#تجربه زایمان
پارت پنجم
منکه رفتم اتاق عمل شوهرم اومده بود خونه ساک و وسیله هامو ک ازقبل اماده کرده بودمو باخودش بیاره..منو بردن رو یه تخت دیگه چراغ اتاق عملو فیکس کردن روم یه خانمه پنس وپنبه ک روش بتادین بود گف نترسی ها فقط میخام شکمتو ضد عفونی کنم ...ک تا خنکیه بتادین بهم خورد فوری پریدم خانمه خندید گف خوبه قبلشم آمار دادم ک میخام چیکارکنم😂خلاصه سرتون ب درد اومد ...جونم براتون بگه یه خانمه امپولو اماده کرد یه اقایی حلقه زد دور کمرم 🤦‍♀️دکتر گف امپولو ک ب کمرت زدم نباید تکون بخوری فقط یه لحظه میسوزه جاش و بعدش فوری اقاهه گف همکاری کن ک درازت کنیم..واقعنم خیلی درد نداشت امپول و اقاهه دست انداخت زبان کمر وفوری دراز کشیدم..
پرده ی سبز کشیده شد و یه نیمچه تاریک میومد بنظرم اتاق...حالت تهوع داشتم ب محض اینکه به دکتر بیهوشی گفتم یه چیزی برام تزریق کرد بهتر شدم
پسرم ۳کیلو و۱۰۰گرم ساعت ۴بعد ازظهر ۳ -۵-۱۴۰۳ بدنیا اومد...دکتر فک کنم برشو زده بود گف بااینکه نارسه ولی تپله...بچت پسره مبارکه
..صدای گریه ش پیچید دلم رف بغض کردم...و سرمو تکون میدادم دنبال صداش ک بردنش خانمه گف ک بخیه هاتو زیبایی زدم اینم نخ سرکلاژت...نخو دیدم خیلی پهن بود خانما یی ک سرکلاژی هستین نگران نباشید چیز الکی نیستش .بعدم خدا حواسش بهتون هس..اینم از تجربه من

۶ پاسخ

آخه خداروشکر بسلامتی زایمان کردی

عزیزم خدا برات نگهش داره انشالله عروسیشوببینی گلم

مبارکت باشه عشق دلم انشاالله همیشه شادیشو ببینی زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه بهترین ها قسمت گل پسرت همیشه در پناه ایزد باشه آمیییین🤲💋

ایشالا تن جفتتون سالم باشه 😘

اخیششششش
ایشالا دامادیش 💞💞💞⚘️

وای قلبم😍😍🥹🥹دومادیشوببینی

سوال های مرتبط

مامان رضا مامان رضا ۳ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت چاهارم
اول داخل پرانتز بگم ک ارزوم بود سزارین بشم ازطبیعی وحشت داشتمو هزینه ی سز اختیاریم برام بالا بود...
خلاصه دکتر اومد یه خانم بلند قد وخوشتیپ وساده اومد ولی چ اومدنی؟!با گریه وبغض
نشست پشت میز همه گفتن خانم دکتر خودتو ناراحت نکن قسمت بوده گف قسمت چی طفلک بچه اولش بوده و همش ۲۳ سالش بوده...خلاصه شرح حال از من گرف فوری گف ببرین بالا واسه عمل....منم خوشحال بودمو...البته ترسیده بودم شدید...همونجا سریعا گفتن همسرتو خبرکن ک اونم اومد ..داخل یه اتاقک فوری لباس بهم دادنو برام سوند گذاشتن ک خیلی درد نداشت بعدم معاینم کرد ک همش یه فینگر بودم دکتر با اتاق عمل هماهنگ کرد گف اصلن طبیعی شدنی نیست فوری عمل شه چون ناراحت قلبی داره ورم کرده دفع پروتئین داره نازایی داشته...وفشار خونشم بالاس...خداکنه خیرببینه همه این چیزارو با ربع ووحشت میگف ک خودمم ر ی د ه بودم چ برسه طرف پشت خط😁🤦‍♀️
چندتا ازمایش گرفتن و منو گذاشتن رو تخت ک عازم اتاق عمل بشم.ادامه پارت بعدی
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۳

