سلام عزیزان کسی ازحقوق وایناچیزی بلده ماروراهنمایی کنه مادرم نزدیک۵ساله مرده بابام بعدچندماه زن گرفته مادوتاخواهرودوتابرادریم بابام قیدهمه ی ماروزده داداش کوچیکمون ۱۲سالشه چندساله که بابام انداختشه نمیخوادش بیشترپیش من بوده یه گهگاهی پیش خواهرم حالازن عوضیش شرط کرده خونه رومیفروشی میای دنبالم قیدهمه بچه هارومیزنی سهمی بهشون نمیدی آب وبرق خونه به اسم مادرمه خونه سندنداره ایناهم بدون اطلاع مارفتن تغییردادن به اسم پدرم که بفروشن خونه رومنوخواهرم رفتیم اداره برق شاکی شدیم که این خونه وارث داره چه جوری بدون اطلاعمون بدون انحصاروراثت تغییردادین خلاصه گفت مدارک بیارین شنبه بازبرمیگردونیم به نام مادرتون واینکه مانع فروش خونه نمیشه چون سندنداره نمیتونیدکاری کنیدحالابگیدماچه جوری حقمونوبگیریم نمیخوایم یادگارمادرمون ازدستمون بره پول وکیل هم نداریم بابزرگترفامیل حرف زدیم هچکس چاره ی بابام نمیکنه عقلشوداده دست این زن خیابونی جادوگرکه همش قهره ۴-۵هرسری میره نمیاداین زن اونوقت ماروانداخته بریدیم دیگه بخداواسه ماهازشته بریم دادگاه گیرشکایت بشیم به هرکی هم میگیم کاری نمیکنه واسمون بگین راه حل چیه ممنونتونم

۷ پاسخ

مهریه مادرتون ومیتونید از پدرتون بگیرید
شکایت کنید تقاضای مهریه کنید
قانونا بعد از فوت زن ،مهریه اش به بچه هاش تعلق میگیره

بله تنها راه اینه درخواست مهریه ی مادرتون رو بدید. که هرچقدر باشه به نرخ روز حساب میشه. امیدوارم که سنگین باشه.
خونه قولنامه نداره؟
اگه داره به اسم چه کسیه؟ اگه به اسم مادرت باشه میتونید شکایت کنید. اما اگه به اسم پدرت باشه نمیتونید هیچ کاری کنید
تنها راه درخواست مهریه دادنه که اگه مهریه مادرت به نرخ روز سنگین باشه میتونید به عوض مهریه خونه رو از چنگپدرت دربیارید

عزیزم مهریه مادرتون رو از باباتون بگیرین احتمالا اندازه پول همون خونه بلکه بیشترم بشه

ای بابا ما بی مادرها بعد از مادرمون زندگیمون از هم میپاشه
منم فقط نگاه میکنم حرص میخورم
البته بابام مارو ننداخته فقط داداش بزرگم و خونه راه نمیده اونم اذیت میکرد ۳۰ سالشه بچه هم نیس که

چاره ای جز شکایت نیست
حداقل با ی وکیل مشورت کن ببین از نظر قانونی چجوری کاراتون پیش ببرید و بعدا ای سهمی که بهتون رسید پولش بدین
شده از کسی قرض کنید ولی حتما مطمن بشید چیزی دستتون میگیره بعد اقدام کنید

