۱۱ پاسخ

خب گلم‌چرا چند باز گذاشتی تکرارش کنه .اصن خب شما بیینپچه آسیبی اون بچه میبینه کع میگید ناشنوا هم هست ..بچها همه چی‌متوجه میشن. بنظرم اولین کار اینه فعلا نزارید اون بچه بیاد بازی‌با پسرتون

منم چندباری تو فامیل دیدم ولی هیچ وقت از دختر خودم غافل نشدم وتنهایی نزاشتم با بچه دیگه بره تو اتاق خیلی مواظبش باشه تو سن حساسیه

یکی از ترسام تو بچه داری همینه مخصوصا پسرا که من دوتاشو دارم😫🤧چقددسخته بچه بزرگ کردن غلط کردم خدایا
حتما ببرش مشاور

گلم اول اینکه اروم باش و اصلا عصبی نشو و واکنش بد نشون نده
بعدش وقتی همچین چیزی دیدی فوری برو با ارامش از محیط دورش کن و براش توضیح بده خصوصیت نباید کسی ببینه و این کار شماهم زشته بگو کی بهت یاد داد یا کی این کارو کرد سعی کن ازش حرف بکشی توضیح بخواه البته با ارامش بغلش کن احساس امنیت کنه که حرف بزنه وگرنه توضیح نمیده
نمیخوام نگرانت کنم ولی این بچه ی چیزی ک نباید دیده یا تجربه کرده حتما پیگیر شو

مطمئن کسی با بچت این کارو کرده و اون هم یاد گرفته وگرنه محاله بچه تو این سن خودش اینو بلد باشه شاید همونی که میگی کر و لاله همین رفتارو از پسرت برداره و بره با به بچه دیگ همچین کاری و بکنه

وای خدایا آخه تو این سن کجا دیده بچه
توروخدت ببریدش پیش مشاور کودک این حتما جایی دیده یا کسی به بچه‌دست‌زده که یاد گرفته

چند سالشه بچتون؟

عزیزم اصلا اصلا نباید بذاری تنها بشه با بچه ای.واینکه حتما دیده یا شما فک کردی خوابه و دیده یا خونه کسی دیده

شما میگی چندین بار دیدی،پس چرا اجازه دادی تکرار شه،نباید بزاری بچت اون بچه رو ببره تو اتاق ک ب مرحله کشیدن شلوار برسه

شاید خونه فامیلی دوستی یا جایی بردی با بچه بیچاره اینکارو کردن یاد گرفته،و گرنه خود بچه محاله همچین کاری رو بلد باشه،خیلی مراقب بچت باش
اعصابم خورد شد😔

