دیروز همینجور که قطره های سرمو میشمردم تا زودتر تموم شه برم پیش شاهان صدای تخت بغلی حواسمو پرت کرد یه دختری بود چند سال از خودم کوچیکتر از درد آمپول سرمی که میخواستن براش بزنن میترسیدبا جیغ و داد میگفت نمیزنم یدفعه تو دلم عصبی شدم گفتم اه چقدر لوس یه سرمه دیگه...بعد چند دقیقه تو دلم گفتم چرا لوس؟
خودمم قبل اینکه مادر شم شاید تحملم کم بود.. تحمل قدرت خیلی چیزها رو نداشتم...ولی یه روز چشم باز کردم دیدم تنها سرم به دست تو اتاق عمل وایسادم.. همه چیز به سرعت اتفاق افتاد.. ۷ لایه شکم باز میشه بچه رو خارج میکنن و بخیه میزنن و تو ۵ ساعت بعد فقط به عشق اینکه درست ببینیش درست بغلش کنی رو اون همه بخیه بلند میشی ،وایمیسی، راه میری میشینی خم به ابرو نمیاری . زندگیت تحملت قدرتت تقسیم میشه به قبل بچه و بعد بچه.. انقدر قوی که همه اینارو تحمل کنی و انقدر ضعیفی که نمیتونی تحمل کنی به بچه یه آمپول بزنن..نمیتونی تحمل کنی ازش خون بگیرن..یک تضاد خیلی عجیب...
میگن وقتی جنین در حال رشد تو وجود مادر تعدادی از کرومزوم هاش در خون مادر پخش میشه و برای همیشه اونجا میمونه که باعث یه وابستگی عاطفی مادر به بچه میشه تا ابد و میتونه هر لحظه کنترلت کنه...
تو افسانه های محلی به چیزی که بتونه وجودتو کنترل کنه میگن شمیرا(الهه عشق)
تو تا ابد شمیرایی منی ❤

دلنوشته ای برای شاهانم❤ ۱۴۰۳/۴/۳۱

۱۰ پاسخ

واقعااااا حرفااااات زیبا و پر از احساسات بودن ... من ک کلی لذت بردم احسنت ... ❤

چه قشنگ نوشتی عزیزم دقیقا منم همشو باوجودم حس کردم❤️

چقدقشنگ💕

چ زیبا نوشتی

اره واقعا ، قشنگ بود 😢🥺

عزیزم...عالی...

چقدر دلنوشته قشنگی بود 🤩

خیلی زیبا بود.گریه م گرفت.
یاد قبل خودم افتادم که بخاطر اینکه آمپول نزنم دکتر نمیرفتم .اما الانا تا مریض میشم بدو بدو میرم دکتر آمپول بزنه تا آیهان مریض نشه.واقعا این فسقلیا چه میکنن با ما..🥰🥰🤩🤩

چقد قشنگ

قربانت عزیزم❤

سوال های مرتبط

مامان محمدرافع💙 مامان محمدرافع💙 ۶ ماهگی
هیچکس به من نگفته بود
🧚‍♀️🤱🤰☘️
وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی…
گاهی شبا تا صبح بیداری و روزها خسته ای…
اما انگاریک قدرت مضاعف داری بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین مجبوری به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاط باشی
دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچت‌ بسوزه… نگرانی که چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟
وقتی مادر میشی دیگه نمیتونی به اراده خودت آب بخوری، چرت بعد از ظهر بزنی، مسافرت بری، عشقبازی کنی و حتی مریضی هم دیگه معنی چندانی نداره… و برای همه اینها شاید کسی ازت قدردانی نکنه...
خودت هم از هیچ کس توقع نداری بهت بگه خسته نباشی، خدا قوت، دست مریزاد، ایول، دستت درد نکنه….
وقتی مادر میشی شاید گاهی دچار خشم و #افسردگی و #اضطراب بشی و با خودت فکر کنی چرا هیچکسی اینها رو بهت نگفته بود؟ چرا حتی مادرت این همه چالش و ازت مخفی کرده بود و فقط در مورد قسمت خوب داستان باهات حرف زده بود!
وقتی مادر میشی! بزرگ میشی، یاد میگیری به خاطر فرزندت غرورت رو زیر پا بذاری و تو بحث های با همسرت کوتاه بیای… یاد میگیری سکوت کنی، صبور باشی..
گاهی به دروغ بخندی و بگی همه چیز رو به راهه…
میدونم و میدونی که مادر شدن پر از چالشه، مادر شدن یک شغل سخته و تو باید قبل از هر چیزی بپذیری که وارد مرحله ی جدید از زندگیت شدی که گاهی مثل یک بحرانه اما در عین همه سختی هاش لحظه های خیلی قشنگ داره
توی‌ مسیرش رشد داره
آگاهی داره
قدرتمند شدن داره
و عشق داره.
مامان آسمان 🩷☁️ مامان آسمان 🩷☁️ ۶ ماهگی
مامان نازگل مامان نازگل ۷ ماهگی
دلبر کوچولوی من امروز دقیقا سه ماهه شدی!

