۸ پاسخ

چرا از گردن بی حس کردن ؟ تا حالا نشنیده بودم از گردن بی حس کنن

خداروشکر همه چی بسلامتی تموم شد بچه ت و خودت هردوتا سالمین😘😘
فشار روی شکم اذیتت نکرد بعد از عمل؟؟

خداروشکر ک الان حالت خوبه عزیزم

من که گفتم کامل بیهوشم کنند

منم حین عمل تنگی نفس گرفته بودم ولی با اکسیژن اکی‌ شدم بنده خدا پرستاره یه دقیقه یه بار میپرسید حالت خوبه

من به متوکلوپرامید حساسیت دارم حالت تهوع داشتم سرعمل برام متوکلوپرامید زدن

دیگه داشتم خفه میشدم
شاید براشمام یه دارویی زدن که حساسیت داشتی بهش

ولی جالب من تو بارداری نفس تنگی و اسمم خوب شد خیلی عجیب غریب

تو بارداری هم نفس تنگی داشتید ؟
شاید به دارو حساسیت داشتید
منم آسم دارم و از اون پارچه جلو میترسم حس خفگی بهم دست میره کسانی که نفس تنگی آسم دارند حرفتو میفهمند منم از این موضوع خیلی میترسم خس میکنم خفه میشم 😭😭

