تجربه زایمان قسمت دوازدهم(آخر):
دکتر اول بی حسی تزریق کرد، یه بار که زور زدم گفت این بار دردت که گرفت زور بزنی دیگه به دنیا میاد، دست همسرم رو گرفته بودم و فشار میدادم که بهتر بتونم زور بزنم، اون لحظات اصلا روی زمین نبودم و حس عجیبی داشتم، اخرین زور و بیشترین زورو با تمام قدرتی که داشتم زدم و یهو پسرم لیز خورد و به دنیا اومد، ساعت یک ربع به ده شب بود. وقتی به دنیا اومد باباش بلند اذان گفت، همه متاثر شده بودن😅 باورم نمیشد، بچه رو گذاشتن رو سینم و گریه میکرد و منم نازش میکردم و قربون صدقه اش میرفتم، بند نافشم دکتر داد باباش چید و بچم رو بردن گرمش کنن، جفتمم یکم بعد اومد، خرماهایی که از حرم امام علی(ع) آورده بودم رو با آب زمزم که زن داییم از مکه اورده بود رو خوردم به نیت اینکه جون بگیرم شیر بتونم بدم، بچه هم خداروشکر همونجا سینمو گرفت و خورد 😍
دکترم با حوصله بخیه هام رو زد، پرسیدم‌گفت سه تا بخیه بیرونی خوردی، گفتن بافتتم خیلی خوبه چهل روز دیگه معاینه بشی اصلا نمیفهمن زایمان کردی
پسرم رو بردن بخش اطفال، من موندم چون باید ادرار میکردم تا ببرنم بخش، برای ادرار کردن اذیت شدم چون طول کشید، ساعت ۱۲ گذشته بود که رفتم بخش.
اینم از تجربه زیبای من و پسرم محمد مهدی💙
الهی همه باردارا این حس قشنگ رو تو زایمان تجربه کنن و همه چشم انتظارا به زودی دامنشون سبز بشه 💕
ممنون که خوندید و ببخشید طولانی شد
۱۴۰۳/۰۶/۱۰

۳۲ پاسخ

وای چقدر اشکی شدم


دلم خواست اون روز رو


خیلی برام دعاکن عزیزم

چه دکتر خوبی داشتی واقعا

پسرت همسن دختر. منه ❤️❤️❤️البته دختر من شش صبح بدنیا آمد

مبارکه عزیزه دلم😍😍😍فقط شوهرتون روحانیه؟

مبارک باشه عزیزم الهی که خدا پسرت رو برات حفظ کنه و تنش همیشه سالم باشه برای ما هم‌دعا کن‌زایمان‌خوبی داشته باشیم و روز زایمان‌خاطره‌ی خوبی بمونه برامون 🙏

خیلی قشنگ بود🥹🥹امیدوارم قدمش براتون پر از خیر و برکت باشه عزیزم❤️

مگ شوهرتون رووتوی بخش زایمان گذاشتن چجور اجازه دادن مرد بیاد داخل؟؟؟؟؟؟؟؟

عزیزم خودت اپیدوراا ل نخاستی؟

ببخشید بیمه تون چیه؟
و اینکه ماماهمراهت کی بود؟ تو کرج بوده؟ دکترت تهران بوده؟ یعنی برای ویزیت تا تهران میرفتی؟

خیلی خوب کاری کردی، آدم از مسافت میترسه ولی ریسک خوبی کردی می ارزه 😁

خداروشکر چه زایمان خوبی داشتی 😍 قدم گل پسرت مبارکا باشه 💚💚💚

خیلی خوب توضیح دادی عزیزم
انشاالله همیشه سلامت باشید و پسر گلت زیر سایه امام زمان صحیح و سالم باشه
ولی به نظرم زایمان طبیعی واقعا سخت و خیلی دردناک هست

خیلی مبارکه تجربه ات خوندم😍🥰
نینی چند کیلو بود

ایوللل زاییدی 🥹 مباااارکه

طبیعیه که قسمت دنیا اومدن پسرت گریه کردم؟🥲🥲 ان شاالله زیر سایه اهل بیت و پدر و مادر بزرگ بشه عزیزم، خدا برات حفظش کنه🤲

خداقوت گلم . چه زایمان قشنگ و هیجانی داشتی 😍

تبریک میگم عزیزم 🥰
ببخشید گل پسرتون وزنش چقدر بود؟

خیلی بهم انگیزه دادی با این. تاپیک
خیلی ممنون
خدا قوت مامان قوی
خدا پسرت رو برات حفظ کنه

مبارک باشه قدم نو رسیده.زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه.
ممنون خیلی کامل و مفید توضیح دادی.
خدا خیرت بده.

