همیشه از‌اینکه‌گندم‌خیلی مهربونه یکم بدبین بودم...
مثلا اینکه میدیدم‌به یه بچه محبت میکنه و اون بچه پس‌میزنه‌دلم‌میگرف...
خیلیم‌تو بازی تو حرف تو کتاب خاستم‌یادش بدم...
اماااااا
دیروز یه اتفاق قشنگ‌افتاد🥺
رفتیم‌کلاس وززش و حرکتی که میره...
اولین‌جلسه ترم‌دومش‌بود که باید مستقل و بدونه من‌میرف داخله سالن...
رف و مث همیشه رو چن تا دختر بچه زوم‌کرد
(ارتباطش فقط با دختر بچه ها خوبه متاسفانه ارنباط خوبی با پسرا نداره فقط یه پسر اونم‌پسر دوستم‌که فوق العاده آقا،صبور و بساز هس بااینکه‌کوچیکتر از گندمه)
خلاصه افتاد دنبال اون دختر بچه ها که باهاشون دوس بشه این‌وسط یکیم بود میخاس‌با گندم‌دوس بشه برام‌تعجب داش که گندم رغبت نشون‌نمیداد😀
خلاصه دیدم که یه دختر بچه مدام‌میگه تو دوسته من‌نیستی
دنبالم‌نیااااا
و گندم بیخیال شد همون لحظه خاس بدوعه خورد به یه بچه دیگه
بااینکه دیدم بچه ها میخوزدن بهم واسه هم‌اخم‌میکردن یا باعصبانیت هول میدادن همو
اما گندم لبخند زد وقتی خورد به اون بچه اخم اون بچه تبدیل به لبخند شدو راه افتاد که با گندم‌هم‌قدم‌بشه
یکم‌بعدش دیدم‌اون یکی دختر بچه که میگف نیا دنبالم‌اصرارررر به گندم‌که دوسته من شو...
یکم‌بعد دیدم‌سر اینکه کی دوسته گندم دعوا شده😅😅
اینجاس که فهمیدم‌خوش رویی و مهربونی کارمای‌خودشو‌پس میده🤭

۶ پاسخ

چقدر دخترت رفتار ش مثل دختر منه .
.دختر منم زیادی مهربونه بعضی وقتا از شدت مهربونیش گریم میگیره.
چن وقت پیش تو عروسی با چند تا دوست شده بود .وقتی دید یه دختر با یکی دیگه دعوا کرد و زدش رفت نازش کرد و آوردش تو جمع بازی.که ناراحت نباشه. اون دخترم انقدر خوشحال شد .

عزیزم 😍🥰

پسرمنم دقیقا همین مدلیه وقتی میبردمش پارک وبچه ها پسش میزدن قلبم درد میگرفت اصلا نتونستم بااین مسئله کناربیام که خداروشکر هوا سرد شد دیگه نمیریم

من دخترم دوس داره خودش انتخاب کنه وقتی هم دوست میشن زودقهرمیکنه دعواشومیکنه میگ خیلی اشعالی امروزتوپارک میخاس سوارتاپ بشه بخاطرکاپشنش اومدمنوصدازد بعددخترسریع جاشوگرفت بابای دختره گفت ۱دقه سوارمیشه اونم گفت پس ۱ زودباش ۲ اینقدرخندم گرفت

جان دلم🥰🥰🥰
دختر منم همبازی نداره اصلا😓

همبازیش پسرخاله هفت سالشه که بیشتر اوقات بهش زور میگه و اعصاب حدیث رو میریزه بهم😑

حدیث هم اونجوری که باید جوابش رو بده نمیده و گریون میشه

از این بابت خیلی اعصابم. داغونه

اي جونم چقد فشنگ😍 قلبم اكليلي شد🥰

سوال های مرتبط

مامان گلی مامان گلی ۳ سالگی
تازه میفهمم بچه رو ببری پارک بازی کنه بهش خوش بگذره یعنی چی.....تا چندوقت پیش بچمو اگر می‌بردم پارک یه بچه دیگه حواسش نبود می‌خورد به این یک قشقرقی بپا می‌کرد که چرا خورده بمن،یا میگفت کسی نباید سوار سرسره یا وسیله بازی دیگه ای بشه فقط من باید بازی کنم کلا خسته و کلافم می‌کرد ازبس با همه ناسازگار بود همش باید حواسم می‌بود کسی و نزنه ولی جدیدا خداروشکر خییییلی خوب شده یه بچه هم بزنتش حمله نمیکنه به بچه هه فقط میگه مامان این منو زد....الان با بچه ها دوست میشه کلی بازی میکنه منم کیف میکنم که اون دغدغه هام تموم شد.فقط یه مشکلی دارم با اینکه از 9 ماهگی دائم بردمش پارک و خانه بازی بازم انگار یه هراسی داره از بچه ها....اگر تو سرسره بچه پشت سرش باشه انگار می‌ترسه وا میسه کنار اون رد شه بعد خودش بره اگرم کسی جلوش باشه نزدیک نمیشه میزاره برن بعد میره بهش میگم برو کاری با تو ندارن میگه نه بهم میگن نمیشه تو بری.....یعنی میشه این ترسشم بریزه و تموم شه بره؟
مامان هانا ✨ مامان هانا ✨ ۴ سالگی
صبحتون پنکیکی😁🥞 خوبین رفقا چه خبرااا چه میکنید با خونه تکونی؟
دیروز هانارو بردم خانه بازی،هردفه که میریم من پر از استرس میشم واسه اینده این بچه،یعنیی انقدررررررر مظلومه،انقدرررر آرومِ حد نداره واقعا نگرانم
خیلی مظلوم میرفت سمت بچه ها خیلی مودب میگفت سلام من هانا هستم🥺 (میخاست دوست شه باهاشون)
بعد میرفت با یه اسباب بازی بازی کنه یه بچه دیگه مث گرگ میومد میگفت من میخام بازی کنم،هانام خیلی راحت کنار میرفت،اول فقط نگاه کردم ببینم چیکار میکنه دیدم نههههه این بچه تا میره با یچی بازی کنه اون بچه فضولچه هه میومد ازش میگرفت هانام خیلی راحت قبول میکرد میرفت کنار.ااخر هانا رفت پیانو بزنه باز بچه هه اومد گفت پاشو من میخام با این بازی کنم هانا تا اومد پاشه گفتم برو با یچی دیگه بازی کن بازی هانا تموم شد شما بیا با این بازی کن😠
میترسم دوروز دیگه تو مهد یا مدرسه از این بچه ها باشه که بهش زور میگن
یا مثلا یه بچه دیگه جیغ بزنه یا موقع بازی داد بزنه هانا خیلی میترسه و از اون محیط فرار میکنه حتی اگه اون بچه از خودش کوچیک تر باشه
البته اینم بگم ما اطرافمون بچه کوچیک نیست واسه همین هانا خیلی تو جمع بچه ها نبوده و ارتباط نگرفته.
ولی خب نگرانی مادرانه دارم....