سلام اومدم تجربه زایمانم بگم براتون اونم طبیعی :۲۱مهر بود و من خودمو کشته بودم از پیاده روی و اسکات و خوردن خاکشیر و همه اینا با قرص کرچک و شیاف مغربی که دکتر بهم داده بود و بالاخره همون روز ۲۱ نشسته حیاط جارو زدم و حدودای ساعت ۸بود که احساس کردم کیسه آبم نشتی پیدا کرده و ۹دردای ۲۰دقیقه ایم شروع شد و من همچنان درد می‌کشیدم و راه میرفتم تا اینکه شدید تر شدن ما ساعت ۱رفتیم بیمارستان اونجا ماما معاینه کرد و گفت هنوز دو سانتی برو صبح بیا دوباره اومدم خونه و راه رفتم و درد کشیدم و گریه کردم و نمی‌تونستم بشینم فقط ساعت نگاه میکردم تا که بعد اذان ساعت ۴دوباره رفتیم بیمارستان گفت تازه ۳سانت شدی برو تو بیمارستان راه برو فعلا بستری نمی‌کنیم دیگه طاقت نداشتم و گریه میکردم و التماس یه پرستار گفت واسه سه سانت بیمارستان رو سرت گذاشتی آخه بعد چهار ساعت فقط یه سانت بیشتر شدم تا که ساعت ۷شد دوباره ماما اومد معاینه کرد گفت خوبه پیشرفت کردی و بستریم کردن و سرم زدن و من حالت زور بهم دست میداد و بهم ماسک بی حسی زدن یکم بی حس میشدم دوباره همون حالت ۴ساعت زور میزدم و خبری نبود و معاینه شدم و بالاخره ساعت ۱۰صبح دخملم به دنیا اومد و بعدشم ماما بهم بخیه زد که اونم اصلا برام معلوم نمیشد چون بی حس شده بودم از درد فرداش ساعت ۱۰هم مرخص شدم امیدوارم اونایی که پا به ماه هستن زایمان راحتی داشته باشن

۴ پاسخ

آخییییش‌خیلی لذت بردم.ممنون

من فقط پنج روز از تاریخ احتمالیم مونده بود و ۳۹هفته و ۲روز زایمان کردم آخه هیچ علایمی نداشتم ماه درد و اینا بعد قرص کرچک و شیاف البته دو روز بعد دردام شروع شد و بی نهایتم پیاده روی کردم

عززیزم 🥺منم دقیق مث شما روزای اخر بارداریم واقعا خسته کننده شده بود و بزور حرکات اسکات و پیاده روی و معاینه تحریکی زودتر زایمان کردم و دقیقا 22 مهر البته دوسال پیش🥰

