سوال های مرتبط

مامان جوجه برفی🎀🩷 مامان جوجه برفی🎀🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۱
همیشه دوست داشتم روز زایمانم‌ تو ذهنم یه روز خوب بمونه واسه‌همین سزارین رو انتخاب کردم واقعا همینطور هم شد ❤️
دکترم نامه داده بود که ساعت ۶ صبح برم بیمارستان خصوصی مادر بستری شم چند روز قبل عمل رفتم بیمارستان واسه کارای بیهوشی و بی حسی
انتخابم بیهوشی بود اما دکتر بیهوشی اجازه نداد گفت بی حسی خیلی بهتره بی حسی انتخابم شد و شنبه ساعت ۶ صبح با همسرم و مامانم رفتم بیمارستان
منو بردن بلوک زایمان خیلی خلوت بود یه خانوم کارشناس مامایی که خیلی مهربون بود ان اس تی و فشار و انجام داد و یه سری اطلاعات گرفت با دکترم تماس گرفت و دکتر گفت ساعت ۸ اتاق عمل باشم
خانومه گفت واسم لباس بیارن خدمه اونجا لباسامو عوض کردن لباسای خودمو گذاشتن تو نایلون و به همسرم تحویل دادن
منو گذاشت رو ویلچر و برد اتاق انتظار دراز کشیدم ضربان قلب بچه رو چک کردن انژیوکت زدن عکاسم اومد یه سری تصاویر قبل زایمان رو ضبط کردیم
وووو مرحله سخت زایمان برای من زدن سوند بود که زدنش همانا و سوزش همانا😣
مامان محمدحیدر👶🏻 مامان محمدحیدر👶🏻 روزهای ابتدایی تولد
•تجربه زایمان٫پارت ششم🧸🌱
با همسرم سریع رفتیم دنبال مادرم بعد رفتیم سمت بیمارستان برای تشکیل پرونده🥹
اون شب کارای اولیه قبل از عمل(آزمایش خون و ادرارـ نوار قلب ـ ان اس تی) رو انجام دادن و گفتن از ساعت دوازده چیزی نخور و فردا ساعت هفت بیمارستان باش🙂
اون حجم از نگرانی و ناراحتی حالا دیگه جا شو به ذوق و استرس داده بود؛ اومدم خونه دیدم همسرم با خواهرم هماهنگ شده و برای تولدم جشن گرفتن🫠❤️
فردا ساعت هفت رفتم بیمارستان و توی بلوک زایمان بهم لباس دادن و آنژیوکت وصل کردن؛ روی تخت دراز کشیدم و ان اس تی رو مجدد تکرار کردن بعد فرستادن که دکتر قلب سلامتم رو برای اتاق عمل تایید کنه و بعدشم یه مشاوره بیهوشی فرستادن که تست حساسیت از مواد بیهوشی رو ازم بگیرن و یکبارم قبل از عمل دوباره سونوکردن که بریچ بودن نی نی قطعی بشه😮‍💨
ساعت یک و نیم بود که دکترم اومد گفت واسه اتاق عمل آمادم کنن🫡
پرستار اومد با سوند توی دستش؛ اینقدر ترسیده بودم که جرات نمیکردم دراز بکشم اما از اون چیزی که میگفتن خیلیییی راحت تر بود فقط چند ثانیه اول کمی سوزش داشت که قابل تحمل بود😁
دیگه با ویلچر منو بردن سمت اتاق عمل....
مامان 💓حدیث و نگار💓 مامان 💓حدیث و نگار💓 ۳ ماهگی
وقتی رفتم بیمارستانی که قرار بود ۲۱ ام اونجا زایمان کنم گفتم که اینجوری بوده و میخوام ان اس تی بدم
انگار یه حسی بهم میگف که امروز وقتشه
خوابیدم ان اس تی رو ۳ بار ازم گرفتن من ۳۷ هفته و ۴ روز بودم
گفتن درد داری گفتم اره
گفتن حرکاتش خوبه اما هر ۵ ۶ دقیقه یه انقباض داری
زنگ زدن دکترم و دکتر گفت سریع بره اتاق عمل منم خودمو میرسونم
خلاصه همسرم اومد کارهارو باهاش هماهنگ کردم که دخترمو بره بیاره و وسایل بیاره و ... زنگ زدم مامانم تا اونم خودشو برسونه
از اینکه یهویی بود و اورژانسی ترسیده بودم گریم گرفته بود
اومدن لباسامو عوض کردن سوند گذاشتن
راستش احساس سوزش و سنگینی داشتم توی دلمم دلهره بودم داشتم تنهایی میرفتم اتاق عمل هنوز مادرم و همسرم نرسیده بودن
ولی وقتی رفتم اتاق عمل اونجا ترسم ریخت
دکترم اومد با اون اخلاق خوبش یه کم شوخی کرد و دلداری داد و ...