ای جانم 😍😍

خیلی قشنگ وعالی ایشاللع خوش قدم باشه وبختش بلند، فقط ببخشید اتاق خصوصی داشتید یافیزیولوژیک

خیلی حس قشنگی داشت تجربه تون خدا براتون حفظش کنه، اشکه که دارم میریزم🥲خیلی دلم میخواست منم طبیعی زایمان کنم اما خیلی میترسم

اولین تجربه زایمانه که انگار خودم بودم زایمان میکردم
قشنگ اونجایی که گفتی همسرت اذان گفت حس کردم صدای همسر منه

با این پارت اخر اونجایی ک گفتی شوهرت اذان گفت گریع کردم🥲

خیلی قشنگ تعریف کردی من اشکام ریخت از ذوق
خدا حفظش کنه 😍

ببخشید بیمارستان سوم شعبان اجازه میده همسر برای سزارین تو اتاق عمل کنار مادر باشه یا نه؟
چون خاتم الانبیا حتی واسه طبیعی هم اجازه حضور پدر نمیده . بد میدونن . خیلی خوبه که همسرتون کنارتون بوده . خودش قوت قلبه واقعا.

عزیزم واقعا اینجور ک تعریف کردی ما لذت بردیم إن شاءالله خودتو و پسرت سالم و سلامت باشید

نمیدونم چرابغضم گرفت

اخی عزیزم منم فردا زایمانمه افرین بتو ک اینقد محکم بودی خدا مهدیتو برات نگه داره مامانی😚

چ قشنگ بود
شما اپیدورال نگرفتی؟

هزینه بیمارستان و ماما چقدر شد؟

چقدر قشنگ توضیح دادی ، میگم دکترت کی بود ؟

چقدر خوب و عالی توضیح دادین خدا پسرتونو حفظ کنه،من امروز چهل هفتم تموم شده هنوز زایمان نکردم لطفا واسه منم دعا کنید زایمان خوبی داشته باشم