سوال های مرتبط

مامان آیسل❤🤰🧿 مامان آیسل❤🤰🧿 ۲ ماهگی
دیدن دیگ نمیشه بچه جای بدیم گیر کرده بود ک کم کم افت تپش گرفته بود منم ازاون بدتر دیگ دیدن با زورو سنگینی انداختن رو شکمم نمیشه بچه نامه سز رو نوشتن داشتن میبردن سز ک یه پرستار دیگ اومد تازه شیفتش بود اومد دید قضیه چیه گفت من زایمانش میکنم انقد خوب و اروم باهام حرف زد انقد سر وقتش گفت زور بزن همین ک ی کوچولو بچه اومد بیرون تیغ کشید بهم ک خیلییی بد پاره شدم ولی باز نفسمون ول نکردم زور زدم از بالا هم سنگینه مینداختن روم تا اینکه صدای دخترمو شنیدم کلی آب خورده بود زود بردنش زیر دستگاه نزاشتن رو سینم منم ک انگار از بلندی افتادم منگ منگ بودم خوابم میومد هی چشام میرفت پرستارا میزدن از صورتم نمیزاشتن دیگ کم کم یکم حالم خوب شد بدبختی اینجا بود جفتم بیرون نمیومد اینام هی میگفتن یکم زور بده با دستشون شکمم فشار میدادن یعنی خون بود ک از من میرفتا فواره میزد انقد انگولک کردن تا جفتم اومد بیرون آوردن بی‌حسی زدن دوختنم ۲۶ تا بخیه خوردم بعد اون یکم حال بچه منم خوب شد آوردن گذاشتن رو سینم یه نیم ساعتی موند بعد اونم اومدن کمک کردن رفتم بخش
مامان مارشمالو مامان مارشمالو ۳ ماهگی
تجربه سزارین۲
گفتم من نمیخام بی حس از کمر بشم و و منو بیهوش کنید دکترم گف من اصن از کمر بی حس نمیکنم و مخافم من دیگ نفهمیدم هیچی بعد با یه حس خشکی گلو و صدای هم همه بهوش اومدم اما هنوز تو خال خودم نبودم و مدام دخترم صدا میکردم ک خوبه یانه اینم بگم چشمام کلا تار میدید فقط میگفتم دخترمو میخام بقیه ام ک بغل من بودن چرت و پرت میگفتن اونام با من اومده بودن ریکاوری بعد یکم درد داشتم اومدم یه چیزی بهم زدن اب رو اتبش دیگ کلا خوب بودم خیلی خوب بودم بلند شدم راه رفتم بچمو بغل کردم خیلی ازین بابت خوشحالم ک سزاربن شدم چون کسایی ک سزاربن بودن خبلی راحت تر طبیعی ها بودن اونا خیلی سوزش داشتن نمیتونسن بشینن اماااا موقعی بچه رو برات میارن کلا فقط هوش و حواست ب بچته من ک انگار دنیارا بم دادن تا دخترم و دیدم مثل ماه بود البته از نظر خودم بلاخره مادر بچشو قشنگ ترین بچه میبینه ایشالا قسمت همتون حسش و برا همتون ارزو دارم دخترا الانم خیلی خوبم اصلا درد ندارم راه میرم بچمو بغل میکنم خداراشکر بخیمم اصن پیدا نیس و گف سریع محو میشه
مامان ⚜️𝓡𝓸𝓱𝓪𝓶⚜️ مامان ⚜️𝓡𝓸𝓱𝓪𝓶⚜️ ۶ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمانمو بنویسم واقعا زایمان راحت عالی داشتم من خدارو شکر و بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم ولی عالی بود برا من ، ۵ شنبه از ۶ صبح دردام کم کم شروع شد ی دردی بود ک یهو میگرفت در حد چی ول میکرد تا نه صبح هر نیم ساعت ی بار درده می اومد رفتم بیمارستانی ک دکتر خودم بود گفت دو سانت بازی برو دردات بیشتر شه بیا ساعت ۴ بستری شی در دا همون بود اومدم یکم ورزش کردم ساعت ۴ رفتم گفت همونی بستریت نمیکنم معایینه کرد گفت برو هیچی دیگ پامو گذاشتم تو ماشین ک برگردیم دردام شدید تر شد خیلی شدید با فاصله هم رسیدیم خونه دیگ من مرگو داشتم میدیدیم از درد درد شدید ک یهو میگرفت ول میکرد ، از درد نرفتم دیگ تهران پیش دکترم رفتم تامین اجتماعی شهریار دید منو ۴ سانت‌باز بودم گفتش بدو برو بستری شو ، اومدن بستریم کردم بی حسی زدن ب کمرم از کمر ب پایین کلا بی حس ، خلاصه ک من اصن از زایمان هیچی نفهمیدم اگ طبیعی بودین حتمااا بیحسی بزنین چون خیلی خوبه
مامان أوستا🤰👶 مامان أوستا🤰👶 ۲ ماهگی
سلام مامانای گل
خوبین
بعد از هفت روز بیکار شدم اومدم ک تجربه زایمانم بگم
خوب من وارد ۳۸ک شدم شب ک میشد دردای زایمان ب سراغم میومد ۲شب اینجوری بودم ک صبح از طرف بهداشت زنگ زدن ک باید بیای چکاب بشی یعنی چند روز بود زنگ میزدن ولی من نمیرفتم ک روز سوم رفتم
وقتی شکمم دید گفت اومده پایین و گفتم ک درد دارم ک گفت اگر نرفتی سزارین بشی تا فردا دیگ زایمان طبیعی رو کردی .ما هم دیگ اومدیم خونه آماده شدیم وساعت ۴رفتیم بیمارستان
اول چکاب کردن بعدش گفتن مشکلی نداری .و گفت بخاب تا معاینه کنم وقتی معاینه کرد گفت ۲سانت باز شده رحمت .‌
اینم بگم ک معاینه خیلیییی درد داره اصلا قابل تحمل برام نبود
دیگ اول گفتن تو لاغری و قدت بلند خیلی راحت میتونی زایمان طبیعی کنی .من گفتم نه فقط سزارین .چون معاینه هم ک کردن خیلی درد داشت گفتم اصلا
دیگ با یه سختی راضی کردیم ک سزارین کنه
سوند وصل کردن برام ک دردش قابل تحمل بود
بعدش دیگ بردنم اتاق عمل سوزن بی حسی زدن ک اصلا درد نداشت هیچ حس نکردم ک سوزن زدن برام .همه میگفتن درد داره ولی اصلا نداشت
ساعت ۸:۵۵صدای نی نی شنیدم ک دنیا اومد
اصلا نترسیدم از اتاق عمل .همه میگفتن ما ترسیدیم فلان همش فکر میکردم منم میترسم ولی انقد لحظه شماری میکردم ک نی نی رو ببینم اصلا نترسیدم
۳۷هفتع و ۲روز زایمان کردم
باز هم برگردم عقب فقط سزارین خیلی راضی بودم هستم
دردای بعدش هم بنظرم قابل تحمله با شیافت میشه خیلی کم کنی دردارو
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
پارت چهار
دیگ تادید چهارسانتم زنگ زد به ماما همراهم اومد من درد داشتم وحشتناک ماما همراه اود یخورده ورزشم داد ک انقد درد داشتم نمیتونستم ورزش کنم رفتم رو تخت و گفتم اپیدورال میخوام ک گفتن شبا اپیدورال نداریم فقط میتونیم از گاز کاهش درد استفاده کنیم گازو ک اوردن یخورده از دردام کمتر شد ولی بشدت خواب الودم کرده بود دیگ شد ساعت۱۲ شب ک اومد معاینه کرد گف هفت سانتی خودشون متعجب بودن ک من چقد سریع دارم پیشرفت میکنم قبل از معاینه هفت سانت سوال کردم ازشون ک تقریبا چند ساعت دیگ زایمان میکنم ک گفتن تا هفت و هشت صب تمامن ساعت یک سب دردم وحشتناک شد وحشتناکا ک از همون قسمتش دیگ گفتم من ...بخورم دیگ بچه بخوام دردام همینجوری زیاد و زیادتر شد تا ساعت ۲ک گفت بچه سرش دیده میشه چندتا زور بزنی دیگ تمومه که زور زدنام نیم ساعت طول کشید و من ساعت دوونیم زایمان کردم که ماماهمراهم و ماما بخش متعجب بودن که منی ک بچه اولمه چقد سریع فول شدم ک در عرض پنج ساعت زایمان کردم اونم با دهانه رحم بسته ولی چون انرژی زور زدن نداشتم از ای سر تا اون سر بخیه خوردم چون ماما میگف وحشتناک جرخوردی
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۵ ماهگی
چقد بخاطر این جوجه درد و عذاب کشیدم دو روز تموم درد داشتم چشم رو چشم نزاشتم تاصبح فقط گریه و قدم میزدم ت اتاق زایمانم لحظه اخر دیگ نزدیک بود بدنیا بیاد میگفتن دوتا زور خوب بزنی بدنیا اومده ولی من بی جون افتاده بودم رو تخت التماسشون میکردم ی کاری برام بکنن میگفتن ما تا جایی ک میتونستیم کمکت کردیم الان فقط خودت میتونی خودتو کمک کنی منم هرچقد میتونم زور زدم ولی زورم بی جون بود اصن رو تخت افتادع همینجوری بفکر خودم نبودم بیشتر ب فکر بچم بود اصلا نمیتونم زور بزنم چون قدرتی نموندع و نداشتم اونا هم نمیفهمن داد میزدم زور بززن بچه داره خفه میشه من ترسیده بودم خیلی ولی دس خودم نبود دیگ نم کمک خدا بود گفتن زور بزن دیگ منم زدم و اونا هی رو شکمم با مشت محکم فشار میدادن و میزدن دل رودم هم داغون کردن خیلی بد میزدن من نفسم دیگ داشت بالا نمیومد بعد گفتن داره میاد ی ملحفه رو شکمم گذاشتن بچه رو گذاشتن رو شکمم صدای گریشو شنیدم بوسش کردم ایقد زار زدم گریه کردم ولی بعد این همه سختی به این لحظش می ارزه بنظرم قشنگترین حس ی زن میتونه تجربش کنه با تموم سختیای و چالشایی ک داره مادر شدنه قشنکترین حسه امیدوارم همه مامانایی ک باردارن بسلامتی نی نیشونو بغل کنن و اونایی ک آرزوی بچه دار شدنو دار خدا بزودی دامنشونو سبز کنه❤
مامان ماهلین🌙♥️مهدیار🫶🏻 مامان ماهلین🌙♥️مهدیار🫶🏻 ۱ ماهگی
سلام از زایمان خیلی بد و‌پر درد😞