چ وحشتناک خوبه سزارین کردم🥲

سوال های مرتبط

مامان کیانا مامان کیانا ۳ ماهگی
من دیدم دارن همه تجربه زایمان میزارن گفتم منم بزارم می‌دونم دیر شده ولی می‌زارم من دوتا زایمان طبیعی داشتم کلا بد زایمانم بخصوص سر دختر اون یکی دخترم ۱۵ ساعت درد کشیدم دوسال پیش عمل افتادگی رحم انجام دادم وقتی حامله شدم دکترم گفت سزارینی منم خوشحال که این یکی درد نمی‌کشم هفته ۲۶ بارداری بود که دکترم گفت از شانس تو مجوز سزارین برای عمل تو برداشته شده باید طبیعی زایمان کنی اون موقع دنیا روی سرم خراب شد هرچه التماس کردم که نمیتونم فایده نداشت از هفته ۳۰ دردام شروع شد به خاطر عملی که داشتم خیلی کمر درد بودم درحدی که وقتی راه میرفتم فقط دوست داشتم بزنم زیر گریه شبا که تا صبح راه میرفتم هفته ۳۲ آمپول ریه زدم هم چنان تا ۳۹ هفته طولانی شد که رفتم بهداشت میخواست ضربان قلب رو گوش کنه که گفت انقباض داری برو بیمارستان اومدم خونه تا غروب راه رفتم بعد رفتیم زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی معاینه که کرد گفت ۲ سانتی برو خونه هنوز زوده اومدم خونه سه روز دردام به همین شکل بود منظم نمیشد تا پنجشنبه شب خیلی درد داشتم تا ساعت چهار صبح فقط راه میرفتم حدیث کسا می‌خوندم دیگه ساعت چهار نماز که خواندم با شوهرم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت هنوز دوسانتی ای بابا هرچه التماس کردم که بچه های دیگم به زور آمپول فشار رحمم باز شده باور نکردن گفتن برو توی راه رو تا ساعت ۸ بعد دوباره بیا ساعت ۸ که دوباره رفتم معاینه که کرد گفت ۱/۵شدی گفتم مگه میشه به جایی که رحمم بازبشه بسته میشه تا بلند شدم زیر کلی خون بود که گریه ام گرفتم گفتم من دوتا بچه آوردم اصلا خونریزی نداشتم اینا برای چی میان گفت اشکال نداره برو خونه صبح جمعه بود
مامان تو دلی💓 مامان تو دلی💓 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۱ با تاخیر😂
علت اینکه تا الان ننوشتم این بود که خاطره ی خیلی تلخی از روز زایمانم داشتم، نمیتونستم بنویسم، ولی الان دیگه باهاش کنار اومدم
من تو بارداری هر سری میرفتم سونو وزن بهم میگفت وزن بچه زیاده، ولی دکترم قبول نمیکرد، میگفت نه قدش بلنده، وارد هفته چهلم شده بودم اما هیچ خبری از درد و انقباض نبود، رفتم معاینه تحریکی گفت یک سانت بازی، پیاده روی میرفتم، باشگاه بارداری هم میرفتم که زیر نظر ماما همراهم بود، خودش بهم تمرین میداد ولی بازم دردم شروع نمیشد، دفعه بعد معاینه تحریکی شدم گفت دو سانتی، دیگه هرکاری کردم، شیاف گل مغربی، اسکات زیر دوش تب، پیاده روی، پله، رابطه و... بالاخره ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۵ صبح با یه درد خفیفی از خواب بیدار شدم، حس کردم با بقیه دردام فرق داره، خوابیدم، نیم ساعت دیگه دوباره همون درد اومد، دیگه پاشدم اومدم تو پذیرایی، مطمئن شدم درد زایمانه، یکم راه رفتم دیدم آره هر نیم ساعت میاد، صبحونه آماده کردم پسرمو بیدار کردم راهی مدرسه کردم، به همسرم گفتم اگه میشه امروز نرو سرکار، فکر کنم دردام شروع شده، گفت زنگ بزن به ماما همراهت، گفتم نه زوده، میخوام تا آخرین لحظه تو خونه درد بکشم، دیگه تا ساعت ۸/۵ دیدم دردام رسیده هر بیست دقیقه، زنگ زدم بهش گفت سریع بیا بیمارستان، گفتم یه دوش بگیرم بیام، گفت نه زود بیا، دیگه راه افتادیم تا رسیدیم ساعت ده بود، معاینم کردن گفتن همون دوسانتی، ولی بستریم کردن، مامام اومد یکم ورزش داد بهم، سرمم وصل کرد آمپول فشار زد، دردام شدیدتر شد،یکم بعدش دکتر بخش اومد معاینم کنه گفت چه خبره اینقد درشتش کردی، چطور میخوای زایمان کنی؟
مامان لنا ❤️ مامان لنا ❤️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۲