عزیزم چقد ناراحت شدم 😔

سلام عزیزم برید دادگاه اونجا وکیل رایگان داره راهنمایت میکنن چیکار کنید

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۸۸
نزدیکای ظهر بود که از بیمارستان مرخص شدم....
شاید غیر قابل باور باشه ولی اصلاً سعی می‌کردم صورت بچه رو نگاه نکنم....
خیلی می‌ترسیدم می‌ترسیدم یه وقت مهرش به دلم جوری بیفته که نتونم از خودم دورش کنم....
و باید خودمو کنترل می‌کردم و هرگز به این چیزا فکر نمی‌کردم چون من امید مادر شدنو تو دل یه مادر دیگه زنده کرده بودم....
حتی توی راه خودم بغل نگرفتم بچه رو دادم بغل مادر شوهرم....
تا رسیدیم خونه من رفتم دوش بگیرم....
همونطور که داشتم ل.باسامو در می‌آوردم تا برم ح.موم داشتم با جاریمم صحبت می‌کردم....
زن داداش من دارم میرم دوش بگیرم خودتون بچه رو حمام کنید و هر کاری که دوست دارید انجام بدید لطفاً دیگه در مورد بچه با من صحبت نکنید که این کارو بکنیم یا نکنیم این بچه مال شماست فکر کن خودت بیمارستان رفتی و بچه رو با خودت آوردی.....
زن داداش صورتمو بوسید و رفت....
توی حمام تا تونستم گریه کردم....
من به خاطر حس خوب که به زن داداش داده بودم و هم به خاطر دوری که از بچه‌ام داشتم.....
اما خب من یه دختر دیگه داشتم من یه نور چشم دیگه داشتم.......
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت 81
سریع شروع کرد به بحث کردن که با من....
وا عزیزم این چه رفتاریه تو داری از خودت نشون میدی....
چون هر دو تا بچه دختره داره این کارا رو می‌کنی.....
تا فهمیدی بچه من پسره چرا اینجوری رفتار کردی....
ببین اولاً خدا شاهده که من حتی نمی‌دونستم بچه پسره.....
دوماً اصلاً پسر باشه مگه چیه....
تو به جون انقدر درک و شعور داشته باشی که اینو بفهمی که نباید جلوی کسی که نمی‌تونه مادر بشه این عکسا رو نشون بدی یه درصد به این فکر کن که طرف ناراحت بشه اما تو این درک و شعورو نداری که بفهمی....
چه ربطی داره چون زن داداش بچه‌دار نمی‌شه نباید من تو این خونه ذوق کنم....
من نباید عکس بچه‌مو به بقیه نشون بدم که یهو این خانم ناراحت نشه....
جاریم انقدر حالش بد بود که حتی نای صحبت کردن نداشت.....
نه کسی مشتاق دیدن عکس‌های سونوگرافی تو نیست.....
اینو بهت بدم وقتی تو یه خانواده ۴ تا خانواده دارن با همدیگه زندگی می‌کنند پس خیلی چیزا رو باید نگه داری توی اتاق خواب....
لزوم نداره بقیه خیلی چیزا رو بخوان ببینن.....
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۴ سالگی
بچهااا یکی از بچهای فامیل ۳ سالشه رفتار های خاصی داره ک آدم رو به شک میندازه ، مثلا اگه واژه ای رو درست تلفظ میکرد مثل واژه ی (نه) حالا بجاش میگه (لَه) ! بازی و شخصیت سازی و تخیل که اصلا بلد نیست . اصلا نمیتوگه با همسالانش درست ارتباط بگیره ...امشب با پسرم نمیتونست بازی کنه بجاش اذیت های بیخودی میکرد مثلا میزد اسباب بازی ها رو پرت میکرد یا میریخت و ازین اذیت ها ....
اگه کسی به اسباب بازیش دست بزنه اصلا عین خیالش نیست
بعد خونه ی پدر شوهرم ک بودیم میگفت مامان بریم خونه ی آقاجون
مامانش گفت ما الان خونه ی آقاجونیم ...
اکثرا تاخیر داره توی خیلی از مهارت ها مثلا هنوز بلد میست با دست خودش چیزی برداره بخوره یا قاشق دستش بگیره ...مامانش همه چیز بهش میده مثل بچه ی زیر یکسال ‌‌‌...رنگ ها رو اشتباه میگه
دلم میخواست به مامانش بگم که اگه ممکنه بچه رو ببره پیش متخصص شاید به کاردرمانی نیاز داشته باشه ، چون مادرش اطلاعات کمی داره . بنظرتون همچین بچه ای نیاز داره به ویزیت دکتر‌؟
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۹۶....
بهنام دوباره شروع کرد به اینکه باید دوباره بچه بیاریم.....