جونم براتون بگه مامام ک اومد اول یه معانیه کرد گف هنوز ۲ سانتی دهانه رحمت ی طرفش زخیمه بهم یه امپول زد مثل اینکه مسکن بود چون باعث میشه دهانه رحم نرم بشه بعد یه توپ داد بهم گف لگنتو جلو عقب کن من گفتم دکتر گفته فردا میاد گفت حرفمو گوش کنی تا دکتر نیومده زاییدی🤣
اینجا دیگه ساعتا شده بود ۳:۳۰اینا ب من گف تا۴ رو توپ برو و خودش نقاط دردامو ماساژ میداد دیگ کم کم ی دردایی میومدن ک گاهی شدید میشدن اما نه خیلی و قابل تحمل بود ساعت ۴ باز معاینم کرد گف ۳ ۴ سانتی اما سر بچه بد اومده باید باهام همکاری کنی یکم معاینه رو سخت تر کرد ک سر بچه رو جابجا کنه همزمان از رو شکمم هم بچه رو جابجا میکرد😬😑این قسمت خدایی درد داشت ک من اومدم چنگ انداختم ب دست مامای بیچارم🥲
مامام گف الان اوکیی یه سروم قندی و امپول فشار میخوام بزنم بهت اما هر چی گفتم گوش کن تا خیلی اذیت نشی منم حرف گوش کن🤣 ساعت شده بود حدود ۴:۳۰
امپول و زدو من و گذاشت تو پوزیشن سجده یا همون گربه باسنمو جلو عقب میکردم یکم تو این پوزیشن
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۲

خیلی زیادی از آب ریخت بیرون همینطور میریخت😬کل تخت و لباسم خیس شد مامای بیمارستان گف معلومه کیسه آبه بعد معاینم کرد گف هنو ۲ سانتی دیگ
اومدن زنگ زدن ب دکترم دکترم گف بستریش کنین تا فردا صوب خودم بیام معاینش کنم چون هیچ دردی نداشتم جز درد پریودی
منم فوری ب مامام پیام دادم گف یکم کنار تختت قر کمر برو دردات ک بیشتر شد بهم خبر بده بیام خلاصه منو بردن تو اتاق زایمان بستری کردن بعد گوشیمم گرفتن😑من یکم دردام زیاد تر شد اما ناامید شدم و دلم میخواست گریه کنم رفتم دفترچمو برداشتم ک حداقل بشینم بنویسم ک همون موقع دیدم ماما همراهم اومد داخل😍با اینکه نتونسته بودم بهش خبر بدم اما خودش اومده بود😍ینی از ذوق دلم میخواست بغلش کنم🥹حالا این داستان یه طرف دیگه هم داره🤣از اونجایی ک دکتر گفته بود صوب میاد و ماما های بخش ب خانوادم گفته بودن این تا صوب نمیزائه و تو اتاق زایمانم همراه نمیشه داشته باشه ماما همراهم تا ۴ ساکت نمیشه بیاد(چون کادر همون بیمارستان بود اومد😍)خانواده کلا جمع کردن رفته بودن خونه فقط شوهرم بود بیمارستان اونم از همه جا بی خبر😁
مامان شاهان 👼🏻👑 مامان شاهان 👼🏻👑 ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۴
دکتر بیحسی یه آقاپسر بود اومد بالا سرمو پرسید چند سالته اسمت چیه اسم پسرت و چی میزارین حست چیه و یه پرستار دیگه اومد بهم گفت دستاتو بزار رو زانو هاتو سرتو بگیر پایین یهو یه سوزشی رو پشت کمرم حس کردم دستمو گرفتنو گفتن آروم دراز بکش کم کم حس کردم پاهام داره گز گز می‌کنه ولی هنوز جون داشت میتونستم تکون بدم بعد کم کم اومد بالاتر. و دیگ از حس افتادم یه چند دقیقه ای در حد فک کنم ۳ دقیقه گذشت حس حالت تهوع داشتم گفتم بهشون ک پرستار گفت عادیه بعد حس سرگیجه بهم دست داد پرستار ب دکترم یه چیز خارجکی گف ک اونش اومده پایین دکتر گف سریع چی چی چی چی بزن بهش زود، منم 💩بودم به خودم نمی‌دونم چیشد عین اوسکولا گفتم من نمیخام بمیرم دکترم صحبت کنان ک حواسمو پرت کنه گف حالت چطوره و چ خبرا روزای آخر و چطور رد کردی حرف میزد ک یهو گفت مبارکه صدای گریه بچم همه جارو برداشت قلبم داشت میومد تو دهنم از خوشحالی گریه میکردم ولی اشکام نمیومد بعد چند دقیقه بچرو تمیز کردن آوردن جلو ک ببینمش آنقدر ناز بود ک نگو فقط گفتم چ خوشگله گذاشتن ک ببوسمش انقد نرمو گرم بود ک نگو حس میکردم دنیا و دادن بهم مثل پنبه بود در عین ناباوری دیگه هیچ کیو هیچ چیز برام مهم نبود ...
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۴

