امشب اومدیم ده همسرم برای مراسم پسر عموی شوهرم که تازه بچه دار شده بودن اومده بودن خونه مادر بزرگش بچه خیلی گریه میکرد و همه دست به دستش میکردن دیدم مادر بچه یه گوشه نشسته و قشنگ معلومه عصبانی هست بعد همه ی زنا میگفتن این بچه سر و کمر شده یعنی بعد بغلش کردن گردنش درد گرفته فقط بخاطر گریه های زیادش اصلا چیزی ندیده بودن بعد گفتن بدین به مامان بزرگ جا بندازه
مامان بچه تو اتاق نشسته بود و اشک می‌ریخت وقتی باهاش حرف زدم دیدم کاملا با این کار مخالفه ولی نمیتونه چیزی بگه
بعدم بچه رو لخت کردن و با روغن برای بزرگسالان یه کارایی روی بچه انجام داد مادر بچه بصورت قهر رفت خونه خودشون ولی هیچکی نفهمید فکر کردن بخاطر بچش ناراحته
چقد هنوز سطح فرهنگ ها پایینه من کار به درستی و غلطی این کار ندارن ولی اینکه بدون اجازه مادر اینقدر در مورد بچه تصمیم بگیرن و اجرا کنن خیلی کار زشتی بود
شما هم همیچین کارایی میکنن توی فامیلتون؟

۴ پاسخ

به جای قهر کردن باید بچه رومیگرفت ازشون

والا مادر بچه لاله مگه ی کلمه بگه نکنین دوروز دیگ بچشم مث خودش میشه

اینکه بزرگترا تجربه دارن وبلدن خوب خوبه ولی ازاونموقع که اون طفلی بچه راعمش قلنجشاشکست دورازجون همه بچها قطع نخاع شد ادم میترسه روغن زدن اروم اشکال نداره

تاسف باره
ولی اون مادر باید نه گفتن و بلد باشه که ب بچه اش آموزش بده

سوال های مرتبط

مامان نینی مامان نینی ۱ سالگی
مامانا توروخدا خیلی مواظب بچه هاتون باشید اگه بزرگ شدن و دوست دارن تو کوچه بازی کنن اصلا اجازه ندید
امروز صبح رفتم بقالی یه چیزی دیدم هنوز تو شکم
۳ پسر حدودا ۷،۸ ساله بازی میکردن یهو یه موتور اومد ۲ تا پسر حدودا ۱۵ ساله بودن اومدن بزور یکی از پسر بچه ها رو سوار موتور کردن با خنده میگفتن میریم باغ چایی و قلیون بزنیم بیایم، پسره نمی‌خواست بره زورکی وسط سوارش کردن بردن ، بچه های هم سنش میگفتن اینو کجا بردن آدمای دور بر با خنده گفتن رفتن چایی بخورن میان😥😥😥
انقد همه چیز یهویی شد منم بچه بغلم بود نتونستم واکنشی نشون بدم بعدم اینجا حرفی بزنی بجای کمک به اون بچه، خانوادش میان یقه آدمو میگیرن دعوا راه میندازن میگن به بچمون تهمت نزن آبرومو نو نبر💔💔
تصورش برام وحشتناکه که اون بچه تو چه وضعیتیه 😰😰😰
مادر بی خیالش هم میگه هوا خوب شده بچم میره تو کوچه از سر و صداش راحت شدم
شوهرم همیشه میگفت آریا بزرگ شه همش باید تو کوچه ها دنبالش بگردی یه جا بند نمیشه، امروز بهش گفتم عمرا اجازه نمیدم بره تو کوچه، شده با مهد و خانه بازی و اسباب بازی سرگرمش میکنم تمام وقتمو براش میزارم ولی نمیزارم تنها بره پی بازی
مامان مسیحا نفس من مامان مسیحا نفس من ۱ سالگی
یعنی این بچه با دندون درآوردن منو دیوانه کرد از ۶ ماهگی تا الان هر ماه ی دندون در آورده ی هفته در ماه نه خواب داره نه خوراک نه اخلاق
شانس من باز الان شروع شده حالت هاش مادر بزرگم و داداش کوچیکم هم اومدن خونه من چند روز بمونن
الان زده بود به جیغ و گریه آروم نمیشد مادر بزرگم اومد یهو تو اتاق ما از بغل من کشید بردش اینم خواب بدتر جیغ میزد برده بچه رو سر کمد اسباب بازی 😐😐رفتم بگیرمش داداشم هی میگه چی شده چی شده قاطی کردم دیگه از زور خستگی و بی خوابی گفتم ولم کن پرهام نمی‌دونم چی شده رفتم از بغل مادر بزرگم کشیدمش بردم قطره دادم ژل زدم لثش کردم تو تاب خوابید
کلا مادر بزرگم میاد پیشم عصبی میشم از بس از دوس داشتن زیادش به مسیحا گیر میده به همه چی
الان اعصابم ریخته به هم با داداشم بد رفتاری کردم بچه رو هم از بغل پیرزن طفلی کشیدم
گاهی با خودم میگم واقعا بچه آوردن بزرگترین خریت زندگیم بود ولی نگاش میکنم دلم واسش کنده میشه چیه این مادر بودن آخه
مامان مهراد مامان مهراد ۱ سالگی
سلام‌مامانا یه تجربه واسه اونایی که مرددن واسه بچه دوم. فقط نذارین فاصله زیاد شه. نمیگم شیر به شیر. نه اصلا. فاصلشون ۳ ۴ سال باشه خوبه . بیشترش بازم نه بخاطر بچه ها بخاطر خودتون خیلی سخت میشه. مثلا ۷ ۸ سال یا بیشتر فاصله شاید به نظر آسون بیاد ولی از نظر روانی داغونین. بچه اول رسما تا اون موقع روانتونو ساییده بعد یه مادر له شده یه بچه نوپای شیطون که هیچی نمیفهمه رو باید مادری کنه. واقعا بعضی وقتا بهت زده میشی که من چجوری باید به این بچه خطرو بفهمونم در حالیکه خیلی راحت به بزرگه میگم و میفهمه. صبر و تحملتون کم شده. سنتون بالاتر رفته توان جسمیتون کم شده. کمکی اگه داشتین از شوهر مادر و مادر شوهر و اینا همه سنشون بالا رفته. مادرا عملا میانسال شدن و اصلا نمیتونن مثل بچه اولتون بهتون کمک کنن. شوهرتون هم همینطور. اگه هم کمکی نداشتین که واقعا از نظر روانی داغون میشین. خلاصه گفتم دیدم یه عده مرددن زودتر بیارن دیرتر بیارن. خواستم تجربمو بگم🥴