مامان دخترم 💖✨ مامان دخترم 💖✨ ۱۵ ماهگی
اون موقع من رستا رو حامله بودم آنتی بمن احتمال پسر داده بود با ی خانومی ت گهواره دوست شدم اون ی دختر داشت و مجدد باردار بود و همش تاپیک میرد دعا کنید پسر باشه پسر باشه شوهرم فلان می‌کنه خلاصه من رفتم انومالی و گفت دختره اون‌خانومم خبر نداش ک من‌دواا پسر دارم بمن گفت اخی عزیزم پسر نشد ک عیبی ندارع غصته نخوری ها من رفتم دکتر گفت پسره برا من گفتم خب مبارک باشه بعد با خنده گفت شوهرم همش میک پسر مثل انگشتر حضرت سلیمان ت انگشت هر کی نمیره بعد گفت شوخی میکنم منم گذشتم
دیشب داشتم تاپیک ها رو می‌دیدم شانسی اون خانوم‌دیدم رفتم توی پست هاش دیدم بله پسرش مریضه ن‌میتونع راه بره همش ت بیمارستان و هی گفته خدایا کاش اینم دختر بود من ک میدونستم ولی مطمعن شدم نباید چیزی با زور از خدا بگیری چون اینجوری میزارع ت کاست عکس می‌گفت خدا آک میخواد بزرگیشو نشونم بده ی پسر بده خیلی براش ناراحت شدم
همیشه میگم ت جنسیت آدم بسپار دست خدا هر چیزی که اون صلاح می‌دونه بده ب آدم بخدا چیدمان اون بهتر برای ما خواستم برم زیر پستش بنویسم من همونم ک اون حرف زدی ببینم الان داری با پسرت کیف میکنی گفتم ولش کن اون خدا زدع با ناشکری هاش
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۱۵ ماهگی
پارت پانزدهم
بعد از اینکه جنسیت بچه ام معلوم شد مدام برادر شوهرام تیکه مینداختن که پسر خوبه و پسر شیرین و از این حرفها
و تمام طول بارداریم مادرشوهرم میگفت فلانی گفته تو که نوه ات هم بدنیا بیاد عروست نمیزاره ببینیش خدا میدونه درمورد من چی گفته که اونم اینجوری گفته منم گفتم والا الان که باردارم هرروز اینجایی اخه این چه حرفیه
بعد که دخترم بدنیا اومد شروع کرد که اره یکم بزرگ شه بده به من خودت یکی دیگه بیار و گفت خواهرم رفته پیش دکتر بچه دومش پسر شده توام برو 😒من واقعا موندم همینجوری هیچی به ذهنم نرسید
حتی قبل از عروسی هم میگفت خدا کنه علی بچه هاش مث بچه های من پسر بشن از کجا بیاره پول جهیزیه بده (این برای اون زمانی بود که فکر میکرد من جهاز نمیارم ولی کاملا ضایع شد)
خلاصه که الان بچمو دوس دارن ولی من یادم نمیره حرفاشونو که چقدر هی تو بارداری میگفتن خداکنه پسر باشه و فلانی میگه پسره و علائمت همه مث پسره و .....