خدا می دونه چه لحظات قشنگی رو با هم داشتیم،
نوشتم لحظه های قشنگ تو بخون لحظه های ناب زندگی مامانی.
فرشته من در کنار تو خوشحال‌ترینم و بی شک برای داشتنت خوش شانس ترین.

تو مثل یک گل ناز هر روز جلوی چشم‌های ما رشد می کنی و هر روز زیباتر و خواستنی‌تر از قبل میشی.
من و بابا خیلی دوستت داریم، مخصوصا وقتی با اون چشم‌های نازت به ما نگاه می کنی و یه لبخند ملیح روی لب‌های قشنگت می‌شینه.
دلبر کوچولوی مامان، امیدوارم همیشه لبت خندون و چشم‌های قشنگت شاد و پر امید باشه.
دردونه من ۳ ماهه که از دل مامانی اومدی بیرون و توی قلبش جا خوش کردی. دورت بگردم عزیز دل مامان. هر شب و هر روز کنارمی و هر لحظه بیشتر از قبل به تو وابسته میشم
اگه قبلا بهم می گفتن یکی میاد تو زندگیت که باعث میشه خودتو فراموش کنی، باورم نمی‌شد!

ولی الان۳ماهه ماهه که دیگه چیزی به نام من وجود نداره و همه شدی تو

مثلا لبخند تو، صدای تو، چشم های تو، هر روز و همیشه تو

بماند به یادگار از ۱٠مرداد ۱۴٠۳
روزی که دخترم برای اولین بار غلت زد
به پس زمینه ی شلوغ توجه نکنید هول هولکی شد
مامان آرسام مامان آرسام ۵ ماهگی
سلام مامانا دلم خيلي گرفته هم اومدم باهاتون درد و دل كنم هم مشورت
پدرم نمي دونم چرا اينطوري وقتي كه من خواستم ازدواج كنم پدرم زمينش به اسم و منت اينكه من زمينمو به خاطر تو فروختم تا جهيزيه بگيرم فروخت اما در مقابل پول زمين جهزيه خيلي معمولي داد بعد از ازدواج ماه اول من باردار شدم كلي قهر كه چرا باردار شدين مگه نگفتم يه سال صبر كن تا نه ماه بارداريم حرفش همين بود بعد چون بارداري پرخطر بود تو مازندران يه بيمارستان براي زنان پرخطر بود دولتي كه امكانات بچه هاي نارس داشت مجبور شدم يه ماه بستري باشم اونجا زايمان كنم ميگفت بايد بري خصوصي مي گفتم اخه قبولم نمي كنند بعدم قبول كنند جون بچه ام در خطر ميگفت فداي سرت به اندازه ي موي سرت بچه دار ميشي تو دوران باداري و زايمانم يه مدتي اونجا بودم كاري باهام كرد كه هر دودفعه با قهر و دعوا برم شوهرم مي فهميد كه من نمي خواستم متوجه شه سيسموني بهم نداد مادرم از پس اندازهاش برام خريد گفت چون به حرف گوش ندادي و زود بچه دار شدي بعد عروسي ندارم در صورتي كه داشت يه شوهرم به دور از چشم من رفت پيشش بهش ميگفت چرا بچه دار شدين زود بود كادو بچه امو يارانه ده ماهو جمع كرد به اندازه اون سه ميليون داد تا الان يه پوشك براي بچه ام نخريده