حتما ببرش مشاور کودک،خیلی خطرناکه این رفتار

سوال های مرتبط

مامان پریناز مامان پریناز ۳ سالگی
من یک یکی دوستالیه که بخاطر اوضاع احوال زندگی شرایط سختی که پریناز برام به وجود اورده به غیر از مشکل اعصاب خواب مشکل فشارم پیدا کردم این چند روزی هم که تاپیکام خوندید درجریان هستید کهپریناز صزح تا شب یک سره بیدار برام سنگ تموم میزاره با جون دل تمام تلاشش میکنه که منو اذیت کنه دیگ روزا شبای سختی پشت سر میزارم حتی امروزم که پریناز دوساعت رفت مهد بازم اومد خونه خیلی اذیت نکرد ظهر نه خودش خوابید نه گذاشت من بخوابم از دیروز احساس میکردم فشارم خیلی افتاد پایین براخودم حلوا درست کردم شیرین باشه تو غذام نمک ریختم اما هرسری که بدنم خالی میکنه از تو فشارم میفته تا زیر سرم نرم ولم نمیکنه این سری اصلا وقت جون اینکه برم دکتر ندارم عصری خیلی سرگیجه داشتم همش احساس میکردم میخوام از حال برم حالا از کی خوابم برد تو خواب انگار یک حالت غش بهم دست بده که یعنی بخوام غش کنم انگار که دارم از حال میرم تو اون حالتم خیلی بد حالیه هرموقع این طوری میشم قشنگ مزگ به چشمام میبینم تا زیرسرم نرم ولم نمیکنه این حالم به لطف زندگی مشترک شیرینی بچه این تاپیک قابل توجه اونایی که خودشون به زمین زمان میزنن که حامله بشن فک میکنن بچه چیه این نتیجه بچه شیرین
مامان النا مامان النا ۳ سالگی
مامانا بیاید به من بگید جای من بودید به هم میریختید یا نه؟!
بچه من که دنیا اومد من کارمو ول کردم نشستم خونه بچمو نگه دارم مامانمم اصلا کمک نمیکرد فقط ده روز موند خونمون و رفت که رفت با اینکه بچه من خیلییییی اذیت میکرد خودم خیلی مشکل تو زندگیم بود اصلا براش مهم نبود اصلا نمیومد کمک خونشون هم میرفتم فقط یه غذا میپخت میزاشت جلوم اصلا بچمو نگه نمیداشت .
حالا الان بچه داداشم دنیا اومده هر یه روز درمیون یا میرن خونش بچه رو نگه میدارن زن داداشم کا خونشو برسه یا بچشو میارن خونشون که زنداداشم استراحت کنه.
خدایی من خیلی به هم میریزم چطور اصلا به من کمک نکرد... در حالی که شرایط من فاجعه بود ، شرایط زنداداش من خیلی بهتر از منه...
هر دفعه زنگ میزنه میگه بچشو اوردن نگه دارن کلا روز من خراب میشه یکی دو روز به هم میریزم...
واقعا موندم چیکار کنم
به مامانم گفتم فقط به من نگو بچه اونو نگه میداری من به هم میریزم...
کلی شروع کرد منت تک تک کارایی که تو اون 24 سال که خونشون بودم کرده رو سرم گذاشت
مامان گندم🌾🌾 مامان گندم🌾🌾 ۳ سالگی
همیشه از‌اینکه‌گندم‌خیلی مهربونه یکم بدبین بودم...
مثلا اینکه میدیدم‌به یه بچه محبت میکنه و اون بچه پس‌میزنه‌دلم‌میگرف...
خیلیم‌تو بازی تو حرف تو کتاب خاستم‌یادش بدم...
اماااااا
دیروز یه اتفاق قشنگ‌افتاد🥺
رفتیم‌کلاس وززش و حرکتی که میره...
اولین‌جلسه ترم‌دومش‌بود که باید مستقل و بدونه من‌میرف داخله سالن...
رف و مث همیشه رو چن تا دختر بچه زوم‌کرد
(ارتباطش فقط با دختر بچه ها خوبه متاسفانه ارنباط خوبی با پسرا نداره فقط یه پسر اونم‌پسر دوستم‌که فوق العاده آقا،صبور و بساز هس بااینکه‌کوچیکتر از گندمه)
خلاصه افتاد دنبال اون دختر بچه ها که باهاشون دوس بشه این‌وسط یکیم بود میخاس‌با گندم‌دوس بشه برام‌تعجب داش که گندم رغبت نشون‌نمیداد😀
خلاصه دیدم که یه دختر بچه مدام‌میگه تو دوسته من‌نیستی
دنبالم‌نیااااا