بودم دردام منظم و فاصله هاش کمتر شد هنوز دردام قابل تحمل بودن باید بگم من تو هیچ مرحله ای جیغ جیغ نکردم اصلا ولی این مرحله واقعا داشتم عرق سرد میکردم دردایی ک ۴۰ ثانیه ای شده بودن ک یهو تو همین حالت ب ماما گفتم احساس باد معده دارم گف خودتو راحت کن همش طبیعیه بعد بچرخ تا معاینت کنم معاینه ک شدم گف ۶  سانتی بعد ی فشار زیادی رو مثانم بود اما نمیتونستم تخلیه کنم مامام برام با یه شلنگ خالیش کرد گف دراز بکش چون یه طرف دهانه رحمم زخیم تر بود گف دردت ک اومد پای راستتو بکش تو شکمت اینجا دیگ ساعت شده بود حدود ۵ و خوردی درست یادم نمیاد اینم بگم ک من ساعت دقیقا جلو روم بود و چون بهم گفته بودن دکتر ساعت ۷ میاد و مامامم گفته بود تا قبل اومدن دکتر زاییدی همش چشم ب ساعت بود برا همین با تایم یادمه🥲خلاصه بعد باز دوباره منو معاینه کرد گف الان سر بچه اوکی شده و دوباره برو تو پوزیشن سجده رفتم تو پوزیشن سجده باسنم و جلو عقب میکردم ۱۰ دیقه تو اون حالت بودم بعد خیلی فشار ب مقعدم اومد ب حدی ک اصن باد روده هامو نمیتونستم کنترل کنم دردای بد هم شروع شد ک هر ۲۰ ۳۰ ثانیه میگرفت ۳۰ یا ۲۰ ثانیه ول میکرد
مامان جوجم مامان جوجم ۲ ماهگی
ماما بهم گف اگع میخوای پیشرف کنی و‌ باز بشی پاشو ورزش کن،‌بااینک خیلی درد داشتم ولی میخاستم زودتر از شر این درد خلاص شم و بزام،به کمک ماما از تخت اومدم پایین و لبع تخت گرفتم و شروع کردم ب اسکات زدن،چندتا ک‌ زدم دیگ‌ نتونستم واقعا داشتم میمردمو زنده میشدم،نشستم روتوپ و قر دادم ،دستای ماما رو گرفته بودمو فشار میدادم زرت زرت هم دهنم خشک میشد هی ابمیوه میخوردم خلاصه ورزش کردمو رفتم روتخت دراز کشیدم پرستار اومد معاینه گف ۶سانت شدی،انگار دنیارو بهم دادن گفتم توروخدا خواهش میکنم امپولو بزنید دارم میمیرم از درد گف پاشو شالتو سر کن بشین رو تخت تا اقای دکتر بیاد بزنه برات .منم همینکارو کردم دکتر اومد و امپولو زد ب کمرم همش نگران این بودم از شانس بدم امپول اثر چندانی نکنه ولی بعد ۲دقیقع معجزه شد انگار پاهام داغ شدن و بدنم شروع ب خارش کرد ،دردم کلا قطع شد ،اروم گرفتم ،ماما میگفت دستگاه داره درد نشون میده چیزی حس میکنی گفتم نه هیچی .یه بیس دقیقه ای خوابم برد بعد پرستار اومد و با ی چیزی شبیه دسته بیل زد کیسه ابمو پوکوند...گف هروقت احساس زور داشتی زور بزن منم زور زدم ک گف افرین عالیه دارم موهاشو میبینم 😍
مامان نورا مامان نورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان كمال مامان كمال ۵ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 ۴ ماهگی
پارت ۲...
من نفهمیدم دیگه بچمو بغلم دادن و کلی حس خوب 🥰😍
باهاش حرف میزدم و اون گریه میکرد اینا
بعدش من بردن تو همون تخت زایشگاه و اومدن بچه دادن شیر دادم اینا
بعد اومدن ماساژ رحمی ک‌شکمت فشار میدن هرچی خونه میزنه بیرون
برا من خیلی زیاد بود طوری ک همه جا پرخون شد دکتر اومد و گف بخاطر ک ادرار نگه داشتی مثانه ات پره برا همون آب و خون نگران نباش
خلاصه من ساعت ۱۰ بخش بردن روتخت ک دراز کشیدم دیدم پر خون شد و رفتم سرویس دیدم همیجور خونه ک دور برم میریزه مادرم سریع پرستار و اینا صدا زد دکترم اومد کلی معاینه و خون دوباره ازم گرفتن و کلی درد کشیدم آخرم گف ببرین اتاق عمل و اینکه اتاق عمل زایشگاه پر بود من بردن پایین جا برادران و بیهوش کردن و منتقل کردن ای سی یو چون علائم سرما خوردگی داشتم ..
فک کن همه ساعت ۳ میان ملاقات مادر و بچه همراهی های من سرگردون دنبال من میگشتن ک فاطمه رو کجا بردین هیشکی هم جواب درست نمی‌داده و من تو ای سی بچه تازه متولد شده من تو بخش نوزادن ...
مامان 💗دیانا خانم مامان 💗دیانا خانم ۷ ماهگی
خب من اومدم با تجربه زایمان طبیعی ام💥💥💥

