تجربه زایمان پارت چهارم
خلاصه نامه رو هم گرفتم و رفتم به شوهرم گفتم خداروشکر اومدیم دکتر هم همونی که می خواستم اوکی شد
بعد رفتیم کار داشتیم انجام دادیم و جاتون خالی هوس کوبیده کرده بودم خوردیم عصرش قرار بود بریم خونه دختر عمم که شب هم اونجا دعوت بودیم
من رفتم دستشویی دیدم بله لک میبینم ولی دکتر گفته بود نترسی اما بازم اومدم اینجا هم نوشتم بچه ها استرسی شدم لکه دیدم
خلاصه رفتیم خونه دختر عمم شوهرم رفت بیرون به دختر عمم گفتم بیا یکم بریم پیاده روی که به من گفته تا چند روز دیگه باید زایمان کنی
گفت باشه رفتیم تا مغازه دوروبر خونش بعد برگشتیم شام درست کردیم خوردیم بچه هاش اصرار کردن همینجا بخواب دختر عمم هم همش می‌گفت بخواب چیزی بشه من حواسم بهت باشه
من فقط لکه بینی داشتم اونم در حدی که میرفتم دستشویی دستمال کاغذی میذاشتم یکم لک‌میشد و احساس فشار روی واژن و مثانه
بهش گفتم هیچی نمیشه بابا من عمرا به این زودی زایمان کنم
خلاصه همونجا خوابیدیم
وسط های شب بود با احساس شدید گرما از خواب بیدار شدم دیدم عرق کردم بلند شدم برم دستشویی دیدم وای زیرم خیس شد تا نشستم
با خودم گفتم خاک تو سرم مگه چقدر هندونه خوردم که نمیتونم‌خودم نگهدارم تا دستشویی 😂

۴ پاسخ

بزاربقیشوحتما

خب😁😁بقیه اش

بقیشو بزار عزیزم

پارت پنجم:
همونجا یه لحظه شک کردم کیسه آب باشه ولی چون فقط در حدی بود که شرت و شلوارم خیس شده بود گفتم نه بابا
رفتم دستشویی دیدم همچنان ترشح خونی و یه ترشح های لزجی هم اضافه شده توش رگه های خون هست
بعد دستشویی که کردم احساس کردم هنوز ازم آب می‌ریزه دستمال فشار دادم داخل سوراخ واژنم دیدم نه خشک که
شرت و شلوارکم شستم بیخیال شدم
یکم هم راه رفتم دوباره چک کردم دیدم نه خبری نیست
خلاصه رفتم دراز کشیدم تو جام همون لحظه شوهرم یه تکونی خورد بیدار شد رفتم طرفش بغلم گرفت گفت خوبی گفتم آره یهو دیدم زیرم دوباره خیس شد آروم بهش گفتم فکر کنم باید بریم بیمارستان یهو هول کرد بلند شد گفتم هول نشو اصلا یکم احساس آب ریزش دارم
ساعت نگاه کردم ۳ نصف شب بود
دختر عمم بیدار کردیم
اونا استرسی داشتن حاضر میشدن من ساحلیم پوشیده بودم جلو آینه خط چشمم درست میکردم و رژ لب میزدم 😂
بهشون گفتم چتونه چقدر هول کردید آروم بریم خونه من مدارک و ساک بردارم
خلاصه اونا رفتن ماشین ببرن دم در من هم قشنگ رفتم واسه خودم تو آشپزخونه چند تا دونه خرما خوردم و رفتم سوار ماشین شدم
اصلا احساس درد نداشتم هیچی ولی با خودم میگفتم هر لحظه امکان داره شروع بشه

