مامانا حرفام هم درد دله هم راهنمایی میخوام. من یکساله که مادرم رو از دست دادم درد روحی زیادی رو دارم تحمل میکنم و همین موضوع باعث شده خیلی زود عصبانی بشم و از کوره در برم.
دو ماه پیش پسرم یهو تو خونه تشنج کرد و خفه شد همون لحظه دختر پنج سالم داشت شام میخورد وقتی این اتفاق برای پسرم افتاد من خیلی جیغ و داد کردم این صحنه رو دید. مجبور شدم چند روز بیمارستان بستریش کنم، دخترم خونه پیش باباش بود. دوباره یکماه بعد همون اتفاق تکرار شد اما اینبار من داد نزدم دخترم هم خواب بود دوباره چند روز بیمارستان موندم اما اینبار دخترم خیلی اذیت شد، مدام از باباش سراغ منو میگرفت، بهونه میکرد، دیگه طبقه پایین پیش مامانجون و عمه‌ش نرفت. از بعد اون اتفاق مدام تو خونه چرت و پرت میگه، پایین نمیره اگر با زور هم بره جلو دهنش رو میگیره میگه سرفه میکنم مریض میشن، یا میگه پام خورد به داداش، تو صورتش سرفه کردم، دستم خورد به دستش، وپام رفت رو گوشی و چندتا جمله دیگه. هر پنج دقیقه یه بار تکرار میکنه.
مثلا قبلا من مرفتم مغازه میرفت پایین پیش مامانجونش میموند تا برگردم حالا اگر بفهمه نمیخوام ببرمش کولی بازی درمیاره، ده بار آروم بهش میگیم دیگه تکرار نکن اما آخرش از کوره در میریم، سرش داد میزنیم. اونم یاد گرفته داد بزنه. شرایط زندگیم سخت شده نمیتونم چند جلسه برم مشاوره و از طرفی هم بی‌نهایت دلم فکر دخترمه. چند وقت دو روز رفتم خونه خواهرم اینقدر این حرفاشو تکرار کرد که زود برگشتیم. میگم ببرمش از محیط خونه دورش میکنم اما میدونم اگر بریم بدتر میکنه، دیگه نمیدونم چه خاکی تو سرم بریزم که دخترم رفتارش رو اصلاح کنه، بخدا دارم از فکرش دیوونه میشم.

۳ پاسخ

تلفنش رو داری یا بفرستم؟

اگه مشکل مالی نداری به هم کده زنگ بزن مشاور تلفنی بگیر یه روانشناس متخصص کمکت میکنه عزیزم

پارسالم پسرمن اینطور شدکلاس اولی بود ومدیر وحشیی هم داشت مدرسه اش..خونمونو جابه جا کردیم ازشهر اومدیم تو روستا پیش خونه پدر شوهرم که اوناهم کلی فرق میزاشتن بین پسرمو نوه دختری...انگار تو خودش ریخت همه این دردارو..من بردم روانپزشک یک ماه دارو داد و گفت دیگه نده..خودتون رفتار درست داشته باشید باهاش..فکنم بهش میگن وسواس فکری

سوال های مرتبط

مامان جوجه مامان جوجه ۲ سالگی
سلام قشنگم😍تو این ۱۷ ماه بزرگترین اشتباه رو انجام دادم اونم آگاهانه
ماشین لباسشویی روشن بود لنا ۱ بار خاموشش کرد از صداش خوشش اومد دوباره تکرار کرد
با اینکه میدونستم باید یه بازی جذاب بهش پیشنهاد بدم و از کلمه نکن استفاده نکنم تا حساس نشه اما افتادم تو لج انگار میخواستم زور بگم و حرف خودم به کرسی بشینه
گفتم نکن دوباره تکرار کرد فکر کنید ۱۳ بار تکرار کرد هر بار من محکم تر میگفتم نکن نباید دست بزنی لنا فکر کرد وارد بازی شده چون من بعد گفتن نکن بلنذش میکرد میبردمش دورتر اونم میومد
هی تو سرم صدای خودم می‌پیچید که مهسا الان وارد بازیش شدی اما دوست داشتم زور بگم از کار اشتباه خودمم لجم گرفته بود
خلاصه کم آوردم بردمش اتاق باهاش بازی کردم ولی میدونستم تا چند روز عواقبش باهاشون هست
غروب شد هی می‌رفت سمت ماشین داد میزد نه اینقد جیغ میزد که به سرفه میفتاد هیچ عکس‌العملی نشون ندادم همینجوری به کارم ادامه دادم تا شب چندین بار تکرار کرد دید هیچ عکس‌العملی نشون ندادم کلا بیخیال شد 🥲
طفلی ها خیلی گناه دارن شبیه بوم نقاشی هستن که ما با رفتارمون هی یه رنگ میپاشیم روش این رفتار ماست که براش بهشت بکشیم یا جهنم 🥲
مامان محیا جونم💫 مامان محیا جونم💫 ۱ سالگی