و گندم بیخیال شد همون لحظه خاس بدوعه خورد به یه بچه دیگه
بااینکه دیدم بچه ها میخوزدن بهم واسه هم‌اخم‌میکردن یا باعصبانیت هول میدادن همو
اما گندم لبخند زد وقتی خورد به اون بچه اخم اون بچه تبدیل به لبخند شدو راه افتاد که با گندم‌هم‌قدم‌بشه
یکم‌بعدش دیدم‌اون یکی دختر بچه که میگف نیا دنبالم‌اصرارررر به گندم‌که دوسته من شو...
یکم‌بعد دیدم‌سر اینکه کی دوسته گندم دعوا شده😅😅
اینجاس که فهمیدم‌خوش رویی و مهربونی کارمای‌خودشو‌پس میده🤭
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام یه دونه داداش بیشتر ندارم تا بود حسرت داشتیم ازدواج کنه خوب ازدواج کرد با کی با یه زن مطلقه که ۵ و ۶ سال زندگی کرده بود و یه دوقلو بارش هم رفته بود گفت اینو خوشم اومده ازش می خوام دوسال دوست بودن ولی ما نمی دونستیم مامانم دیدش پسندیدش ما هم برخلاف میلمون قبول کردیم گفتیم فقط با هم خوب باشن و دختر خوبی باشه اشکال نداره بعد حسرت داشتیم بچه دار بشن هزار تا امید و آرزو دیگه به هر زور و ضربی حامله شد از اخلاق خاص و حساسیت بیش از حدش هم خبر داشتیم گفتیم دیگا آخرش که چی باید بچه دار بشن خوب حالا که بچه دار شده یه جور دیگه داره اذیت می کنه گفتیم ما اومدیم دیگه دو سه بار دیگه وقتشه تو بیای به داداشم گفته بود من اونجا بیا نیستم تا ۴ و ۵ ماه مامانم ناراحت هیچی دیگه با اینکه ناراحت شدیم ولی به خاطر بچه اونم اولین نوه ی پسری پا شدیم رفتیم مامانم بهش گفت به خدا دیگه رومون نمیشه بیایم زحمت بدیم به پدر و مادرت سری بعد تو بیا گفت نه من تا ۴۰ روز هیچ جا نمیرم من گفتم باشه حالا بعد ۴۰ روزم میبینیم میای یا نه هیچی گذشت بچه دست به دست چرخید تا رسید به من به محض اینکه خواستم بغلش کنم گفت راحله لطفا دستاتو بشور 😐گفتم من به بچه ست نمی زنم فقط با تشکش بغلش می کنم به خدا ۵ دقیقه نشد بچه بغلم بود یهو اومد ازم گرفت گفت می خوام آروغ بچه رو بگیرم پیش خودم گفتم این بچه که الان شیر نخورد این اداها چیه بعدش بهمون گفت من بچم از همه کس مهم تره اصلا هم برامون مهم نیست طرفم ناراحت بشه یا نه هیچی من و مامانم و خواهرم هاج و واج موندیم ما با دوسه تا بچه خواهرم که حاملس پشت ماشین نشیت رفتیم اونجا اینم دست مزدمون 😥حسرت عمه بودنم به دلمون گذاشت
مامان پسرم مامان پسرم ۴ سالگی
خانما شما جای من بودید چیکار میکردبن
من و خواهرزادم پسرامون 6ماه فاصله داره اون شب پسر من مریض بود اسم داره سرما خوردگیا شدید میشه پسر خواهرم هم مریض بود پسر من متاسفانه اون روز اخلاق نداشت پسر خواهرمو اذیت میکرد چند باری زد منم هر دفعه سرش داد مبزدم حتی خواستم به اتاق بندازم که خواهرم نذاشت خواهرم هم نازشو میکشید که مریضه تا شب شد شوهرم رفت ماشینو روشن کنه گرم شه منم رفتم اماده شم پسرم بچه ی خواهرمو پاشو له میکنه اون روز نمیدونم چرا لجباز شده بود
پدرم بی اعصاب اومد اتاق کشون کشون پسرمو اورد خواست لگد بزنه که مامانم نذاشت لگد هاش خورد به مامانم سر منم داد زد شما بلد نیستی بچتو کتک بزنی ادب کنی من میزنمش منم ناخواسته داد زدم دستتو به بچه بزنی ببین چیکار میکنم تو حق نداری به بچم دست بزنی گریه مردم اومدم گفتم دیگه نمیام این خونه که بچمو چشمتون نمیبینه
من اصلا تا حالا کتک نزدم بچمو
الان مادرم خیلی ناراحته خواهرمم میگه به خاطر مامان باز بیا