۶ پاسخ

هی خواهر اونکه همسایه بوده من کل خانواده شوهرم میگن جالب اینجاس بچه های جاریم ازبس لاغرن‌سیاه شدن بعد اون دوتا پسرم کوچیک بودند رفته گفته پولی ک فاطمه برا لوازم ارایشش میده بره بده غذای بچه های ک لاغر نباشن الان بچه هام دوتا هیکل بچه های اونو دارن گفتم بهش بگین پول لوازم ارایشم پول خوراکی یه روز بچه هامم نیس چ برسه ب غذاشون ,بچه های من سه وعده غذای تازه میخورن غذای ظهروشب نمیخورن حالا جاریم فقط یه وعده ب بچه هاش غذا میده چون شوهرش راننده ماشین سنگین اصلا نیس،،،خلاصه اینا فقط همیشه زر میزنن

بیخیال عزیزم
چاق باشه باز میگن وای چقدر چاقه و فلان

اهمیت نده خواهر اگه چاقم بود باز ی چیز دیگه میگفتن کلا سرشون تو زندگی مردمه کارشون همینه شما کار خودتو بکن الکیم بخاطر حرفای بی ارزش از ی سری آدمای بی ارزش خودتو ناراحت نکن

خوب بگه اصلابرات مهم نباشه چی میگن،میخاستی بگی شمالطفادایه مهربونترازمادرنشوخودم بلدم چکارکنم

وا باید میگفتی لاغر عوضش شعورش از تو بیشتره سرتم ازتو کون بقیه بیار بیرون فضول

بیخیال.به بقیه هیچ ربطی نداره تو چیکار میکنی یا بچت چاقه یا لاغر

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی و آریا مامان امیرعلی و آریا ۱ سالگی
داستان بارداری شیر به شیر
یک
اوایل تابستان 1401بود همراه با دهه محرم من به امیرعلی شیر میدادم اصلا نمی‌تونستم به مراسم عزاداری برم و اینک امیرعلی شیر خودم میخورد شیرم خیلی کم شده بود خودم خیلی خیلی بیحال بودم اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد که شاید حامله ام چون جلوگیری طبیعی بود و اصلا فکرش نمی‌کردیم هر دوتامون مطمن بودیم تا گذشت گذشت دیدیم داره از تاریخ پریودی ده روز میگذره گفتم حالا برا. بیبی بذار مطمئن بشم که مثبت شد اون موقع دلم میخواست خودم بکشم از خودم متنفر بودم داشتم دیوونه میشدم رفتم به همسرم گفتم اون گفت ممکنه نیست من که جلوگیری داشت شاید اشتباه بیبی چک هستش دیگه رفتم آزمایش دادم دیدم مثبته ‌واقعا دیگه به هیچ کس چیزی نگفتم گفتیم بین خودمون بمونه تا میریم دکتر من اصلا دلم نمی‌خواست این بچه رو بدنیا بیارم ازبس که از دست دل درد ها امیر علی و بی خوابی بدغذایی کلافه بودم دلم میخواستم خودم همه ی اطرافیان باهم نابود کنم چون اصلا آمادگی وجود یه بچه دیگه رو نداشتم امیرعلی زیادی به خودم وابسته بود غذا نمی‌خورد فقط شیر میخورد همش بغلم بود منم دیگه بعد از دهه اول محرم رفتم توی شهرمون پیش یه پزشک متخصص تا مطمئن بشیم سالم هست یانه
مامان بێریوان مامان بێریوان ۱۴ ماهگی
یعنی واقعا چشم خوردنو با چشمام هر وقت بحث جاریم میشه میبینم زن پسر عموی شوهرم چند شب پیش امده بود خونم کاش گردنم میشکستو کنار اون غذا نمیدادم به دخترم برگشته بهم میگه غذای مقوی میدی خیلی واقعا حوصله داری خوب به دخترت میرسی برا همین تپله😑منم گفتم ولا با قطره چکون شیر میدم چه تپلی با کارتون غذا میدم هر شبو هر روزم اینه
حالا دیشب رفته خونه جاریم که دختر جاریم 45 روز از دخترم کوچیکتره و خیلی لاغره همش با دخترم مقایسه میکنن بعد
دیشب دخترم تا چهار صبح نخوابید فقط جیغ میزد گریه میکرد صبحش شیر دادم بالا اورد بازم یه ساعتو نیم صبر کردم اب دادم بازم بالا اورد سرلاک دادم بالا اورد نمیدونم چه غلطی کنم زنگ زدم شوهرم گفتم بازم این زنیکه رفته پیش جاریم حرف زده اخه چند باری پیش جاریم گفته دخترت ضعیفه مثل فلانی بهش نمیرسی دیگه بچم اعتصاب کرده تا چند روز
امروزم که کلا بالا میاره شوهرم گفت که برادرشوهرم گفته دیشب این زنیکه هی وراجی میکرده که بچت چرا رشد نمیکنه
اینم وضعیت من بازم دخترم چشم خورد نمیدونم چه غلطی کنم گشنشه ولی تا چیزی میدم بالا میاره😑😑😑😑