۹ پاسخ

من بهش یاد دادم مامان دردش میگیره موهاش رو کم کشیدم دردش اومد فهمید کار خوبی نیست اما گاهی از سر بازی میکشه و منم بهش یاد اوری میکنم الان خوب شده خدا رو شکر

دستشو باز کن با دست خودت رو سرش ناز کن بعد دستش اونو رو سرت ناز کن و بهش هم نخند و جیغ نزن خوششون میاد

سلام عزیزم
تقریبا تا ماه پیش اینطور بود صورتمو زخم می‌کرد و پوست سرم سوزش میگرفت منم دستشو میگرفتم میگفتم باید ناز کنی .
ولی الان دیگه انجام نمیده خیلی کم شده به مرور بهتر میشه.

اره پسر منم مو میکشه گاهی چنگ میزنه، منم محکم بهش میگم نه دستمم تکون میدم جلوش،بعدم سرگرمش میکنم ک ادامه نده

همتای منم خیلی مو می‌کشه یه مدت جیغ می‌کشیدم خوشش میومد ولی الان ساکت دستش از موهام جدا میکنم کمتر میکشه

اره پسرمنم میکشه مو فقط موی من نه موهای بچه هاروهم میکشه
نمیدونم چه رفتاری باهاشون کرد

نه خیلی میگم نکن یا نکش اونم ادامه نمیده الان بزرگ شدن نکن رو می‌فهمن دیگه

عزیزم پسر منم همینه تو این سن،به نظرم هیچی بهش نگو چون متوجه نمیشن،حواسشو پرت کن،بعد از سرش میفته کم کم

سلام عزیزم پسر من گاز میگرفت خیلی و من پشت هم میگفتم ما حق نداریم کسیو گاز بگیریم اگه دندونت میخاره برات دندونیتو میارم اونو گاز بگیر اوایل گریه میکرد یا لج میکرد ولی به مرور از سرش افتاد
فکر میکنی نمیفهمن اما همه چیو متوجه میشن به مرور که بهشون میگی متوجه کاراشون میشن

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۴ ماهگی
سلام مامانای گل. امروز داشتم با دوستام که بچه های همسن داریم در مورد چالشایی که با بچه هامون داریم صحبت می کردم و این متنو براشون نوشتم. اینجا هم می فرستم شاید بتونه بهتون کمک کنه.

همه ما وقتی مادر میشیم غصه هامون چند برابر میشه. همیشه اینجا از چالشای مختلفی که مامانا با بچه هاشون دارن می خونم. می دونم چه قدر مریضی بچه غذا نخوردن بچه و مشکلات دیگه ناراحتمون می کنه
اما مطمئنم همش می گذره. و حتی یک ذره هم شک ندارم که در آینده ای نزدیک این مشکلاتی که الان دارین کمرنگ تر میشن. مثلا بچه هامون غذا می خورن خوابشون بهتر میشه و غیره.
اما از اون ورم می دونم باز مشکلات دیگه اضافه میشه.
اصلا پروسه مادری همینه. همش چالش و دغدغه هست. هیچ وقت تموم نمیشه.

برای همین می خوام بگم اگه براتون مقدوره هر از گاهی به ذهنتون استراحت بدید و رها کنید هرچی که هست‌. اگه تونستید کمتر غصه بخورید. بخدا ما خانوما مگه چه قدر توان جسمی روحی داریم که نشخوار فکری هم بهش اضافه بشه. مهم اینه شما تلاشتونو می کنین و پیش خدا شرمنده نیستین که مادری نکردین. من دارم هر روز توی تاپیکا می بینم چه قدر تلاش می کنید و همین مهمه واقعا. اگه تلاشتون‌ جواب نداد دیگه ولش کنید. چون اون بچه هم خودش باید در مسیر رشدش کم کم با همه چیز کنار بیاد و یاد بگیره. اون دغدغه هایی که ما داریم رو تا حدی می فهمه اما تا حد زیادی رو خودش باید تجربه کنه و اصلا خودش نیازای خودشو درک کنه و یاد بگیره چه طوری و در چه زمانی به این نیازاش پاسخ بده نه اینکه طبق میل ما رفتار کنه.
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۴ ماهگی
تقریبا دو هفته اس دخترم راه افتاده. وقتی به راه رفتنش نگا می کنم خیلی لذت می برم. قند تو دلم آب میشه. هی می گم خدایا شکرت که شیرینی داشتن فرزند رو بهم چشوندی.
هی با ذوق و شوق قدم های زیادی رو می ره بعد تالاپی می افته زمین. ولی دوباره بلند میشه و ادامه می ده. مقصدشم که همیشه جاییه که من هستم.

بعد فکر کردم...
به اینکه می گن عشق مادرانه ما تجلی از عشق خداوند به بنده اش هست. اصلا هروقت می خوان عشق خدا به بنده اش رو مثال بزنن از عشق مادر به فرزندش می گن. از اینکه یه مادر با وجود اذیتای بچه اش هیچ وقت ناراحت نمیشه. صبر می کنه مدارا می کنه منتظر می مونه تا بچه اشتباهشو بذاره کنار. مدارا می کنه با همه سختی ها و تندی ها. چون بچه اشو می شناسه.

خدایا وقتی به فاطمه نگاه کردم دیدم منم توی زندگیم بارها قدم به قدم اومدم سمتت اما باز خوردم زمین.
فاطمه ی من وقتی می خوره زمین دست از تلاش برنمی داره بازم بلند میشه. اما من وقتی خوردم زمین ناشکری کردم قهر کردم؛ وایستادم و حتی یه جاهایی برگشتم به عقب....
اما تو بازم صبر کردی. بازم مثل یه مادر که به بچه اش می گه بیا منتظرم بیا به سمت من... منو دعوت کردی بارها بارها.

خدایا میشه کمکم کنی وقتی زمین خوردم ناامید نشم. میشه کمکم کنی مثل فاطمه که عشق منو حس می کنه و میاد سمتم؛ منم عشقتو بیشتر و بیشتر درک کنم؛ حجاب ها از جلوی چشمم برداشته بشه؛ تاریکی های قلبم با نور وجودت بیشتر و بیشتر بشه تا بتونم قدم های بیشتری به سمتت بردارم.
خدایا میشه کمکم کنی مثل دخترم همیشه مقصدم مشخص باشه. به سمت تو و به سمت کسایی که دوس داری...

ادامه 👇👇👇