لطفا کسایی ک قراره سزارین بشن و استرسی هستن نخونن🙃🙃🙃

تا اینجا کار ک قشنگ پوست انداختم
اومدم چندتا نکته بهتون بگم شاید ب دردتون بخوره ☹️
من چون استرسی شدید بودم تو اتاق عمل نفسم رفت 🥲و سریع دست بکار شدن برای برگردوندن من
بهم گفتن میخوای کامل بی هوش بشی یا از کمر
من خنگ گفتم از کمر چرااااااا؟؟؟نمیدونم🙃جالبش اینه ک تا قبل اون داشتم دنبال آشنا میگشتم ک کامل بی هوش بشم😤
واقعا اگ استرسی شدید هستین بی هوشی کامل انتخاب کنین ک اذیت نشین🥲

تقریبا ۱۷ساعت ناشتا بودم و بدنم ضعف کرده بود تا زایمان کردم و ب شدت بخاطر این ضعف بدنم اذیت شد
و اما
قسمت بد ماجرا
وقتی قرار بود از تخت باند بشم
من سر دخترم بدون کمکی راه افتادم
سر این اقا پسر وقتی ب بدبختی بلند شدم نشستم لبه تخت بخیه هام ب قدری درد گرفت ک ن دیگ میتونستم بشینم ن میتونستم بخوابم ن میتونستم بلند بشم فقط اربده میکشیدم و خیلییییییییییی گریه کردم تا تونستم برگردم ب حالت قبلم ک دراز بکشم
بعد هم شیاف زدم دردم آروم نشد بعد دوباره مسکن زدن نشد
تا اینک مورفین تزریق کردن ولی بازم آروم نشد بقدری درددکشیدم ک حتی دیگ نمیتونستم حرف بزنم چون درد میگرفت
اما شکر الان بهترم

نوشتم ک یادگاری بمونه ن اینکه کسی آزاده خاطر بشه
ب وقت ۱۲-۷-۱۴۰۳
مهدیار❤️