۹ پاسخ

عزیزم این که عصبی میشی طبیعیه اما بهترین راه اینه روی خودت کار کنی.اینها همش از خستگی منشأ میگیره سعی کن بعضی وقتها برای خودت ورزش کنی .کارهایی که دوست داری انجام بدی.میتونی دمنوش آرامبخش مصرف کنی .کتاب بخون .ذهنت رو رها کن عزیزم.بچه همینه .اون که متوجه نیست الان مادر خسته هست.حوصله نداره.کارا مونده.و.....تو باید مدیریت کنی و از بودن در کنارش نهایت لذت ببری .این ها زود بزرگ میشن گلم.

دقیقا پسر منم همینه همه میگن این بچه خیلی شری میشه و فلان ولی من اجازه نمیدم بگن بهش گاهی وقتا نگران میشم ازبس بهم ریزی و ظلمی میکنه ولی بازم میگم اشکال نداره بزرگ بشه خوب میشه ولی سعی میکنم جیغ وداد نکنم چون بیشتر لج میکنن استرسی میشن وترسو

عزیزم من فقط به فکرم رسید اگه شرایطشو داری خونتو جدا کن تو مادری و خیلی بیشتر صلاح بچتو میدونی و واقعا نیازی نیس که توضیح بدی بابت کارات و توجیح کنی فقط اگه بتونی جدا کنی محل زندگیتو راحت میشی نباید کسی تو مادری کردنت دخالت کنه

و باید سرش رو با چیزی گرم‌کنی تا اون یکی چیزی ک دنبالش بوده رو فراموش کنه

حساس نباش و چیزهایی ک برات مهمه یا بچه در خطره رو جمع کن.تا بزرگ‌بشن همینه

عزیزم دختر منم حالاها همینحوری شده کارم تو شبانه روز نکن و نریزو بخورو نخورو.....
این جور چیزاس کلا شیرینی بچه به همین چیزاس به نظرم خونه ای که توش بچه نباشه ریخت و پاش نباشه سروصدا نباشه اصلا خونه نیست
یه نیروزی دخترم خیلی اذیتم کرد با شوهرم فرستادم خونه مادرش خدا شاهده فقط پنح ساعت پیشم نبود خونه انگار یه جور دیگه بود ساکت بود و همه چیز مرتب بود

ی تایمی از روز رو باهاش بازی کن، مثلا من ساعت ۱۰ک ناهارمو میزارم، دیگه تایمیه ک بچم نق نقش شروع میشه، میشینم باهاش بازی میکنم، تا سرگرم بشه ک بعد ناهار بخوابه، از خوابم بیدار میشه یکم سرحاله باز بعدش نق نق میکنه دوباره باهاش بازی میکنم، هرچی خسته تر بشه به نفع خودمه

خوب بچه یکساله چی میفهمه، تو هرچقد جیغ و دادم کنی اون نمیفهمه..

پیش میاد دگ مادر یودن سخته و شیرررین

سوال های مرتبط

مامان آروکو مامان آروکو ۱۴ ماهگی
میدونید من هیچوقت از این حجم از بابایی بودن پسرم ناراحت نشدم و همیشه هم خودم بیشتر سوق دادمش سمت باباش اما الان دیگه این بابایی بودنش داره برام دردسرساز میشه. وقتی تو خونه‌ایم سمت من میاد و بهم محبت میکنه و از دیدنم ذوق میکنه اما بیشتر سمت باباشه، اما توی جمع عملا انگار من نامادریشم و اصلااااا علتشو متوجه نمیشم!!! یکسره عین چسب میچسبه ب باباش و اگر همسرم یک لحظه کاری داشته باشه و بخواد بدتش ب من گریه میکنه و میچسبه بیشتر ب باباش و چنگ میگیره باباش و!!!
وقتایی هم ک ناآرومه اصلا و ابدا کنار من آروم نمیشه و فقط باید همسرم بگیرتش! مجدد تاکید میکنم توی جمع اینجوریه‌ها نه تو تنهایی.
من ب شخصه هیچوقت نه ناراحت میشم نه حسادت میکنم اما کار ب جایی رسیده ک مادرشوهرم همش میگه فقط باباشو دوس داره! یا خواهرشوهرم میگه کاش پسر منم اینجوری بود راحت بودم! یا بعد از اینکه یکی دو بار بهانه‌گیری کرده و از بغل پدرشوهرم گرفتمش و آروم نشده و مجبور شدم بدمش ب همسرم پدرشوهرم دیگه ب من نمیدتش و میگه بذار باباش بیاد بگیرتش وگرنه آروم نمیشه!
بعد همین الان ک منو مامانمو پسرم تنهاییم پسرم لحظه ب لحظه منو میبینه و شادی میکنه و میدوئه بغلم!!!
میشه بگید شما جای من بودید چکار میکردید با این اوضاع آبروبری؟