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۳ ماهگی
ادامه تجربه زایمان
ببخشید دیشب گیر کردم نصفه موند
خلاصه زایمان اونو گرفتن و صدای گریه بچش بلند شد من از ترس اون طرف مرده بودم ولی یه خوبی که بود می‌دیدم بعد از اون گریه بچه دیگه صدای ناله های مادر تموم میشه و یعنی میگفتم دردهاشون تموم میشه یکم امیدوار میشدم
اومد به من ان اس تی رو وصل کرد گفت صاف بخواب بیست دقیقه و رفت من همونجا دراز کشیده بودم ساعت نزدیک پنج شده بود دستشویی شدید گرفته بود منو و بخاطر صاف خوابیدن کمر درد شده بودم یکم جا به جا شدم دیدم صدا قلب ضعیف شد ولی گفتم حتما اوکی باز صداشون کردم که بیا بیست دقیقه شده اومد گفت هیچی نگرفته دستگاه که حتما تکون خوردی
گفتم خیلی دستشویی دارم گفت پاشو برو بیا بعد میذارم چرا نرفتی تو خونه گفتم من کیسه آبم پاره شده عجله ای اومدم چیکار میکردم
راستی قبلش که رفته بودم خونه مدارک بردارم یک قاشق روغن کرچک خورده بودم گفتم شکمم کار کنه برای زایمان
رفتم دستشویی چقدر هم دستشویی جای بدی هست دقیقا تو اتاق زایمان اون لحظه رفتم هیشکی نبود فقط دوتا یا سه تا تخت ژنیکو مثل تخت های معاینه کنار هم گذاشته بود و کسی نبود
مامان باران و برکه مامان باران و برکه ۴ ماهگی
مامان ملورین🤰👼🩷 مامان ملورین🤰👼🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین)
پارت ۱
خانوما تجربه زایمانم و گفته بودین بنویسم براتون روز ۱۶ خرداد بود داشتم میرفتم از دکترم نامه سزارین اختیاری رو بگیرم وقتی داشتم میرفتم مطب خیلی پیاده روی داشتم یه لحظه جوری شکم درد و کمر درد گرفتم که اشکم دراومد خلاصه با همون کمر درد و شکم درد رفتم نامه رو گرفتم برای ۲۲ خرداد از دکتر هم چیزی نپرسیدم چون فکر کردم طبیعیه و بخاطر پیاده رویه
ساعت ۳ ظهر بود رسیده بودم خونه از پله های خونه داشتم میومدم بالا دستشویی هم داشتم🥴بعد یهو دیدم خیس شدم اندازه کف دست با خودم گفتم عجب بی اختیاری ادرار هم گرفتم از یه طرف هم شک کردم اما بازم متوجه نشدم بعد من تا خود شب همین جوری هی میرفتم دستشویی چون حس ادرار داشتم بعد فکر میکردم چون میرم دستشویی هی خیس میشم متوجه نمیشدم که مشکل از کیسه آبه آخر شب ترشح زرد هم داشتم که میگن مال سوراخ شدن کیسه آبه ولی من نمیدونستم صبح که بیدار شدم دیدم ترشحم قهوه ای حالت شده کمر درد و شکم دردمم ادامه داره شوهرمم سرکار بود خونه نبود خلاصه با همون وضعیت که هی دستشویی میرفتم به مامانم زنگ زدم رفت شوهرم و آورد آخه شوهرم اجازه بردن گوشی به سرکار رو نداره😐🤧🤧🫠
رفتم بیمارستان نزدیک خودمون نگاه کرد گفت کیسه آب تو واژنمه و دیده میشه کیسه آب هم سوراخ شده خلاصه برگشتم وسایلا رو برداشتم رفتم بیمارستانی که میخواستم برم ساعت ۳ بود که رسیدم و تست آمینو شور گرفتن و معاینه کردن ۱ فینگر باز بود دهانه رحمم آمینو شورمم مثبت شد
ادامه...
مامان رایان و لیلیان مامان رایان و لیلیان ۴ ماهگی
تجربه زایمان بخش ششم و آخر
من سر زایمان اولم وقتی رفتم دستشویی برگشتنی بیهوش شدم، این بود که این بار موقع رفتن به دستشویی خواهرم و دخترخاله م باهام اومدن، هم دفعه اول و هم دفعه دوم بیهوش شدم، دفعه دوم که خودم گفتم الان غش می کنم، نشستم روی صندلی، دکترم اومده بود برای چکاپ، گفت باشه عزیزم پس بیا روی تخت تا وضعیتتو بررسی کنم، اما دیدم همه آدم های دور و برم دارن محو می شن و صداهاشون نامفهوم و باز بیهوش شدم … بعد دیدم که رو تختم و چند تا سرم برام وصل کردن… البته اینو نگفتم که بترسید، من بنیه ضعیفی دارم و روز آخر پیش از زایمان ۶۲ کیلو بودم، پس اگه لاغرید حواستون باشه بعد زایمان حتما یکی باهاتون بیاد برای رفتن به دستشویی…
با وجود داشتن دو تا زایمان طبیعی سخت، پشیمون نیستم، چون در دراز مدت عوارضش کمتر هست، ولی کلا زایمان پروسه سختی هست و در نهایت هرکس با توجه به روحیاتش و شرایط خودش و بچه ش بهترین تصمیم رو می گیره، ان شالله که همه تون زایمان خوبی داشته باشید و اونایی که آرزوی بچه دار شدن دارن هم به خواسته شون برسن🥰😊
مامان دیارا🩷 مامان دیارا🩷 ۲ ماهگی
خانما من زایمانم طبیعی بود و اومدم تجربه خودم رو بگم
البته که میدونم برای همه اینجوری نیست و صرفا من فقط میخوام تجربه خودمو بگم