تا شدم ۳۷ هفته و ۱ روز نوبت دکتر زنان داشتم رفتم اونم معاینه کرد و گفت هنوز دو سانتی ولی سر بچه توی لگن فیکس شده همین باعث میشه زود دهاته رحمت باز بشه ، اونم معاینه تحریکی برام انجام داد
، فرداش صب از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی و برگشتم ، توی تخت نشسته بودم که حس کردم یه ابی ازم اومد ، سریع رفتم دستشویی دیدم داره همینطور ازم اب میاد ، فهمیدم کیسه ابم پاره شده ، رفتم دوش گرفتم وسایلم رو جمع کردم و با شوهرم رفتیم بیمارستان .
اونجا معاینه کرد و گفت اره کیسه ابت پاره شده ولی دهانه رحمت همون دو سانته ، بستریم کردن و کم کم بهم امپول فشار تزریق کردن ، ساعت ۸ و نیم صبح بستری شدم ، تا ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد باز معاینه کردن و هیچ تغییری نکرده بودم کیسه ابم رو خالی کردن که خیلییی درد داشت داشتم میمردم از دردش واقعا ، ولی دردهای اصلیم که خیلی شدید بود شروع نشده بود
همینطور روی توپ ورزش میکردم و بشین پاشو میرفتم و روی تخت ورزش انجام میدادم
مامان ❤️عارف ❤️ مامان ❤️عارف ❤️ ۱ ماهگی
پارت سوم
تو مسیر فقط دعا میکردم زود تر برسیم، به زور مامانم چند لقمه صبحانه خوردم که اونم گلاب به روتون بالا آوردم 😐رفتم بیمارستان هفده شهریور به ماما میگفتم سریع منو بستری کن من درد دارم گفت باید معاینه بشی معاینه کرد گفت 5 سانتی کارامو کرد و لباس پوشیدم رفتم زایشگاه شانس من خداروشکر بیمارستان خیلی خلوت بود دانشجو ها هم نبودن 😊 تا وقتی بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گزاشتن، ماما همراهم اومد ماما م عادله حسینی بود خیلی با حوصله و مهربون بودن ساعت 10 اینا بود گفت با من همکاری کن تا زود زایمان کنی نقطه فشارهامو می‌گرفت و واقعا دردام شدید شدید تر میشد یک حرکاتی هم میگفت انجام می‌دادم رو تخت بعد ماما بیمارستان آمد گفت کیسه آبش و باید پاره کنم با یک وسیله انجام درد داشت اونم ☹️ من فقط تنفس ها عمیق میکشیدم یک خانم دیگه اومد گفت آمپول اپیدورال میخوای یا بی دردی من گفتم بی دردی چون اپیدورال تو کمر می‌خورد منم کمرم داشت نصف میشد نزدم 😢بی دردی برام زیاد تاثیر نداشت، مامام خیلی خوب بود تشویقم می‌کرد بهم به زور آبیموه و خرما میداد میگفت باید جون داشته باشی زور بزنی چند تا زور زدم اونجا بعد منو با ولیچر بردن اتاق زایمان اونجا هم دو یا سه تا زور محکم زدم و بچه ام بدنیا اومد بعد یک بار دیگه هم شکمم فشار دادن جفت اومد بیرون واقعا حس خیلی خوبیه که از درد راحت میشی بخیه هم کم خوردم  و ساعت 11و نیم، 11 /11 پسرم به دنیا اومد تو 38 هفته و یک روز
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۲ ماهگی
شرح زایمان من ٫٫طبیعی٫٫

پارت اول:

