مامانا من موقع زایمانم داداشم و زنش نیومدن دیدنم الان دوقلوهام یکسال و یکماهشونه نیومد داداشم بچه هامو ببینه چرا چون من برای زایمان زنداداشم نرفتم یعنی اون موقع ک ۷ سال داره میگذره با خانوادم دعواشون شد کلا قطع رابطه کرد، ماهم خبر نداشتیم ک زایمان کرده ولی برای بچه دومش رفتیم بیمارستان مهمونی گرفت رفتیم خلاصه ،خیلی خوب بودیم ولی برای زایمان من نبود خیلی ناراحتم الان یکساله داره میگذره تازه داداشم زنگ زده ب مامانم ک میخوام برم بچه های خواهرمو ببینم من اصلا دلم راضی نمیشه ک راش بدم تو خونم اصلا ن خودم حتی شوهرمم راضی نمیشه ولی مامانم میگه ک گذشته هارو بزار کنار حالا ببخش من نمیتونم اصلا دلم راضی نمیشه دلمو واقعا با این کارش شکسته ب نظر شما من چیکار کنم ؟؟

اینو بدون که بی احترامی تو به هر کدوم از اعضای خانوادت باعث میشه همسرت و خانوادش هم راحت بی احترامی کنن، سرکوب ایندت بشه و فکر کنن کسی پشتت نیس من جای تو بودم اصلا ن به همسرم ن خانوادش بروز نمی‌دادم ک ناراحتم ی چیزیم می‌گرفتم میگفتم مامانم بیاره بگه داداشم گرفته و میگفتم تلفنی باهام حرف زد حال منو بچه رو پرسید ولی حالا به هر دلیلی که خودت می‌دونستی بهانه میکردی که نتونسته بیاد بعد خودت ناراحتیتو با داداشت حل میکردی

گذشته ها
گذشته
شاید دست وبالش تنگ بوده
یا یک مشکلی داشته نتونسته بیاد هر چی باشه برادرته
دنیا ارزش نداره که بخوای هم خودتو ناراحت کنی هم بقیه رو .
قدر داشته هاتو بدون
عمرمون داره میره ولی ما آدم ها از هم کینه داریم
منم یکسر به داداشم نمیزدم ۲۶ سالش بود خوب که مریض شد رفت زیر خاک
افسوس میخورم
بگذر هر چی باشه هم خونت هست
برادرته

منم همچین ماجرایی دارم هنوز نیومدن بچمو ببینن حتی یه زنگم نزدن بنظرم راش نده به مامانت بگو که نمیخوام بیان خودتو کوچیک نکن هرکی بهت احترام نمیزاره تو هم نزار حالا هر کی میخواد باشه

بابا ول کن این حرفارو همین که خودتو شوهرتو بچت خوبین سلامتین شادین بسه چیکار به داییشون داری شاید اینجوری خوشحال ترن من داداشم یزده من شیراز خیلی دیر به دیر همو میبینیم بچم ۶ ماهش شد اومد دید بچمو اینم عید بود اومدن شیراز گردی وگرنه اصلا نمیومد طرف ما

ببین من طرف کسیو نمیگیرم ولی چیزی ک عوض داره گله نداره تو نرفتی اونم نیومد
ولی الان ک میخاد بیاد هم نباید خودتو زیاد خوب یا زیاد کینه ای نشون بدی

وقتی نیومده دیدنه من و بچه هام اونم الان یکسال تا کی ب همسرم دروغ میگفتم میگفت انقدر تو براش بی ارزشی ک یکسال نیاد تورو بچه هاتو ببینه ،، اصلا برادر من ابرویی برام نزاشته ک بخوام جمش کنم

چرا راش ندی عزیزم ..گذشته ها گذشته این دنیا ارزش نداره

چیزی تو این دنیا نیست بذار داداشت بیاد پیشت خودشم می‌دونه اشتباه کرده

زشته ک راش ندی الانکه خودش میخواد بیادمنم خیلیا نبومدن حتی نزدیکترین کس بچه ام‌

من بودم راه نمیدادم ولی کینه خوب نیست خودتو اذیت میکنه تو گذشت کن