همیشه فکر میکردم دو تا سه سالگی بحران سختی باشه اما الان میبینم سه سالگی به بعد یه بحران فاجعه و تعریف نشده است🥺
بچه ای که همیشه آروم بود الان به شدت نق نقو و گریه ای شده یعنی واسه هرچیزی بقدری زاااااار میزنه انگار کتک خورده.از شب و روز دیگه بدم اومده....روز با جیغ و نق و گریه شروع میشه و شب با خود مختاری هاش تموم میشه....نمی‌دونم بخاطر اینکه باردارم اینجوری شده؟ولی فکر نکنم آخه همه چیش مثل قبله براش وقت میذاریم و......وابسته گوشی شده که همش فیلم ببینه و یه آهنگ رو گوش بده یعنی یه جا میریم اینقدر گوشی گوشی می‌کنه روانی میشی در حالیکه من تا همین عید امسال اصلا بهش گوشی نمی‌دادم.اصلا خودش بازی نمیکنه باید حتما باهاش بازی کنیم خودش اصلا خودشو سرگرم نمیکنه.هر روزم داره با حرص و جوش میگذره.... خواهشاً نگید که چون بارداری حساسه چون اصلا اینطور نیست اتفاقا یه سره شکممو بوس می‌کنه و میگه که میخواد داداشش زودتر بیاد باهاش بازی کنه.

۶ پاسخ

وای خداااا دختر ماهم اینجوره یعنی قشنگ از وسط جر واجر شدیم ه صدقسمت مساوی

عزیزم اقتضای سنشه و اینکه حوصلشون سر میره پسر من اگه یکی باشه از صب تا شب باهاش بازی کنه خوبه وگرنه یا همش میخواد پای تی وی گوشی یا همش میچسبه بمن

مامانا
قصه درمانی رو امتحان کنید
چندین شب در قالب قصه کارهای بد و خوب رو بهشون بگید ، مثلا بگید یه پسره بود کارهای بد میکرد و ….
یا بازی درمانی
در حین بازی کارهای بد و خوب رو بهشون بگید
اگر شرایطش رو دارید همبازی براش پیدا کنید و تایم طولانی با اون بازی کنه

دقیقا دختر ۳ و نیم ساله منم همینه گاهی کلافه میشم گریم میگیره انگار از وقتی باردار شدم اینجوری شده اخه‌منم‌ وقت میزارم‌ براش جاییم که میرم هم بقیه رو دیونه میکنه هم‌منو انقدر حرص میخورم‌ شوهرمم از صبج تا شب سرکاره 🫠🥲

ربطی به بارداری نداره پسر منم اینطوری شده ولی فقط باید صبوری کنی زبونش بگیری یا حواسشو پرت کنی دعوا و بلند کردن صدا فقط کارو بدتر میکنه

نگو که دختر منم همینجوره ،........
منکه واقعا خسته میشم نمیتونم کارامو هندل کنم ...کارای توخونه ..خستگیا و دردای خودم ..ازاون طرف هیچکی کمک حالم نیس ..شوهرم درک‌نمیکنه ..همه چی داره دست به دست هم میده

سوال های مرتبط

مامان گل پسرام🤍💛 مامان گل پسرام🤍💛 روزهای ابتدایی تولد
خیلی ناراحتم خیلی😔 مامانایی که بچه دومتون رو باردارین بگید چیکار میکنین؟پسرمو با خودم همه جا میبرم ولی در کل نمیتونم خوب و مفید براش وقت بذارم اصلا حال ندارم.سعی میکنم چیزایی که دوس داره براش فراهم کنم ولی از نظر وقت......
مثلا قبلا هفت صبح بیدار می‌شدیم صبحونه می‌خوردیم الان پسرم بیدار میشه من اصلا جون ندارم از جا پاشم اونم اینقدر میمونه تا می‌خوابه،بعدازظهرا دراز میکشم کنارم بدون هیچ اذیتی میشینه کارتون میبینه و من غصه میخورم چرا مثل قبل نمیتونم باهاش بدو بدو کنم،توپ بازی کنم،اهنگ بذارم برقصم....براش مادری نکردم😔
الآنم که سه سالشه رفتارش خیلی حساس شده شوهرم اصلا باهاش نمیسازه من بیشتر غصه میخورم.خوشحال بودم که براش یه همبازی میارم ولی الان میگم زود بود،بچم بچگی نکرد😔خودم چقدر از خودم فاصله گرفتم.نمیدونم شما هم این احساسات رو دارین؟تازه میگم بچه بدنیا بیاد خیلی سخت تر هم میشه.از الان دلم داره می ترکه واسه وقتی که بیمارستانم چون پسرم خیلی بهم وابسته اس