سوال های مرتبط

مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۴ ماهگی
تا ساعت ده همینجوری با درد شدید گذشت که ساعت ده بهم گفتن سر بچه اومده تو لگن زور بزن تا بیاد پایین داریم سرشو میبینیم که درد اصلی همونجا شروع شد دردای خییییلی وحشتناکی داشتم اصن باورم نمیشد همچین دردی تو دنیا وجود داشته باشه ماماهم می‌گفت زور بزن تا مدفوع کنی بچه اینجوری میاد پایین نیم ساعت همینجوری زور زدم واقعا داشتم میمردم که ساعت ده ونیم بردنم اتاق زایمان و اونجا با دو سه تا زور و یه برش خیلی زیاد بچه اومد گذاشتنش رو‌ شکمم اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که چقدر از بچه های بقیه کوچولو تره که دکتر گفت بزرگتر میخواستی باید پنج شیش ساعت دیگه زور میزدی😂 خلاصه بچه رو بردن منم بردن رو همون تختی که بودم تا ببرنم تو بخش که یهو تب و لرز کردم گفتن از عوارض آمپول بی حسیه تا ساعت یک همینجوری تب و لرز داشتم بهتر که شدم بردنم تو بخش و بچه رو آوردن پیشم 😍😍خیلی حس خوبی بود حالم خوب شده بود ولی بخیه هام شدید درد میکرد که تا همین دو روز پیشم دردش ادامه داشت اصلا نمی‌تونستم یک دقیقه هم بشینم ولی الان کاملا خوب شدم شکمم بیشترش حس میکنم جمع شده و در کل هرچی بیشتر میگذره سختیش و عوارضش و همه چیش کمتر میشه و یادت می‌ره جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده 😂
مامان امیرمهدی مامان امیرمهدی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
از شب تا صبح کلی معاینه شدم که دهانه رحمم باز بشه از وقتی بی حسی زده بودن اذیت نمیشدم
درد که داشتم میگفتم اصلا صبوری نمیکردم چون صبوری که میکردم کسی کاری برام نمیکرد
این وسط بی حس که میشدم استغفار و دعا میکردم برای کسانی که التماس دعا گفته بودن و سوره انشقاق که حفظ بودم رو میخوندم بهم وسط اون همه استرس آرامش میداد
ساعت ۱۰ دکترم گفته بود فول شدم اما سر بچه بالاس و باید ورزش کنم
مامای اونجا اومد و گفت باید پاهاتو با فاصله از هم تو شکمت جمع کنی و زور بزنی
یا مثل سرویس ایرانی روی تخت بشینی و زور بزنی تا سربچه بیاد پایین
من بی حسیم که کمتر میشد و پاهامو یکم حس میکردم اینکارا رو میکردم درد زیادی داشتم اما به لطف بی حسی یه مقداریش رو حس نمیکردم
یکساعت تمام من اینکارو انجام دادم التماس میکردم سزارینم کنن منو بردن دسشویی و بلافاصله بردن توی اتاق زایمان بچه پایین نمیومد ۴ تا ماما و یک دکتر بالاسرم بودن دو نفر پاهامو گرفته بودن و یک نفر با مشت به شکمم فشار وارد میکرد و یک نفر هم کنارم بود باهام صحبت میکرد و آرومم میکرد هیچوقت چهره ش رو فراموش نمیکنم و بعد پنج دقیقه جون دادن پسرمو بغل کردم و باورم نمیشد مامان شدم
اون لحظه خیلی شیرین بود و دیگه دردی حس نمیکردم
مامان ابوالفضل.آیلین مامان ابوالفضل.آیلین ۴ سالگی
رفتم رو تخت و گفتن با هر دردی که اومد زور بزن سر بچه خیلی نزدیکه چندبار زور زدم و یهو صدای بچه اومد وبا دوتا زور دیگه هم جفت اومد بیرون و تموم شدم و بچه رو گذاشتن رو بدنم و تماس پوست با پوست انجام دادن بعدش بچه رو دادن یکی از ماماها لباساشو بپوشونه و ماما شکمم رو ماساژ میداد که هرچی هست بیاد بیرون و گفت خونریزیت خیلی زیاده زنگ زدن دکتر اومد و معاینه کرد گفت رحم پارگی داره و یکم از جفت داخل رحم باقی مونده کلی اذیتم کردن و آخرش دیدن انقد گریه کردم والتماس کردم قسم خوردم چون واقعا تحملشو نداشتم خیلی زیاد درد داشتم دکتر گفت بزارینش رو تخت دیگه و ببرین اتاق عمل با بی حسی بقایای جفتش رو کورتاژ کنم و رحم رو هم بخیه بزنم بردنم اتاق عمل یه دکتر اومد بی حسی زد و شروع کردن انجام دادن تموم شدم و بردن فشار و نبضم رو‌کنترل کردن یکم بعدش بردن بخش و هنوز تا چند ساعت بی حسی رو داشتم و همش میومدن خونریزیم رو کنترل میکردن خداروشکر دیگه رفته رفته کم میشد تا اینکه ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد گفت دوتا گاز گذاشتم تو رحمت اونا رو برداشت و بخیه هام رو کنترل کرد و گفت خوبه ولی هروقت خونریزی داشتی خبر بده
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۴ ماهگی
