شوهرم صبح جیگر کباب خرید آورد نذاشتن بخورم و یکم بعد همه با گل شیرینی اومدن حالم خوب بود ولی پسرم نبود مرخص شدم رفتم خونه مامانم و هر روز ب پسرم میرفتم شیر میدادم و بالاخره روز سوم پسرم مرخص شد اون روز بارونی بود حتی من بلد نبودم لباس بپوشونم یکی از مامانا کمک کرد پوشوند و ما مرخص شدیم چ حس خوبی اون دقیقه اون زمان و الان پسرم جیگر گوشه منو شوهرمه ی زندگی س نفره عالی داریم میگذرونیم منو شوهرم پسرمو با عاشق ساختیم با عشقم ازش مواظب میکنیم بماند یادگار بهترین تاریخ زندگیم ۱۴۰۳/۲/۱۴
ی روز بعدش هم سالگرد عروسیمون هیس 1402/۲/۱۵
۱۰ روز بعدشم تولد منه

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط