تجربه زایمان بخش ششم و آخر
من سر زایمان اولم وقتی رفتم دستشویی برگشتنی بیهوش شدم، این بود که این بار موقع رفتن به دستشویی خواهرم و دخترخاله م باهام اومدن، هم دفعه اول و هم دفعه دوم بیهوش شدم، دفعه دوم که خودم گفتم الان غش می کنم، نشستم روی صندلی، دکترم اومده بود برای چکاپ، گفت باشه عزیزم پس بیا روی تخت تا وضعیتتو بررسی کنم، اما دیدم همه آدم های دور و برم دارن محو می شن و صداهاشون نامفهوم و باز بیهوش شدم … بعد دیدم که رو تختم و چند تا سرم برام وصل کردن… البته اینو نگفتم که بترسید، من بنیه ضعیفی دارم و روز آخر پیش از زایمان ۶۲ کیلو بودم، پس اگه لاغرید حواستون باشه بعد زایمان حتما یکی باهاتون بیاد برای رفتن به دستشویی…
با وجود داشتن دو تا زایمان طبیعی سخت، پشیمون نیستم، چون در دراز مدت عوارضش کمتر هست، ولی کلا زایمان پروسه سختی هست و در نهایت هرکس با توجه به روحیاتش و شرایط خودش و بچه ش بهترین تصمیم رو می گیره، ان شالله که همه تون زایمان خوبی داشته باشید و اونایی که آرزوی بچه دار شدن دارن هم به خواسته شون برسن🥰😊

۵ پاسخ

قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون مبارکه...کدوم بیمارستان بودی عزیزم و اینکه خانوم علیپور چقد گرفت ازت و از چند هفتگی باهاش هماهنگ کردی؟

عزیزم بخیه چندتا خوردی؟

قدم نو رسیده مبارک باشه انشلا 😍🥹❤️کاش منم زودتر این روزا تموم بشه زایمان کنم کوچولوم ببینم واقعا دیگه صبرم تموم شده🥺

عزیزم قدم نو رسیده مبارک 🌹🫂
خیلی عالی توضیح دادی
فقط ی سوال پروسه زایمان دوم با اولیت یکی بود یا کمتر بود زمانش

عزیزم قبل و بعد زایمان تنها توی یه اتاق بودی یا مریضای دیگم بودن؟خانوم علیپور قبل زایمان کاری برات انجام داد؟ببخشی زیاد میپرسم چون منم میخام ایشون رو بگیرم و برم امام حسین

سوال های مرتبط

مامان هیراد مامان هیراد ۱ ماهگی
خانمایی که قراره بیمارستان خاتم الانبیا زایمان کنند :
قسمتی که زایمان می کنید با جایی که بعد از زایمان هستید همه شون تو یه بخش هست . اتاق های زایشگاه یه تخت هست اما بعد از تولد می برن اتاق روبرویی که سه تخته هست اگه اونجا پر باشه تو همون اتاق زایمان می مونی تا خالی بشه .
موقع زایمان یا دردهای قبلش از اتاق های دیگه ممکنه بی قراری های زیادی بشنوید . مثلا من اول هاش ک حدود ۲ سانت بودم از اتاق کناری داد و فریاد بدی میومد و راستش یه لحظه واقعااا ترسیدم (حالا این که واقعا واسه خودم چ طور گذشت رو تو تاپیک های بعدی میگم) ، اگه موقع زایمان شما همچین مواردی بود نترسید آگاهی داشتن خیلی بهتون کمک میکنه و فقط رو خودتون تمرکز کنید.
کاش بخش زایشگاه و قسمتی که بعد از زایمان منتقل میشی جدا بود چون تا آخرین لحظه ک اونجا هستید این صداها رو می شنوید هم قبل زایمان هم بعد زایمان .کلا این بخششون کوچیک بود . پرسنل ها هم اکثرا خوب بودن ولی همه جا گاهی یکی مهربون تر و یکی خشک و جدی تر پیدا میشه .
مامان قند مامان قند ۴ ماهگی
صبحتون بخیر🪷
من معمولا تاپیک نمیذارم ولی تجربه ای دارم که فکر کنم به درد خیلی از مامانا خصوصا کسایی که جز دوستانم هستن بخوره.
من تمایل دارم که زایمان طبیعی (فیزیولوژیک) داشته باشم چون هم قبل بارداری هم در طول بارداری به صورت حرفه ای ورزش کرده بودم و بدنم آماده بود، هم دوست داشتم زود مستقل شم و خودم به بچه رسیدگی کنم هم کلی تحقیق کرده بودم و مقاله خونده بودم و کلاس رفته بودم در بابت مزایای زایمان طبیعی و تمام مدت تحت نظر متخصص بودم اما تصمیمم این بود که تو بیمارستان محب یاس تهران زایمان کنم(دولتی)
تا اینکه دکترم تو ویزیت آخر گفت باید معاینه ت کنم و متاسفانه تشخیص دادن که لگنم برای زایمان طبیعی مناسب نیست و وقت سزارین برام تعیین کردن
راستشو بتوام بگم اولش خیلی شوکه شدم و واقعا حالم بد شد در حدی که دلم میخواست گریه کنم اما با علم بر اینکه ( هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست) تصمیم گرفتم این نوع زایمان و بپذیرم و از وجود بچه بیشتر لذت ببرم ، این تاپیک برای این هست که به مامانای گلی که تمرکزشون روی یک نوع زایمان هست بگم که لطفا خودتون رو برای هر دو زایمان آماده کنید چون تقریبا ما توی بارداری و زایمان هیچ کنترلی نداریم حداقل با این دیدگاه از روان خودمون محافظت کنیم و از جریان زندگی لذت ببریم
مامان جوجه تپلی مامان جوجه تپلی ۷ ماهگی
مامان لیام مامان لیام ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت چهارم
خلاصه نامه رو هم گرفتم و رفتم به شوهرم گفتم خداروشکر اومدیم دکتر هم همونی که می خواستم اوکی شد
بعد رفتیم کار داشتیم انجام دادیم و جاتون خالی هوس کوبیده کرده بودم خوردیم عصرش قرار بود بریم خونه دختر عمم که شب هم اونجا دعوت بودیم
من رفتم دستشویی دیدم بله لک میبینم ولی دکتر گفته بود نترسی اما بازم اومدم اینجا هم نوشتم بچه ها استرسی شدم لکه دیدم
خلاصه رفتیم خونه دختر عمم شوهرم رفت بیرون به دختر عمم گفتم بیا یکم بریم پیاده روی که به من گفته تا چند روز دیگه باید زایمان کنی
گفت باشه رفتیم تا مغازه دوروبر خونش بعد برگشتیم شام درست کردیم خوردیم بچه هاش اصرار کردن همینجا بخواب دختر عمم هم همش می‌گفت بخواب چیزی بشه من حواسم بهت باشه
من فقط لکه بینی داشتم اونم در حدی که میرفتم دستشویی دستمال کاغذی میذاشتم یکم لک‌میشد و احساس فشار روی واژن و مثانه
بهش گفتم هیچی نمیشه بابا من عمرا به این زودی زایمان کنم
خلاصه همونجا خوابیدیم
وسط های شب بود با احساس شدید گرما از خواب بیدار شدم دیدم عرق کردم بلند شدم برم دستشویی دیدم وای زیرم خیس شد تا نشستم
با خودم گفتم خاک تو سرم مگه چقدر هندونه خوردم که نمیتونم‌خودم نگهدارم تا دستشویی 😂