سلام مامانا من دیروز درد داشتم زیر شکمم و کمرم یکم درد میکرد ساعت شیش صبح رفتم خونه مادرم تا ساعت ۱۰ درد کشیدم بعد رفتم بیمارستان اونجا معاینه شدم گفت سه سانت دهانه رحمت باز شده بستری شدم اینقدر درد کشیدم بعدش یه سیخ پلاستیکی زد کیسه آبم پاره شد بعد گفت هر موقع دردت زیاد شد بشین زور بزن تا سر بچه بیاد پایین منم همین کار رو میکردم اما فایده نداشت دو ساعت زور زدم تا بلاخره منو بردن اتاق زایمان اونجا برام برش دادن یه نفر محکم با دستاش رو شکمم رو با تمام زور فشار میداد تا سر بچه اومد بیرون بچه شروع کرد به گریه کردن بعد بچه رو بردن که تمیز کنن بعد از اون شکمم رو فشار میدادن تا جفت بیاد بیرون نزدیک به ۱۰ بار فقط شکمم رو فشار دادن چون جفتم تیکه تیکه شده بود هعی دست مینداختم در بیارن یه تیکه آخر جاموند گفتن همراه خونت میاد بیرون بعدش ۱ساعت فقط خانومه داشت بخیه ام میکرد تا ساعت ۶ رفتم بیرون بعد بخیه هم اومدن دیدن که جایی که بخیه زدن ورم کرده یه دارویی زدن بهم که جای بخیه هام می‌سوخت ولی بلاخره به هر سختی بود زایمان کردم اینم از جوجه من 🥺💖
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
یهو حس زور بهم دست داد گفتم من حس زور دارم گفتن تا میتونی زور بده ۳ بار زور دادم تا ۱۰ ثانیه اینطوری ولی سر بچه ام بیرون نیومد چهارمین بار ماما بهم گفت زور بده و دستشو تا ۴ انگشت گذاشت ک سر بچه بیاد ولی بازم نشد و بهم گفت زور بده نمیخام اذیتت کنم و هی دستمو بزارم و بازم پنجمین بار دیگه زور محکم دادم ک گفتن پاشو برو رو تخت زایمان منم رفتم امپول بی حسی تو واژنم زدن و برش زدن واسم یه زور دیگه دادم ک یه ماما با دوتا دست تمام زورشو گذاشت رو شکمم فشار داد و ماما خودم و با دوست مسیر سر بچه رو باز تر کرد ک دیکه صدای گریه گل پسرم رو شنیدم تا گزاشتن رو شکمم آروم شد و همون لحطه فهمیدن یه بند نافش یه گره محکم خورده و اف قلبش به خاطر این بود
از مرحله زایمان ک بگذریم مرحله بخیه زدن میاد با اینکه بی حسی زدن ولی کامل همه چیز حس میکردم و هی جیغ میکشیدم و چون موقع زایمان خونریزی کردم هی بخیه میزد و دو انگشت می‌کرد داخل و شکمم محکم فشار میاد گ خون بیاد بیرون خدایی نکرده لخته نیوفته روی رحمم و هزاربار اینکا رو کرد و ۱۰ تا رو پوست بخیه خوردم داخلی های رو هم راضی نشد بگه چندتا و موقع ک ۲ ساعت تحت نظر بودم بازم معاینه کردن و شکمم فشار دادن و خون اومد بیرون و برای ۲ بار در بخش زنان هم اینکا رو کرد 🥲🥲🥲 و ۷ مرداد قرار بود مرخص بشم ک به خاطر زردی شدید بچه ام مجبور شدم بستری اش کنم و از بخش زنان رفتم بخش نوزادان
مامان 💙آیهان🥹💙 مامان 💙آیهان🥹💙 ۸ ماهگی
وقتی به مرحله ی آخر رسیدم دردام غیر قابل تحمل بود گفتن باید زور بزنم تا سر بچه بیاد بیرون انقدرم استرس داشتم کل بدنم رو لرزش بود اصلا نمیتونستم استرسمو کنترل کنم ولی مجبور بودم هرموقع دردام میومد زور میزدم تا بچه بیاد بیرون آخه شنیدم خانم دکتر گفت اگه تا ساعت هفت زایمان نکردم مجبورن عمل کنن منم تمام قدرتمو جمع کردم تا بتونم تا اون زمان زایمان کنم هی زور زدم هی زور زدم و بالاخره خداروشکر با زورام سر بچه اومد پایین تر تا ساعت شیش و بیست دقیقه سرش اومد پایین کلا یه زور دیگه زدم که سرش بیاد لبه واژنم و اومد که تیغ زدن و بهم گفتن از این به بعد یه زور بزنم یه نفس عمیق تا پاره نشم که بچه بدنیا بیاد😂  منم زور میزدم و یه نفس عمیق سه چهار تا زور زدم بعدش تیغ زدن تیغ که زدن با دوتا زور بچه تا شانه اومد بیرون یه زور دیگه زدم و بالاخره ساعت هفت صبح نفسم بدنیا اومد و با دیدنش کل دردام فراموش شد فقد تو فکر این بودم که کی بیارنش بغلم و اصلا انگار هیچی نشده بود دردام به کل از ذهنم رفت سرتون درد نیارم جفتش مونده بود که اونم با یه چیزی عین چاقو داخل هی دور میدادن با دستشم معاینه میکرد تا جفت اومد بکشش بیرون جفتمم اومد بیرون آمپول بی حسی زدن بخیه هامو هم زدن و بچه رو تمیز کردن دادن دستم تا بهش شیر بدم واقعا نمیتونم بگم چه  حس خوبیه و چقدر مادر شدن شیرینه😍😍😍


