سوال های مرتبط

مامان آناناس مامان آناناس ۱۰ ماهگی
تجربه ۲:
تو زایشگاه اتاق پروکلامپسی یا همون فشار خون ها بستری شدم و بهم دستگاه فشار خون وصل کردن و مدام فشارمو چک میکردن.
علت فشار بالامو تو یکی از پست هام توضیح دادم.
فشارم مرتب بالا میرفت تا رسید به ۱۶ رو ۱۰ خیلی ترسیدن.
ساعت ۹ بستری شدم ساعت ۹ و نیم بهم آمپول زدن تا روند زایمانم تند تر بشه بعد از یک ساعت از ۴ سانت یکهو شدم ۷ سانت.
دوتا ماما شیفت بودن خیلی تعجب کردن که انقد خوب دارم پیش میرم ولی من می دونستم از خارخاسکه که دهانه رحممو نرم کرده بود و بچه رو لیز کرده بود.
درد داشتم انتظار درد هم داشتم ولی فکر نمیکردم دردش انقد یهویی زیاد بشه بیشتر از اینکه از درد آه و ناله کنم از شدت ترس و وحشتی که برای بار اولم بود و فشارم بالا بود و ممکن بود سز بشم ناله میکردم.
تا اینکه اومدن گفتن همراهیات در خواست آمپول اپیدورال کردن.
من از قبل بهشون گفته بود بخاطر عوارض بی حسی نمیخوام آمپول بزنم ولی اونجا برای فرار از درد قبول کردم.
تا ساعت دوازده ۸ سانت شده بودم اومدن و بهم آمپول زدن دیر زدن ولی ارزش داشت.
یه ماسک اکسیژن زدن و گفتن هوای طرقبه بهت زدیم برو یه ساعت بخواب 😂
یه ربع خوابیدم ولی همون یه ربع وسط اینهمه درد خدایی خیلی خوب بود.
تا ساعت یک درد کمی داشتم فشارمو نگاه میکردن و میگفتن نباید رو این فشار بمونم بهم یه آمپول زدن که انقباضمو بیشتر کرد و ناخودآگاه زور میزدم.
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۲ ماهگی
۷آذر رفتم خونه بابام یه درد خفیفی داشتم اونجا ورزش کردم ساعت ۶ عصر بود ازم آب اومد اولش فک کردم ادراره رفتم دسشویی دیدم تموم نمیشه ترسیدم مامانم زنگ زد ب شوهرم و رفتیم بیمارستان معاینه کرد یک سانت بازشده بودم ولی کیسه آبم ترکیده بود...گفتن بستری میشی ...۱۰ شب بستری شدم بهم آمپول زدن بعد ده دقیقه دردام شدیدتر میشد خیلیم سردم میشد میلرزیدم ولی دهانه رحمم انقد سفت بود ب سختی باز میشد گفتم سزارین کنین گفتن نمیشه بچه سرش پایینه و سه سانت باز شدی...خییلی درد کشیدم بهم گفتن باید ورزش کنی توپ اواردن پر از درد بود ولی انجام دادم...هر نیم ساعت بهم امپول میزدن و دردمو بیشتراز قبل میکرد..هر دقیقه معاینه زشت و دردناک...رو تخت پیچ وتاب میومدم سعی کردم صدام درنیاد فقط اشک میریختم تا ساعت ۳ صبح شدم ۵ سانت..گفتن باید ۱۰ سانت شی...دوباره امپول فشار...دوباره معاینه دردناک...از ۱۰ شب دیشبش تا فرداش از خانوادم و شوهرم بی خبر بودم اونا پایین بیمارستان منتظرمن بودن و منم بالا پر از درد و استرس ک آخرش چ بلایی سرم میاد...