پارت ۱:
حدودا ۱ مهر بود که من صبحش باید میرفتم کلاس های امادگی زایمان که میرفتم
اون روز خواب موندم و نیم ساعت دیر تر رسیدم که دیدم کلاس کنسل شده
و به ماما گفتم میشه ضربان قلب بچه رو گوش کنم گفت اره
اولش ایستاده برام امتحان کرد پیدا نمیکرد

بعدش گفت دراز بکش که صدای قلب بچم در اومد

دیگه قرار بود من چهارشنبه معاینه هم بشم تحریکی چون ۶روز مونده بود به زایمانم
دیگه رفتم خونه مامانم حدودا ساعتای ۴ بعد از ظهر بود که دیدم حالت دل درد و کمر درد پریودی دارم

دیگه اهمیت ندادم و گفتم حتما بخاطر پیاده روی و پله هاست
تا شب که شوهرم اومد خونه مامانم و تا اون موقع هم دردام بیشتر شده بود

میخواستم برم خونه خودم که مامانم و شوهرم نزاشتن گفتن بخواب همینجا معلوم نیست چی بشه دیگه همسرم رفت از خونه وسیله هارو اورد چون از قبل اماده کرده بودم

دیگ رفتیم بخوابیم که ساعتای ۲ بود من دردام هی میگرفت هی ول میکرد ولی منظم نبود منم همچنان میگفتم درد زایمان نیست من قراره معاینه بشم

