۹ پاسخ

و‌بعد ی هفته رفتم دیدم تازه پنج هفته شدم🥹🥹 و‌بماند که ازشش هفتگی خونریزی و‌لکه بینی بیخپد و‌بی جهت داشتم چقد استرسا کشیدم تا دوازده هفتگی 🥲🥲🥲
ایشالا قسمت تموم همه اقدامیا باشه

بماند که فرداش رفتم ازمایش دادم و‌عددش ۲۸۲بود‌و‌بازفرداش دوباره بایدازمایش میدادم و‌دکترم گف بتا کمه تواین هفده روز باید تکرارکنی منم بانگرانی ترس رفتم و دوباره تکرارکردم‌دل تودلم نبودخدارشکر بالاتررفتع بود یادمه۳۵۱بود بتام و دکترم فرستاد سونو و‌بعد دیدم توسونو‌چیزی دیده نشده گف احتمالا خارج رحم باشه همونجا دنیا روسرمنوهمسرم خراب شد انقد زجه زدم‌التماس خدامیکردم
من هیچ علائمی نداشتم‌جز سینه درد شدید و‌کمردرد و‌ترشح هاش شفاف
که دکترم دوباره گفت هفته بعد برو‌ی سونو بده ببینیم چیه
که رفتم و‌انگار لقاح دیرتشکیل شده بود

چقدر قشنگ 😍ایشالله قسمت اونایی که بچه میخوان دامنشون سبز بشه

الهی عزیزم

عزیزمممم چقدر دیر فهمیدی حامله ای من به احتساب پریودی ۳ هفته و ۵ روز فهمیدم هنوز به پریودی نرسیده بودم😅😅🤣🤣۶ روز مونده بود بهش…بعد من رفتم دکتر گفتم اینطوریه اینم بتاهه من یادم نمیاد چند بود ولی تقریبا همین ۲۱۶ اینا بود گفت عالیه بارداری عالی در پیش خواهی داشت😂😂علیزاده پدرسوخته فکر کنم از همونجا چشمم زد کلا تا عمر داشتم این بارداری همش در حال استراحت بودم از ۱۲ تا ۱۸ هفته بقیش حداقل یکم کاری میکردم تو خونه

خداروشکر
قسمت همه ی کسایی ک منتظرن ♥️

فکر کردم الان حامله ایی😂😂خدا حفظش کنه برات

ای جانم خداروشکر
منم بعد 8 سال باردار شدم وقتی بی بی زدم میزدم تو سر خودم میگفت وای بدبخت شدیم اصلا از شوکه نمیدونستم چیکار کنم و چی میگفتم بعد تو راه که رفتم آزمایش بدم من و شوهرم کلی باهم گریه کردیم 🥺

باز حامله ایی🙄🙄

سوال های مرتبط

مامان پسرم👼✨هامین✨ مامان پسرم👼✨هامین✨ ۶ ماهگی
#خاطره
✨پارت چهار _ پارت آخر
تستو گرفتم جلو چشاش گفتم دو خطه {بغضمو خودتون تصور کنید دیگه} دستام انگار رو‌ حالت ویبره بود عیییییننن بید میلرزیدم ، شوهرم گف الکی نگو😨 قسم خوردم ک بابا چ الکی ای ببین خودتتت ، گف خب شاید اشتباهی شده خطش کمرنگه ک.. فعلن ب کسی نگو تا بریم آزمایش بتا بدی مطمئن شیم ، منم گفتم باشه نمیگم تا بریم ، اما سریع دویدم تو حیاط هفت صب بود زنگ زدم مامانم😂 گفتم‌ مامان یچیزی شدهههه گف چیه حامله ای ، گفتم عاره بعد کلی ناباوری و قسم خوردن براش کلی ذوق کردو اینا بعد قط کردم زنگ زدم خاهر بزرگم بیچاره خاب بود ، با خابالودگی گف بلههه ، گفتم سپیده داری خاله میشی ، یهو صداش عین برق عوض شد ، گف الکی نگوووو ، کلی قسم خوردم براش ک باور کرد
ساعت هشت رفتیم تست بتا دادمو مثبت شد و‌ شیرین اینا خریدیمو رفتیم خونه...

پ‌ن: خلاصه ک خانومای اقدامیه عزیزم ، در ناامیدی بسی امید است🤍✨ ی روز ک فکرشم نمیکنی خدا خودش همه ی ناامیدیاتو جبران میکنه برات
✨انشالا دامن همه ی خانومای چشم انتظار رو خدا سبز کنه براشون✨


فرزند پروری
دورهمی
بارداری و زایمان
هفته ی ششم بارداری
مامان پسری مامان پسری ۱۰ ماهگی
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان
پارت اول
باید بگم ک من بارداری فوق‌العاده راحت و خوبی داشتم ماه های اول فقط کمی حالت تهوع بود ک با لواشک اوکی میشد فقط همین نه ویاری نه هیچی تمام کاری خونه رو خودم انجام میدادم هر روز جارو می‌کشیدم و....
خلاصه عالی بود همه چی هم نرمال بود سنو هفته ۳۲رو ک رفتم دکترم گفت این آخرین سنو هست و همچی هم نرمال بود اینم بگم من قصد داشتم طبیعی زایمان کنم حتی ماما همراه هم گرفته بودم چون نظرم این بود ک هرچیزی روش طبیعی خودش خوبه🫠
ماه های آخر من ماه درد داشتم هر روز هم منتظر بودم زایمان کنم چون خودم ۴۵روز زودتر دنیا اومده بودم میگفتم دخترمم حتما زود دنیا میاد خلاصه ۳۶هفته و چهار روز اینا بود ک من لک دیدم درد هم ک داشتم گفتم دیگه امروز فردا زایمان میکنم دیگه ورزشهای لگنی و پیاده روی رو به طور مرتب انجام میدادم گذشت شد۳۷ ک دیدم نه خبری نیس بخاطر لکی ک دیده بودم و دردی ک داشتم تصمیم گرفتم برم سنو ببینم وضعیت بچه چطوره چون به هیچ عنوان دوست نداشتم برم بیمارستان ک اذیتم کنن رفتم سنو ک گفت وزن بچه ۳۳۰۰هست و تپله🫠،چند روزی گذشت دردم هنوزم درد دارم و زایمان نمیکنم از طرفی میترسیدم بیشتر از بمونه و وزنش زیاد بشه ۳۷هفته ۴روز رفتم مطب دکتر سنو رو نشونش دادم وزن رو ک دید گفت چون تپله معاینه تحریکی میکنم ک کمک بشه زودتر زایمان کنی برامم آزمایش دیابت نوشت گف حتما بگیر ،معاینه تحریکی کرد گفت یه سانت باز شده گف روزش،پیاده روی،رابطه داشته باش ک کمک بشه زودتر زایمان کنی خلاصه من رفتم خونه به امید اینکه فردا پس فردا دردم میگیره و زایمان میکنم🥴