راستش خودمم دلم می‌خواست یه بچه دیگه بیارم و دخترم تنها نباشه....
درسته هدیه بود ولی خب قرار نبود که تا همیشه پیش من باشه....
بعد از چند ماه دوباره باردار شدم و این سری بچه پسر بود....
متاسفانه توی بارداری افسردگی گرفتم.....
و بعد از زایمان هم که افسردگی بعد از زایمان خیلی شدید گرفتم.....
روزام فقط با گریه می‌گذشت.....
هر روز به این فکر می‌کردم که چرا مادرشوهرم رفت.....
گاهی به خودم می‌گفتم چرا بچه رو دادم به زن داداش....
دیگه به حدی رسیده بودم که مه از دستم داشتن عاصی می‌شدن.....
بهنام منو برد پیش یکی از بهترین روانپزشک‌های شهر....
و اون تایید کرد که من دچار افسردگی شدم.....
هر روز بیشتر از ۵ تا قرص می‌خوردم....
و تا قرصا رو می‌خوردم خوابم می‌برد.....
دیگه مسئولیت بچه‌هام بر عهده زن داداش بود....
از هر دو تا بچه مراقبت می‌کرد....
حس میکردم دوباره بهنام سرو گوشش می جنبه....
اما کاری از دستم ساخته نبود....
چیکار میکردم.....
حتی حوصله بچه هامون نداشتم.......
زن داداش حسابی بهم رسیدگی میکرد...‌‌
مامان بلبل مامان بلبل ۴ سالگی
سلام.دختر من خیلی خیلی جلفه مثلا امروز هی میومد رو شکمم وایمتساد بپر بپر میکرد هرچی میگفتم دردم میاد اما گوش نمی‌داد هرچی با خوبی میگفتم بدرتر میکرد یا اینکه تو شلوار کثیفی می‌کنه نمیگه که اوف دارم یا جیش داره نمگیه کل خونه رو نجسی برداشته هرچی میگم دخترم بگو جیش داری همیشه میگه ببخشید دیگه تکرار نمیکنم اما باز کار خودش می‌کنه یا اینکه امروز ی لیوان برداشته بود تو خونه آب میریخت رفتم لیوان از دستش گرفتم دیدم رفته ی بطری برداشته دار تو خونه آب میریزع هرچی با خوبی میگفتم اما باز آب میریخت دیگه بطری هم از دستش گرفتم ساعت 9شبی برداشته بود قمه قمه اش پر آب کرده بود میریخت تو خونه هرچی میگفتم نکن بدتر میکرد بعد میومد منو هم خیس میکرد هرچی میگفتم مامان نکن کل خونه خیس شده نمیشه جای نشت از بس خیس کردی اما گوش نمی‌داد منم گرفتم زدمش دیگه دست از کاراش برداشت رفت گرفت خوابید .با اینکه از ساعت هفت صبح بیدار بود مهد هم رفته بود ولی این بچه انرژیش اصلا خالی نمیشه ساعت 10شبی خوابید
الان مثل خر پشیمونم که چرا زدمش
ولی این اصلا حرفامو گوش نمیده
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
سلام مامانا ببخشید که این موقع مزاحم میشم از ناراحتی خواب ندارم پسرم چهار سال و نیم داره اما هنوز که هنوزه وابستگی شدید داره بهم با اینکه تا سه سالگی خونه همه میرفت کاری به من نداشت اما از وقتی ابجیش به دنیا اومد دنیا هم رو سرم خراب شد به خدا امونم بریده باو کنید بیشتر از قبل بهش توجه میکنیم بازی می‌کنیم واسش ارزش قائل میشیم اما داغونم کرده دوهفته بردمش مهد حتی یه لحظه منو رها نکرد همش باید اونجا می‌نشستم آخه بچه کوچیک دارم بالاخره کار خونه بچه و هزارتا کار دیگه هم هست شوهرم که اصلا خونه نیست اگرم باشه میگه خستمه گه گاهی دخترم رو میزارم پیش مامانم تا بیشتر به ایهان برسم اما باز جواب نمیده دیگه خسته شدم جدیدا خیلی هم عصبی میشه و همه رو کتک میزنه امروز بردمش بهداشت هم وزنش کم بود هم قدش. وزن تولدش 3600 بود قدش 56 یعنی جز قد بلندا بود اما الان 14 کیلو و زنش و قدش 100 همه فامیل خودم و باباش قد بلندیم هیچی غذا نمیخوره بهم ارجاع داده ببرم دکتر تغذیه چندبار هم بردمش اما میگه مامان اشتها ندارم سیرم کم خونی هم نداره یبوست هم خیلی کم داره اما آزمایش خوب بوده لطف اگه به راه حل منطقی دارید بگید درضمن دیروز روانشناس هم بردمش و چندتا راه کار داده اما واقعا خسته ام هم از جسم هم روح و روان تو این فصل هم که کلا سرما میخورن هر دوشون ببخشید زیاد بود
مامان حبه قند مامان حبه قند ۴ سالگی