سلام مامانا اومدم بعد یک ماه شرح زایمانم رو تعریف کنم...
اخرای ۳۸ هفته بودم تقریبا ۳۸ هفته و ۵ یا ۶ روز بودم که پیاده روی رو شروع کردم پسرمو پیاده می‌بردم مهد و برمیگشتم و اینم بگم دخترم خیلی اومده بود پایین جوری که بعد پیاده روی دیگه نا نداشتم از بس زیر شکمم درد میکرد،۳۹ هفته بودم رفتم بهداشت خانوم ماما معاینه شکمی کرد گفت دوسه روزه زایمان می‌کنی چون درد داری،گفتم نه من که درد ندارم،گفت متوجه نیستی رحمت سفت شده،برگشتم خونه شب شد خوابیدیم ساعت ۳ نصف شب بود با حس خیس شدن شلوار بیدار شدم ،دیدم بله کناره های شلوارم خیسه پاشدم رفتم دستشویی دیدم کیسه م پاره شده و همش آب میریزه شوهرمو صدا زدم و پد خواستم ازش و گذاشتم و اومدم خونه وسایلام و مدارکا رو جمع کردم و زنگ زدیم به مامانم و راهی بیمارستان شدیم ساعت ۴ اینا بود رسیدیم بیمارستان و من رفتم معاینه و گفت آره کیسه ت پاره شده و ۱ سانتی هنوز برو پرونده تشکیل بده بیا بستریت کنم ،شوهرم و مامانم رفتن پرونده تشکیل دادن و اومدن و با کمک مامانم لباسمو عوض کردم و لباس بیمارستان پوشیدم،تا ساعت ۶ صبح اصلا درد نداشتم
مامان آریا مامان آریا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
یک روز قبل از روزی که زایمان کردم صبح که از خواب پاشدم دیدم لباسم خونی شده استرس گرفتم سریع اومدم به دکترم زنگ زدم گفت پاشو بیا بیمارستان به شوهرم زنگ زدم سرکار بود مرخصی گرفت اومد رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن یک سانته دهانه رحمت و برو اگه درد داشتی یا خونریزیت بیشتر شد بیا رفتم خونه شب که شد از ساعت دوازده بچه خودشو هر نیم ساعت یبار سفت میکرد درد می‌پیچید داخل کمر و دلم و نفسم می‌گرفت قبلاً هم این دردا رو داشتم حدود دو ماه بود ولی ایندفعه شدتش بیشتر بود هر چقدر خواستم شوهرمو بیدارکنم دلم نیومد و گفتم آخه من امروز ی سانت بودم ی ساعت هم تا بیمارستان راه بود گفتم الکی این راه رو نریم خلاصه تا ساعت شش صبح به خودم می پیچیدم تا شوهرم میخواست بره سرکار گفت میخوای بریم بیمارستان گفتم نه آخه من دیروز ی سانت بودم و خلاصه نمی‌تونستم بشینم یا دراز بکشم فقط راه میرفتم دردش قابل تحمل تر بود و حدودا شده بود یک ربع یکبار
ساعت یازده صبح زنگ زدم شوهرم گفتم دردش زیاد شده بریم بیمارستان ی چک بکنن من تشخیص نمیدم این درد زایمانه یا نه خلاصه تا بریم بیمارستان شده بود ساعت سه و نیم و درد ها بین راه خیلی زیاد شدن تا رسیدم گفتن شش سانت هستی و ماما اومد کیسه آبم رو ترکوند. درخواست اپیدورال کردم و اتاق خصوصی و ماما خلاصه اومدن اپیدورال کنن نیم ساعت طول کشید و خیلی بد بود دکتر گفت نخاعت تنگه ی درد بدی مثل برق گرفتگی ی دفعه می‌پیچید داخل پای راستم و جیغ می‌کشیدم و همراهش هم انقباض داشتم حدود پنج دقیقه یبار خلاصه تموم شد درد کمر و دلم از بین رفت ولی حس فشار زیاااد قابل تحمل نبود
مامان سورنا مامان سورنا ۲ ماهگی
سوال:سلام خانما میخوام تجربه زایمان طبیعیمو بگم. بعد از دو ماه😁
شب رفته بودم دکتر برای معاینه تحریکی که گفتن رحم دو سانت بازه اما بچه تو لگن نیومده و احتمالا هفته بعد زایمان میکنم، صبح ساعت 9 بود از خواب بیدار شدم برای خودم نیمرو درست کردم که حس کردم لباسم خیس شده، رفتم سرویس اما فکر نمیکردم کیسه آبم باشه، رفتم صبحانمو خوردم و موقع بلند شدن یهو یک عالم آب ازم ریخت ، به مامای خودم زنگ زدم گفت برم بیمارستان دولتی چون اونجا مریض داره منم قبول نکردم رفتم خصوصی و اون گفت نمیتونه بیاد، خیلی حس بدی بود که زیر حرفش زده، به بیمارستان خصوصی زنگ زدم و گفتن اونجا خودشون ماما همراه دارن، وقتی وارد بیمارستان شدن ساعت یک ربع به یازده بود، اصلا درد نداشتم، معاینه کردن و