تا ساعت ۴ صبح که دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم مامانم و صدا کردم گفتم من درد دارم بریم بیمارستان
مامان معین وآرمین🫀 مامان معین وآرمین🫀 ۳ ماهگی
پارت دوم
خلاصه ورزش های قبل زایمان مثل پروانه، اسکات، قردادن مخصوصا هم آسونه هم تاثیرش زیاده، چهار دست پا رفتن ، اسکات، چندتا دیگه هم بود اسمشو یادم رفته، همشو انجام میدادم.
دکترم اول شیوا بصیری بود بعد عوضش کردم پیش مرضیه حسینی رفتم.
گفت من روز بعد چهل هفته گیت می‌خوام برم کربلا.
منم گفتم فقط می‌خوام خودتون زایمانمو بگیرید، گفت اگه دردت نگرفت روز آخر بیا بیمارستان بستری شو با آمپول فشار دردت بگیره.
روز آخر سه شنبه میشد.
من جمعه 39 هفته پنج روزم میشد، رفتیم خونه مادر شوهرم، تو خونشون دوچرخه ثابت داشتن ، منم میدونستم واسه قبل زایمان خوبه. سوار دوچرخه شدم و شروع به پا زدن کردم. خسته که شدم اومدم پایین.
دیگه شام خوردیم آخر شب اومدیم خونمون، قبل خواب شیاف گل مغربی هم گذاشتم، این دفعه دیدم چقدر راحت شیاف رفت داخل.
دیگه خوابیدم که ساعت سه نصف شب واسه سرویس از خواب بیدار شدم.
رفتم دستشویی دیدم یکم رگه های صورتی داره ازم میاد، یکم ترسیدم گفتم نکنه دیشب دوچرخه سوار شدم بچه کاری شده باشه. اومدم خوابیدم گفتم تا صبح صبر میکنم ببینم چی میشه.
ادامه دارد....
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۲
ناامید از بیمارستان اومدم بیرون مامانم گفت زهرا بیا پیاده بریم حرم دوستان قمی میدونن از فرقانی تا حرم خیلی راه هست خلاصه از فرقانی پیاده رفتم تا حرم بعدش پیاده رفتم تا صفائیه کلی گشتیم بعدش دوباره پیاده تا ۱۵ خرداد که خونه مامانمه رفتیم حدودا ۵ ساعتی پیاده رفتم شایدم بیشتر بعدش روضه بود خونه مادرشوهرم با مامانم گفتم من میرم همینکه رفتم خونه مادرشوهرم شکمم سفت بود و اصلا شل نمیشد مثل سنگ سفت سفت بود دیگه روضه تموم شد رفتیم خونه فقط شکمم سفت بود و یکم درد تو لگن و تکون های نورا خیلی کم بود شام خوردیم خوابیدم از ساعت ۱۲ تا ۵ صب هرچی شیرینی و شکلات خوردم کلا ۳،۴ تا تکون کوچیک حس کردم شوهرم خیلی نگران بود واسم شربت درست کرد نورا باز دو تا تکون آروم خورد شوهرم گفت بخواب تا ساعت ۷ اگر اصلا تکون نخورد میریم بیمارستان که من خوابم برد ساعت ۸ بیدار شدم به شوهرم گفتم چرا نرفتی سرکار گفت بلند شو صبحونه بخور بریم بیمارستان گفتم چرا گفت به دلم بد اومده خواب هم دیدم نورا به دنیا اومده خلاصه صبحونه خوردم نورا تکون خورد گفتم علی ولش کن نریم خوابیدیم از ساعت ۹ و نیم خوابیدم تا ۱۰ و نیم ۵ بار انقباض خیلی شدید داشتم که از خواب می‌پریدم ولی منظم نبود دیگه شوهرم گفت من میرم حموم آماده میشم توام آماده شو دیگه من همه ظرفارو شستم خونه رو جارو دستی کشیدم لباس خوشگل پوشیدم آرایش کردم همه طلاهامم در آوردم همچنان دردام فاطله خیلی زیاد داشت ولی وقتی می‌گرفت خیلی شدید بود
مامان آیگل مامان آیگل ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۱
درد هام توی ۴۰ هفته شروع شد بعد من پیاده روی و ورزش میکردم که دردهام شدید بشه اسکات میزدم تا بتونم طبیعی زایمان کنم خلاصه که من توی ۳۹ هفته رفتم دکتر بخاطر اینکه تکون های بچه کم شده بود رفتم بیمارستان NST دادم گفت سونو مینویسم برو جوابشو سریع بیار منم جواب بردم تکونا بچه هم خوب بود تو سونو مشخص بود بازم دکتر میگفت چون فضاش کمه زیاد تکون نمیخوره من‌جواب بردم گفت همه چی اوکیه برو خونه اومدم توی ۳۹ هفته و ۶ روز یدفعه دردهام ریز شروع شد و تکون ها بچه کم شده بود خودشو سفت میکرد همش رفتم گفتم خوبه دردهام شروع شد یدفعه دیدم هم دردهم قطع شد هم شکمم رفت بالا رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت هنوز باز نشدی برو خونه دردهات باید بیشتر بشه ولی ۴ ساعت دیگ بیا باز من ۶ ساعت دیگش رفتم معاینه کردن گفتن ۲ سانتی تقریبا ولی باز دردت بیشتر شد بیا اومدم خونه کارهامو بکنم دیدم ترشح خونی دارم میدونستم بخاطر معاینه اس منتظر درد زایمان بودم دیدم خبری نیست شامم خونه برادرشوهرم دعوت بودیم شوهرم گفت بذار باز ی بیمارستان بریم ببینیم چرا تو دردت یدفعه قطع شد من میگفتم نمیخاد هنوز دردم نگرفته بذار ۹ ام بشه دکتر گفته برو بیمارستان فردا میریم دیگ خلاصه به اصرار شوهرم رفتیم باز معاینه کرد و گفتم تکون بچه نمیفهمم گفت بستری شو اصلا من موندم گفت میخای طبیعی زایمان کنی گفتم اره گفت به شوهرت بگو بیاد تو وسایلاتو بخره و کارهای بستریتو بکنه
مامان ماهانا مامان ماهانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۸