ما خودمون داداش نداریم ولی بابام وقتی فهمیدی دختره گفت خداروشکر خدا یه دختر دیگه هم بهم داد
ولی مادرشوهرم سه تا پسر داره همه میگفتن تو دختر نداری باید خوشحال باشی که نوه ات دختره و به من میگفتن خیلی عزیز میشه براشون چون دختر ندارن ولی هیشکی نمیدونست که اینا چقدر خداخدا کردن پسر شه که حتی من یه جایی تو بارداریم به شوهرم گفتم خدا کنه دختر شه اینا دیگه یدفعه خودشونو جمع کنن و دخمل هم شد الهی دورش بگردم من
خلاصه که انقدر بارداری بهم فشار روحی وارد کردن و استرس دادن که من اواخر بارداری دچار پنیک شدم 😔
مامان 👼🏻یاسمین🌸 مامان 👼🏻یاسمین🌸 ۱ سالگی
سلام دوستان
پیرو تاپیک قبل که گفتم دخترم با پشت سر افتاد رو سرامیک و بالا آورد
اورژانس اومد گفت چون بالا آورده ریسک نکنید و ببرید بیمارستان
درسته اورژانس اومد ولی با موتور اومده بود بنابراین گفت خودتون ببرید بیمارستان لقمان حتی دست هم به بچه نزد و هیچیش رو هم چک نکرد😶😐😐
خلاصه بردیم بیمارستان لقمان دکتر گفت عکس بگیرید از سرش باباش گفت نه نمی‌ذارم بچه اشعه بخوره دکتر گفت پس یه آبی چیزی بدید بعد از نیم ساعت دوباره بیارید ببینم ما هم رفتیم بیرون بیمارستان چون پر از مریض بود و آب دادیم و نیم ساعت بعد رفتیم دوباره پیش دکتر گفت خب به نظرتون ترخیص کنم؟؟؟😑باباش گفت خودتون چی فکر میکنید؟گفت ورم نکرده سرش؟ما دست زدیم گفتیم نه...یعنی حتی به بچه دست هم نزد و جالبه که دکتر پشت ایستگاه پرستاری این به اصطلاح ویزیت رو انجام داد نه اینکه فکر کنید تو اتاق بودا نه...بعد هم واقعا بدون اغراق فقط یک ساعت ترخیص طول کشید و ما تازه رسیدیم خونه و بچم خوابیده دکتر گفت تا ۴۸ ساعت زیر نظر داشته باش که بالا نیاره یا بی حال و اینا نشه
جالبه به منشی میگم مگه بچه بستری شده بود که حالا باید ترخیص کنید؟و اینم بگم همین ویزیت مسخره و این همه معطلی شد ۴۹۰ هزار تومن صورتحساب بیمارستان
خدا راه هیچ کس رو به بیمارستان نندازه بجز برای زایمان🤲🏻
مامان آرنیک وآتایار مامان آرنیک وآتایار ۱۷ ماهگی
سلام مامانا.
من ۵ روزه که پسرام مریضن و۵روزه که نه روز خوابیدم نه شب.دیشب پسرام رو برده بودیم بیمارستان وساعت۲ نصف شب اومدیم وهمسرم گفت که بریم خونه که خیلی ببخشید نزدیکی داشته باشیم ومن فقط گفتم که من ۵روزه نخوابیدم به خاطره بچه ها بریم وزود تموم کنیم ومن بخوابم وگرنه بدنم یهو خالی میکنه ومیرم زیر سرم.فقط همینو گفتم وبهش برخورد وناراحت شد گفت دیگه نمیخوام نزدیکی کنیمو اشتباه کردم گفتمو توسردی وچیزی که زیاده شریک جنسی وازاین زنا زیاده که بخوان بامن بخوابن وبحثو شروع کرد.دوره پریودی من اصلا براش مهم نیست واصلا نمیفهمه که پریود میشمو کی تموم میشه بهش میگم کمرم وپاهام درد میکنه ویه کم ماساژ بده ومیگه خستم وبمونه برای بعد.روی تخت با پسرم میخوابه من با پسر کوچیکم روی زمین میخوابیم وبراش مهم نیست که من چجوری میخوابم.براش مهم نیست من چجوری لباس بپوشم وحتی مهم نیست لباس زیر دارم یا نه ندارم.مشکل زود انزالی هم داره ومن هیچی از رابطه نمیفهمم .بعد بهم میگه تو سردی.همین چیزا سردی نمیاره؟؟من فقط بهش گفتم‌که خستم وخودش بحث رو به اینجا کشوند.به نظرتون من حق ندارم؟؟بهش گفتم همینکه به خاطره این حرفت پارت نمیکنمو دهنتو سرویس نمیکنم برو روتو کم کن.