زایمانم طبیعی بود و راضی بودم خداروشکر نمیگم راحت بود سخت بود درد زیاد کشیدم ولی الان راحت میتونم پاشم راه برم❤️


تولد آیهان جونم 1402/12/17😍❤️


ببخشید طولانی شد
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۳ ماهگی
پارت دوم
دیگه خلاصه به بیمارستان رسیدیم به شوهرم گفتم من نمی تونم راه برم بگو بیان ببرنم😅 شوهرم رفت ویلچر اورد با یه مکافاتی نشستم رو ویلچر و رفتم سمت زایشگاه دکترم با پرستارا هماهنگ کرده بود که منو چک کنن و امادم کنن تا خودش رو برسونه ساعت ۸:۱۵ و اینا بود که رسیدم بیمارستان
پرستارا کمکم کردن بخوابم رو تخت و معاینه ام کنن گفت دختر فولی که لباسات رو سریع عوض کن بریم زایمان کنی گفتم وایی من دسشتویی دارم بزارین برم دستشویی گفتن نه اینا زور بچه است داره میادش دیگه کمکم کردن که لباسام رو عوض کنم و ببرنم اتاق زایمان و با سه تا زور محکم بچه ام رو ساعت ۸:۴۵ رو سینه ام گذاشتن دیگه دکترم به بخیه هام رسید
راستی تو خونه که بودم درد و زورام باعث شده بود شکمم دوبار کار کنه و دوبارهم بالا اورده بودم دیگه معده و مثانه ام خالی بود و فک می کنم تو زایمان تاثیر خیلی خوبی داشت

انشالله همگی زایمان خوب و راحتی داشته باشید و بزودی نی‌نی‌های قشنگتون رو ببینید🤩
مامان نینی مامان نینی روزهای ابتدایی تولد
دیگه به هشت نه سانت رسیده بودم ولی این وسط یه اتفاق افتاد اونم اینکه این زور ها که زده بودم ناخودآگاه باعث شده بود دهانه رحمم خیلی ضخیم شده بود و داشت با بچه میومد پایین که خیلی بد بود چون میگفتن اگه جدا نشه رحمت پاره میشه و بعد زایمان میبرنت جراحی😰😰😕

خدا رحم کرد و مامام تونست جداش کنه یه لحظه و منو سریع بردن اتاق زایمان
انقدر درد کشیده بودم که اتاق زایمان از نظرم بی درد بود دیگه😵‍💫
برام بی حسی ناحیه حساس😜رو زدن
رو تخت زایمان که خوابیدم تا دکترم بیاد گفتن حالا زور بزن که زود اومد و من دست زدم سرش رو حس میکردم و ذوق زده میگفتم خب برش بزن که بیاد که میگفتن دکترت میاد و همون لحظه دکتر اومد و برش رو زد و بچه اومد بیرون 🐣🥹

گذاشنتش رو سینم و من دیوانه وار داشتم قربونش صدقش میرفتم و همه تو اتاق ذوق زده داشتن نگاهمون میکردم و چقدر دکترم ذوق کرده بود و داشت هم زمان اذان می‌گفت
هرچی میخواستم بگیرن ازم نمیدامش 🤣😍
تا ماساژ رحم رو دادن ولی برا بخیه چون بازم درد داشتم ترسیدم و دادم که ببرن
همزمان داشتن جلوم کارهاشو میکردن و من نگاش میکردم ولی بخیه که می‌خوردم درد داشتم که دکترم دوباره برام بی حسی زد
ولی انگار که خیلی بخیه خوردم اما انقدر دست دکترم خوب بود که زیاد حس نمیکنم

خدارو شکر گذشت و خلاصه الان که بهش فکر میکنم بازم معتقدم پروسه بارداری و ویار هاش سخت تر از خود زایمانه