هیچی در باز شد و دوباره وحشی خانم 😅 با بهیار جوونه اومد با دعوا به من گفت بیا پایین برو دستشویی باید شکمت کار کنه گفتم من نمیخوام الان برم دستشویی کلید واستاده بود که نه همین الان باید بیای بری دستشویی دیگه قاطی کردم گفتم برو بیرون به دکترمم بگو مریض نمیاد پایین من الان نمیخوام برم رفت
تا صبح که هم ماهانا بیدار بود هم ما پرستار ساعت ۳،۴ اومد گفت من اینو میبرم پیش خودم ۱ ساعت بخواب گفتم خدا خیرت بده تا خوابم برد وحشی خانم در باز کرد با بچه اومد گفتم من تازه خوابم برده بود بچه رو چرا آوردی گفت زیرشو عوض کردم آوردم دیگه گفتم پرستار خودش برد که من بخوابم گفت باید خودت نگه داری گذاشت و رفت
بعد دیگه با پمپ دردم آروم شده بودم خودم میومدم پایین رفتم پیش پرستار گفت شکمت کار کرد گفتم نه تازه شکمم داره صدا میده روده هام تازه داره به کار میفته گفت شربت بیارم گفتم نه بذار من آب کمپوت هامو بخورم کار نکرد اونوقت میگم شربت بهم بدین گفت باشه پس بهم بگو گفتم باشه
مامان رادمان مامان رادمان ۸ ماهگی
سلام دوستان من اومدم که ماجرای زایمانم رو تعریف کنم
ساعت دوازده شب بود همسرم اومد خونه تا چشمش به من افتاد گفت چی شده چرا انقدر رنگت پریده؟ منم هیچ مشکلی نداشتم خوب خوب بودم. گفتم من حالم خوبه فقط نمیدونم چرا بچه انقدر امشب بی قراری میکنه .. اونشب دوساعتی میشد بچم خیلی خیلی تکون میخورد طوری که از تکون هاش دردم میگرفت.
خلاصه گذاشت تا نیم ساعت بعد که رفتم دستشویی . وقتی از دستشویی اومدم بیرون واژنم باز خیس خیس شد. چون دستشوییمون تو حیاطه تنبلی کردم و دستشویی نرفتم . سه تا دستمال کاغذی برداشتم تا واژنم رو خشک کنم. یهو که چشمم به دستمال افتاد دیدم داخل ترشحم رگه های خونه . استرس گرفتم اومدم تو گهواره به شماها گفتم که گفتید نشانه باز شدن دهانه رحمه . من همچنان دردی نداشتم. بیخیال رفتم خوابیدم تا حدودا ساعت یک و نیم بود که با درد خیلی بدی از خواب بیدارشدم. هیچوقت اینطور درد تجربه نکرده بودم. شکمم اصلا درد نمیکرد فقط لگن و کمرم . انگار رفته بودم زیر ماشین و استخون هام در حال خورد شدن بود . بازم اومدم تو گهواره به شماها گفتم که گفتید درد زایمانه. اصلا هیچ جوره ساکت نمیشد دردم. هم راه میرفتم هم میخوابیدم هم میشستم اما اصلا فرقی نمیکرد. یکم گذاشت که از شدت درد حالت تهوع گرفتم رفتم دستشویی هر چی عق میزدم چیزی بالا نمیوردم . رنگمم مثل گچ بود و تند تند عرق میکردم. فاصله ی درد هام هر ۶ دقیقه ای یکبار بود . ساعت چهار ونیم صبح بود که دیگه از شدت درد جیغ میزدم و بخاطر اینکه صدام بیرون نیاد پتو رو گاز میگرفتم. به شوهرم گفتم زنگ بزن مامان و بابام بیان . دیگه وقتشه برم بیمارستان . تو این فرصتی که داشتم رفتم دستشویی و قشنگ خودمو تخلیه کردم که. موقعه زایمان گند نزنم .