پارت دو
امپول بیحسی خیلی راحت تر از چیزی ک تصور میکردم بود منو خوابوندن روتخت و منم از اضطراب شدید لبام کبود شده بود و میلرزیدم
فشارم خیلی پایین بود و شوهرمم سفارش کرده بود ک افت فشاری هستم ک مواظبم باشن...
خلاصه شروع کردن ب ممل کردنم...
تکنسینه ک بالاسرم بود و مدام انگشتش رونبض دستم بود خیلی مهربون بود همش احساس میکردم داداشم بالاسرمه🥹بهم گفتن دوسداری بچت شبیع کی بشه گفتم باباش ...تکنسینه گفت ینی ورژن دخترونه باباش خوشکله گفت خییییلی🤩
خلاصه دکتر گفت حالادوسداری اولین نفر کی بچه رو ببینه گفتم اول شما بعد خودم خانم دکتر گفت همه چشماتون ببندین میخام لایه اخرو برش بدم اول نشون مامانش بدمش
تیم خفن و باحالی بودن همه چشماشون بستن وصدای گریه همتا با صدای اذان ظهر امامزاده سیدمظفر همزمان شد... نینیمو اورد گرفت جلوم من زار زاراشک میریختم ک گذاشتنش رو سینم و ساعت 11/40تولدش ثبت کردن ...اول صورتش خورد ب لپم چندشم شد بعد نگاش کردم و اشک ریختم دوباره..گفتم سالمه؟؟گفتن سالم سالم خداروشکر
بعد همه باهم اهنگ دخت شیرازی میخوندنو بشکن میزدن🫢🫢🫢😂😂😂

منم حس میکنم بخوان اونجوری بچه رو بذارن روم چندشم میشه مخصوصا ک من آدم وسواسی هستم🤢

حالا من زایمان طبیعی کردم شبا کابوسشو میبنم هر سری یادم میاد اشکم میریزه فقط اون لحظه‌ی که التماس میکردم بچمو نجات بدن از پایین پاره م کنن پهلوهام کبود شده بود بس دکتر با زانوهاش فشار میداد دستام کبود از بس درد داشتم میزدم به تخت هیچ حالیم نبوده
ماما میومد ماینه میکرد دستشو تا ته میکرد داخل یبار پامو جمع کردم زد رو پام گفت بدرک که بمیری بعدشم رفت😢
بازم شکرش بچم سرش کشیده شد خونریزی زیر پوستی کرد ۶ روز بستری بود ان ایسیو با اون حال بد و کلی بخیه بدون هیچ استراحتی بالا سری بچم بودم تو بیمارستان

آخی عزیزم😍😍😍

شانس من هم اون شب تیم خیلی مهربونی بودن تو اتاق عمل

دکترت کی بود؟

سلام کدوم بیمارستان زایمان کردی