۹ پاسخ

خدا حفظش کنه ماشالله، امیدوارم خودتم همیشه سلامت باشی و حال دلت خوبه خوب باشه ک همیشه باهاش مهربون باشی دیگه

خداحفظش کنه
کجاشو دیدی چشم برهم بزنی بزرگ شده میگه زن میخام
مث پسر بزرگ من انگار دیروز بود دنیا اومد باوزن دوونیم الانم میخاد بره سربازی

عزیز دلم
خدا حفظش کنه انشااله

میشه اون لبا و لپاشو محکم فشار بدیییی

ایجونم ماشالله🧿🧿

عزیزززم.خداحفظش کنه پسر جانو

چشم ب هم بزنی بزرگ شدن

دختر من صورتش از کلوچه نادری ام کوچیک تر بود🤣🤣🤣🤣 اندازه گرفتم آخه
خداحفظش کنه گل پسرتو

اینم از الانش خپل مامان🥲❤️

تصویر

سوال های مرتبط

مامان ستاره 🌟 مامان ستاره 🌟 ۱۰ ماهگی
میدونی حس میکنم از وقتی بچه دار شدم کلا از پوسته درومدم و یه فاطمه جدید ازم اومده بیرون چند ماه طول کشید این فاطمه ی الان رو بشناسم و باهاش ارتباط بگیرم ... خیلی خونسرد شدم و برای اینکه شیری که به بچم میدم جرصی نشه سعی میکنم بیخیال باشم نسبت به موضوعاتی که قبلا جسابی عصبیم میکرد ... رفتارام پخته تر شده ... فکر نمیکردم انقد نسبت به بچم ضعف داشته باشم ولی دارم شدیدا کوچکترین چیزی میشه مث مرغ سر کنده بال بال میزنم گریه میکنم اعصابم خورد میشه که نکنه من‌کم کاری کردم ... خیلی مستقل شدم و فهمیدم من از پس خیلی کارا برمیام که قبلا فکرشم نمیکردم ... دیگه بجز خانوادم هیچ کس برام اونقد مهم میس که بتونه ناراحت یا اذیتم کنه با حرف و رفتاراش ...از دوران بارداریم تاحالا خیلی ادم شناس شدم جوری که کافیه یه نفر یه کلمه حرف بزنه تا کل هویتش برام فاش بشه ... دیگه از هیچکس هیچ توقعی ندارم چون از کسی که فکرشو نمیکردم (خواهرم و نامزدش ) کلی اسیب روحی بهم وارد شد از بارداریم تاحالا و فهمیدم به هیچکس اعتماد نکنم جز‌خودم
خلاصه که این یکسالو سه ماه اندازه بیشت سال منو بزرگ کرد 🥰منه جدیدمو دوست دارم
مامان آسمان 🩷☁️ مامان آسمان 🩷☁️ ۵ ماهگی
یادمه همیشه عاشق بچه ها بودم، واسه تمام بچه های فامیل مادری میکردم، توی جمع گردن گیر خوبی داشتم واسه سرگرم کردن بچه ها
هرکی نی نی داشت با خیال راحت میسپردش به من میرفت واسه خودش خوش گذرونی
تجربه هم نداشتم ولی انگار تو ذاتم بود بچه داری کنم، صبر و حوصلم خیلی زیاااد بود میتونستم ساعت ها بدون خستگی از نی نی مراقبت کنم.
تا اینکه باردار شدم یه استرسی مثل خوره افتاده بود تو جونم که وای من از پس شب بیداری برنمیام، من نمیتونم بچه آروم کنم، اگه حالش بد بود چیکار کنم، وای چرا گذاشتم بچه دار بشمممم و هزار تا سوال این شکلی توی سرم...
اگه نتونم دوستش داشته باشم چی !!!
۹ ماه بارداری اینجوری گذشت تا وقتی آسمان به دنیا اومد
۲۰ روز اول که همچنان تو یه عالم دیگه بودم ،افسردگی بعد از زایمان، کولیک، شب بیداری، دست تنهایی خیلیییی فشار روم بود، هنوز نمیدونستم چه عشقی درانتظارمه
کم کم همه چیز خوب شد زندگی به روال برگشت ،همه چیز روتین شد
ولی یه چیزی این وسط جدید بود
عشقی که من به دخترم پیدا کردم، صبر و حوصله ای که در برابرش داشتم
هیچوقت فکرشو نمیکردم بتونم شب تا صبح بیدار باشم بالا سرش بدون اینکه خم به ابروم بیاد فرداش هم کامل در اختیارش باشم بدون خستگی
الان چنان دوست داشتن و حسی رو دارم تجربه میکنم که میدونم دیگه هیچی مثلش نیست، هر لحظه قربونش میرم، واسه ریز ریز جزئیات صورتش، بدنش، صداش حتی گریه ها و غر زدناش
چیه این بچه !!!!
چیه این مادر بودن !!!
چقدر عجیب و قشنگه ✨️
و در نهایت امیدوارم همه ی زن هایی که دلشون همچین عشقی میخواد زود تر تجربش کنن و قدر بدونن.
خدا چه هدیه ای بهمون داده ✨️🙏