وقتی بی حسی رو زدن اصلا هیچی حس نکردم چندبار پرسیدن پاهات گرم شد؟ تکون بده
و اون حس بدی که از سوند داشتم هم از بین رفت خیلی سبک شده بودم
به دکتر بیهوشیم گفتم پمپ دردمیخوام
گفت چشم
عملم تموم شد و دکترم خیلی دستش سبک بود و سریع عمل کرد و گفت ماشاژ شکمی ندید اصلا
چون هربافتش خونریزی داره (به خاطر آ اس آ) ممکنه بدتر بشه
ادامش بعدی
مامان گندم و کیا مامان گندم و کیا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 👶🏻
سلام
من روز چهارشنبه صبح ساعت 7رفتم دکتر برا چکاپ
چون دکترم رقایی بود و اون رفته بود سفر منو فرستادن پیش دکتر انصاری متاسفانه خیلی عجوله
خلاصه نوبتم شد رفتم تو اتاق گفت چند هفته‌ای و تا گفتم 36و 4روز گفت بخاب تا سونو کنم فقط دستگاه گذاشت گفت ضربان قلب پایینه
باید بری مهرگان
گفتم بچم هنوز وزن نداره یهو منو زایمان نکنید گفت نترس وزنش خوبه تو فقط این برگه رو بده به زایشگاه تا من برسم یه ان اس تی بده منم چند دیقه دیگه پیشتم
خلاصه ما هم گفتیم خب یه ان اس تی ساده ست میرم بعدم میرم خونه
زایشگاه گفت این نامه بستریه و ازم یه ان اس تی گرفتن و سرم و تشکیلات و کارامو کردن
من تعجب کرده بودم
تو فکر دخترم بودم همش، باز خداروشکر خواهرشوهرم شب قبلش اومده بود پیشمون
دیگه من تا دیدم بستریم کردن رویان و فیلمبردار و عکاس و هماهنگ کردم چون رویان دیر اومد منو نگه داشتن تو اتاق عمل
رویان اومد و منو بردن تو اتاق و بیهوش کردن
بعد ضربان قلبم خیلی بالا بود و اکسیژنم پایین بود نگهم داشتن تو ریکاوری تا بهوش اومدم بردنم بالا بچه رو اوردن تحول دادن خیلی کوچولو بود وزنش2600بود و چون زود بدنیا اومد یکمم رفت دستگاه و من واقعا اگه الکی سزارینم کرده باشه نمیبخشم چون بچه تو دوهفته کلی زمام داره برا بزرگ شدن و وزنگرفتن
خیلی ناراحتم که دکتر خودم نبود اما خداروشکر بچم سالمه
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان توکل مامان توکل روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت دوم

شبها بهم شیاف دیکلوفناک میدادن ،روزها چندین بار آپوتل میزدن ، هرروز اندانسترون و دمپریدون، روزی ۵ تا سرم میزدن.
دکتر عفونی هم اومد معاینه کرد و تامی فلو داد.
همچنان تبم بالا بود ،فشار خونم بالا بود ، بالا میاوردم. ضربان قلب بچه هم خوب نبود.
پنجشبه موقع خواب حالم خوب نبود ، ولی مامای شیفت میگفت تلقین نکن برو بخواب.
۷ صبح جمعه شیفت جدید که اومد گفتم‌میخوام برم خونه ، شوهرم اومده بود براش تعریف کرد شب قبل چه اتفاقی افتاده. ماما شیفت جدید مرتب بالای سرم بود و دوتا سرم و آمپول زد و ول کن دستگاه ان اس تی نبود. یه دفعه دیدم سر و کله دکتر پیدا شد ، ماما میگفت حرکات بچه براش عجیبه ، شبیه سکسکه س ولی سکسکه نیست ، دکتر گفت نترس چیزی بنام حرکت بد بچه نداریم . دکتر رفت ولی ماما ول کن نبود ، حتی موقع تحویل شیفت رفت پامای شیفت جدید رو آورد گذاشت بالای سرم ، اونها هم مرتب چشمشون به دستگاه ان اس تی بود و دستشون روی شکمم.
منم نگران شدم ، میخواستم خواهش،کنم اجازه بدن دکتر خودم عکس نوارها رو ببینه ولی یهو ماما اصلی شیفت اومد و گفت ما به وضعیت بچه مشکوکیم از دکتر خواستیم بیاد ، سریع آماده ت میکنیم میبریم اتاق عمل ، حتی صبر نکردن شوهرم برسه و بدون رضایتنامه بردن اتاق عمل