گفتن لگنم عالیه و انقباض هام شروع شده ، ساعت دو ظهر هفت سانت شده بودم و ساعت پنج عصر زایمان کردم، از ساعت دو تا پنج برام خیلی سخت بود، دردش اینجوریه که دوس داری سرتو بکوبی تو دیوار و اینکه خسته کننده اس، مامای همراهم خیلی خوب و مهربون بود ، فقط اینکه با اینکه من سر جوش خوردن بخیه هام خیلی اذیت شدم و هنوزم درد واژن دارم. اما خود زایمان اونقدرا هم که تصور میکردم سخت نبود فقط خسته کننده بود، اینم بگم بند ناف دور گردن نینی بود و نمیتونست دنیا بیاد بخاطر همین بیشتر طول کشید و خیلی بخیه خوردم
پسرم تو سی و هشت هفته و سه روز با وزن 3/400 دنیا اومد
مامان بهار مامان بهار ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی#
سلام روز ۲۴دی ماه بود که رفتم سونو و بیمارستان برای چکاپ و نوار قلب ۴۰هفته و دو روزم بود جواب سونو اب دور بچه کم بود دکتر دستور ختم بارداری دادم اومدم خونه وسایل برداشتم ساعت هشت شب رفتیم بیمارستان و بستری شدم . ساعت ۸نیم سرم و نوار قلب وصل کردن و نپار گرفتن از قلب بچه و ساعت۹بود تقریبا که دکتر اومد رو سرم گفت بریم روی تخت زایمان برای معاینه و دارو بزارم. من دوفینگر بودم هنگام معاینه و تحریک رحم دکتر گفت خیلی خوبه داری میرسی به چهار الان که دارم تحریک میکنم . و اینکه سوند شستشو وصل کردن و داروی فشار تزریق کردن توی رحم من درد داشتم یکم قبل اینکه برم بیمارستان اما بعد از گذاشتن دارو ها بعد نیم ساعت دردم شدید شد و اینجا اومدن سرمم رو هم دارو زدن توش. و یک ساعتی گذشت تغریبا که من دردم شدید تر شد خیلی وقتی ماما اومد معاینه کرد گفت نزدیک پنج سانتی پاشو ورزش کن خلاصه من رفتم سرویس و اومدم و بزور یکمی ورزش کردم روی توپ دردم خیلی شدید شد نتونستم بمونم روی توپ حالت تهوو داشتم رفتم رو تخت پرستار اومد امپول فشار زد دوباره به باسنم و رفت بعد از چند دقیقه من حالم بد شد تپش قلب گرفتم و فشارم اومد پایین و ضربان قلبم رفت بالا احساس خفگی داشتم خلاصه از همراهی رضایت گرفتن از خودمم گرفتن که ببرن اتاق عمل اگه لازم شد ولی خداروشکر ضربان قلبم خوب شد و موندم توی زایشگاه اینم بگم که من ناراحتی معده دارم بخاطر همین اذیت شدم داروی معده و حالت تهوو هم بهم نزدن هرچقداسرارکردم ساعت ۱۲نیم رد شده بود که من داد میزدم درد شدیده و دسشویی دارم اما تا پنج دیقه اینا کسی نیومد روی سرم و من بیشتر سرو صدا کردم که اومدن گفت
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۳ ماهگی
۷آذر رفتم خونه بابام یه درد خفیفی داشتم اونجا ورزش کردم ساعت ۶ عصر بود ازم آب اومد اولش فک کردم ادراره رفتم دسشویی دیدم تموم نمیشه ترسیدم مامانم زنگ زد ب شوهرم و رفتیم بیمارستان معاینه کرد یک سانت بازشده بودم ولی کیسه آبم ترکیده بود...گفتن بستری میشی ...۱۰ شب بستری شدم بهم آمپول زدن بعد ده دقیقه دردام شدیدتر میشد خیلیم سردم میشد میلرزیدم ولی دهانه رحمم انقد سفت بود ب سختی باز میشد گفتم سزارین کنین گفتن نمیشه بچه سرش پایینه و سه سانت باز شدی...خییلی درد کشیدم بهم گفتن باید ورزش کنی توپ اواردن پر از درد بود ولی انجام دادم...هر نیم ساعت بهم امپول میزدن و دردمو بیشتراز قبل میکرد..هر دقیقه معاینه زشت و دردناک...رو تخت پیچ وتاب میومدم سعی کردم صدام درنیاد فقط اشک میریختم تا ساعت ۳ صبح شدم ۵ سانت..گفتن باید ۱۰ سانت شی...دوباره امپول فشار...دوباره معاینه دردناک...از ۱۰ شب دیشبش تا فرداش از خانوادم و شوهرم بی خبر بودم اونا پایین بیمارستان منتظرمن بودن و منم بالا پر از درد و استرس ک آخرش چ بلایی سرم میاد...
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه
مامان نیک مامان نیک ۳ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم