۱۱ پاسخ

عزیزم مبارک باشه قدم نورسیده و اینکه متاسفانه پوست بی حس نمیشه و واقعا درد داره

عزیزم منم وقتی بخیه میزدن آمپول زدن گفتن پوست زیاد بی حس نمیشه دردو میفهمی ولی کم منم مثل تو فهمیدم

خدا لعنتشون نکنه حالم از این ماماهای بی سواد بيمارستان ها ب هم میخوره انگار جلادن همینه من برا دختر اول و دومم سزارین انتخاب کردم و همیشه میگم طبیعی بده

ابجی درکت میکنم من زایمان طبیعی کردم تقریبا 4روز

پوست رویی بی حس نمیشه ولی اینقدر قبلش درد داشتی کمتر حس میشه دردش
برا منم همینطور بود هی میگفتم بی حس نیست می‌گفت پوست رویی همینطوره

الهی عزیزم چقدراذیت شدی

ای بابا چقدر سخت 🥲

زایمان واقعا سخته،پدر ادم درمیاد

چرا سزارین نشدی چرا نخواستی
نمیدونستی انقد درد داره طبیعی؟

چقدر سخت واقعا خسنه نباشی...

چنتا بخیه خوردی🙁

سوال های مرتبط

مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۳ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان حسیبا مامان حسیبا ۱۲ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانم بگم براتون اونم طبیعی :۲۱مهر بود و من خودمو کشته بودم از پیاده روی و اسکات و خوردن خاکشیر و همه اینا با قرص کرچک و شیاف مغربی که دکتر بهم داده بود و بالاخره همون روز ۲۱ نشسته حیاط جارو زدم و حدودای ساعت ۸بود که احساس کردم کیسه آبم نشتی پیدا کرده و ۹دردای ۲۰دقیقه ایم شروع شد و من همچنان درد می‌کشیدم و راه میرفتم تا اینکه شدید تر شدن ما ساعت ۱رفتیم بیمارستان اونجا ماما معاینه کرد و گفت هنوز دو سانتی برو صبح بیا دوباره اومدم خونه و راه رفتم و درد کشیدم و گریه کردم و نمی‌تونستم بشینم فقط ساعت نگاه میکردم تا که بعد اذان ساعت ۴دوباره رفتیم بیمارستان گفت تازه ۳سانت شدی برو تو بیمارستان راه برو فعلا بستری نمی‌کنیم دیگه طاقت نداشتم و گریه میکردم و التماس یه پرستار گفت واسه سه سانت بیمارستان رو سرت گذاشتی آخه بعد چهار ساعت فقط یه سانت بیشتر شدم تا که ساعت ۷شد دوباره ماما اومد معاینه کرد گفت خوبه پیشرفت کردی و بستریم کردن و سرم زدن و من حالت زور بهم دست میداد و بهم ماسک بی حسی زدن یکم بی حس میشدم دوباره همون حالت ۴ساعت زور میزدم و خبری نبود و معاینه شدم و بالاخره ساعت ۱۰صبح دخملم به دنیا اومد و بعدشم ماما بهم بخیه زد که اونم اصلا برام معلوم نمیشد چون بی حس شده بودم از درد فرداش ساعت ۱۰هم مرخص شدم امیدوارم اونایی که پا به ماه هستن زایمان راحتی داشته باشن
مامان یارا🫧🍓 مامان یارا🫧🍓 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
دردها تو اون لحظه کوتاه تایم بدون درد زیاد بود
تا رسید ساعت ۵کم کم دردها زیاد طول درد زیاد فاصله استراحت کوتاه میشد
زنگ زدم ب مادرشوهرم گفتم درد دارم ولی فعلا بیمارستان نمیرم تا بیشتر بشه شد ساعت ۷ دردزیادو طولانی میشد رفتم حموم زیر دوش تا دردم میگرفت اسکات میزدم نیم ساعت زیر دوش اب گرم بودم با یه بدبختی پسرم راهی مدرسه کروم درد امونم بریده بود و قابل تحمل نبود اسنپ گرفتیم برا بیمارستان طول مسیر خونه تا بیمارستان ۳ باردرد گرفت جوری ک اصلا نمیشد کنترل کنم تو حین استراحت دردها منو مامانم و مادرشوهرم دویدیم تا در زایشگاه بیمارستان🤦‍♀️
نگم از تریاژمامایی بیمارستان شهرمون ک اصلا چیزی ب اسم مسئولیت یا احساس همدردی ندارن افتادم ب التماس اجی کمکم کن دارم میمیرم از درد گفتن با نوار قلب بچه بگیریم معاینه کنیم منم دردهااا زیاد طول استراحت کم و کم ترر معاینه کرد ۴ سانت ونیم شده بودم سریع بستری کردن و بردن اتاق زایمان
ولی همینش خوب بود ک میزاشتن همراه کنار ادم بمونه
مامانم در طول زایمان کنارم بود ماساژم میداد دلگرمی میداد ساعت ۸ ونیم بستری شدم بدون امپول فشار تا دردها شروع میشد نفس عمیق میکشیدم تا اروم میشد انگار بیجونم کرده بودن ولی دردهاااا وحشتناک بودن خودشون کیسه ابم رو پاره کردن تا ساعت ۱۰ ونیم فول شدم دکتر اومد فقط میگفت بدون وقفهههه زور بزن جوری زور میزدم انگار چشام درمیومد بعد ۵ دیقه زور زدن بچه ام ب دنیا اوند ۱۰ و ۴۵ دیقه زاییدم بهترین حس دنیا لحظه ای بود ک دخترم گذاشتن روی سینه ام بعداز اون مامانم فرستادم گفتم مامان دیگ منو ول کن برروو سراغ دخترم🤦‍♀️😂چون ب بیمارستان اطمینان نداشتم ازبس بی مسئولیت و بی وجدانن گفتم ی کاری با بچه ام میکنن
مامان محمد ایلیا مامان محمد ایلیا ۳ ماهگی
پارت دو تا ساعت هشت صبح درد میکشیدم ولی قابل تحمل بود بد بزور مامانم رفتم بد معاینه شدم گفت چهارسانت بازی رحمتم خیلی نرم شده بستری بشو تا کارا بستریم کردم رفتم اتاق زایمان شد ساعت نو گفتن نیاز ب امپول فشار نداری یگ سرم تقویتی زد بهم گفت راه برو نیم ساعتی را رفتم بد اومد کیسه ابمو پاره کرد ولی درد نداشتم زیاد هی ول میکرد میگرفت بد دوبار اومد معاینه کرد گفت شدی شیش باز یکم راه رفتم دوبار معاینه کرد گفت شدی هفت هشت وقتی درد داری زور بزن من بازم دردام قابل تحمل بود باز معاینه کرد گفت نو شدی زور بزن از نو سانت ب بد دردام خیلی شد دیگ هرچی زور میزدم رحمم تنگ بود باز نمیشد پارع کرد باز گفت زور بزن منم چون بی دردی بهم زده بودن گیج بودم و زیر اکسیژن بودم بد میگفت سرش دیده میشه زور بزن منم نمیتونستم بد یکی اومد شکممو فشار میداد یکی از پاین رحممو باز میکرد بد بچه اومد بیرون ک ساعت یک نیم بود کلن من چهار ساعت درد کشیدم اونم قابل تحمل بود فقط اخرش درد داشت و الان بخیه هام درد میکنه و خیلی ب دردش ارزش داشت اینم از ترحبه من ایشالا همه مثل من زایمان راحتی داشته باشین
مامان مهیار و ماهور مامان مهیار و ماهور روزهای ابتدایی تولد
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان 💙as مامان 💙as ۲ ماهگی
سلام خانم ها پسر من ۲۵مرداد ساعت ۱۱ شب بدنیا اومد و این حس قشنگ واسه همه آرزو میکنم
صبح روز پنجشنبه با نامه پزشک بیمارستان بستری شدم بدون درد با اینکه من یکماه ماه درد داشتم ولی دریغ از یک درد
ساعت ۹صبح رسیدم بیمارستان معاینه کردن بسته بودم کاملا 🥲
دیگه تا رفتم تو اتاق خودم قرص زیرزبونی دادن ساعت ۱۱ شد ولی انقباض نداشتم دوباره دادن بی فایده
ساعت ۲ونیم ظهر ک شد یکی از پرستارهای بخش اومد معاینم کرد ک ب عمرم همچین دردی رو نکشیده بودم انقدر وحشتناک معاینه کرد ک بازم کرد گفت ک ۲سانتی هر یک ربع ماما بخش میومد واسه معاینه ک وقتی دوباره اومد کیسه آبم پاره شد از معاینه وحشتناکش
خلاصه روند زایمانم و انقباض هام خیلی خوب پیش می‌رفت بلاخره رسیدم ب ۶سانت ماماهمراه اومد و بهم ورزش ها رو گفت و بعدش از آمپول اپیدرال استفاده کردم ک تزریقش وحشتناک بود و واقعا پشیمونم زدم چون بعد زایمان نفسم بالا نمیاد از دردش فقط یک ساعت بهم آرامش داد و ساعت ۱۱شب دکترم اومد معاینه کرد گفت ۹سانتی سریع باید زایمان کن واااای بعد اون همه عذاب تازه شروع شد
مامان علی مامان علی ۱ ماهگی
دکتر نامه داد بستری بشم که ساعت 4 صبح برم بیمارستان برای طبیعی ساعت 2کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان 2و30شد تا لباس عوض کردم و آزمایش گرفتن و تموم کارامو انجام دادن شد 3نیم و اینا دردام شروع شد و همون موقع شدید شد قرار بود 7نیم ماماهمراهم بیاد که همون موقع زنگش زدن اومد من اولش که رفتم معاینه شدم 1سانت باز بودم تا ماما اومد و شروع کرد ب نرمش دادنم شدم 5سانت و درد شدید میگررفت و ول میکرد رو توپ‌ ورزش کردم و رفتم سرویس کلی زور زدم دردم ب جایی رسید دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم اومدن اپیدورال برام انجام دادن و رفت دیگه منم آنقدر زور زدم تا شدم 8سانت از ساعت 4تا 6 تمام تلاشمو کردم ساعت 6و 40 دقیقه بدنیا اومد دکترم بی انصاف نیومد نیومد من 45دقیقه آخر الکی الکی درد میکشیدم چون دکترم نیومد نیومد بچمو ماما بدنیا آورد خدا خیرش بده بعدم گفتن بخواب تا بیاد جفتا در بیاره بازم انقدر دیر کرد ک‌ خود مانا درآورد و آخر برا بخیه دکترم اومد من 1 بخیه داخلی خوردم 2،3تا بیرونی خوردم ولی اصلا اصلا بخیه ارو نفهمیدم