دکتر توی سونو واس من تاریخ زایمان رو زده بود ۲۵فروردین ...
دکتر خودم ک تهران میرفدم پیشش گف چون بچه اوله میتونیم تا ۳۰اردیبهشت منتظر بمونیم..
قرار بود من ۲۲برم تهران دکتر منو معاینه کنه ببینه وضعیتم چطوره..
همه چی داشت خوب پیش میرفت
فقط یکم استرس راه رو داشتم چون قرار بود تهران زایمان کنم ک با شهر خودم ۳ساعت فاصله داره..
چن روز مونده بود ک برم تهران برا معاینه اخر.
دکتر گف تو شهر خودت برو یدونه سونو بده و بیا.
من عصر ساعت ۷بود ک رفدم سونو ...دکتر گف ی دور بندناف پیچیده دور گردن جنین ..من قلبم واساد ی لحظه گفدم خدایا همین ی دونه رو کم داشتم با گریه و زاری از سونوگرافی اومدیم بیرون ...زنگ زدم ب دکترم گفدم گف ایرادی نداره فقط حواست ب حرکت هاش باشه...
شوهرم هی استرسمو بیشتر میکرد هی میپرسید تکون میخوره یا ن و اینا.
فقط شانس اوردم ی روز قبل اش ساک خودم و نی نی رو بسته بودم..
بازم دلم طاقت نیاورد سونو رو بردم پیش ی متخصص تو شهر خودم.
نگا کرد..معاینه امم کرد گف دهانه رحم ات فعلا باز نشده ولی اگ قراره بری تهران از من میشنوی همین امشب حرکت کن خطرناکه..
برو بیمارستان بزار حواسشون ب ضربان قلب بچه باشه ک اگ خدایی نکرده چیزی شد فوری ختم بارداری بدن
مامان 💕☺گلب گلبی☺💕 مامان 💕☺گلب گلبی☺💕 ۳ ماهگی
تجربه زایمان..۴
باورم نمیشد ۲۴ساعت درد بکشم با دهانه رحم کیپ برسم ک ۹ اخرم ببرنم عمل هزارجور حس فکر میومد توسرم همزمان هم اینکه تاچند دیقه دیگم دخترمو میبینم هم اینکه اینهمه اذیت شدم نتونستم طبیعی هم الان از شر این درد با امپول بیحسی خلاص میشم همه قاتی
یکی دستمو گرفت راهنمایی کرد ک از کجا برم ومن همش التماس میکردم ک توروخدا فقط امپول بیحسیو سریع بزنیدواونا کار خودشونو میکردن وارد اتاق عمل ک شدم گیجو منگ بودم ومغزم قفل کرده بود واینجا فقط بفکر امپول بیحسیه و اون حس خلاص شدن ازون همه درد لعنتی بودم تو اتاق عمل فقط شلوغی رو حس میکردم ی نگاه انداختم دکتره داشت روپوش خودشو میپوشید یکی میگفت کلاه نوزادو بگید بیارن ک یه صدای یه اقایی رو ازکنارم حس کردم ک گفت خمشو ب جلو با یه خانم کنارش ک گفت تکون نخور فکنم دوبار امپوله رو زد و کم کم حس سبکی وای خیلی خوب بود گفت دراز بکش و اون پرده سبزه رو کشید جلو وهمینطور ک ب سقف خیره شده بودم و دیدن دخترم فکر میکردم شکممو دیدم ک داره بتادین با یه چی فرچه مانند میکشه و من یهو گفت پاهام حس داره و صدایی اومد ک نگران نباش صبر میکنیم
مامان شاهان 👼🏻👑 مامان شاهان 👼🏻👑 ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۵
بعد چند دقیقه پسرمو بردن منم دارو خواب آورد زدن و نمی‌دونم کی بخیه هامو دوختن بعد از رو تخت جا ب جام میکردم ک حالت خواب بیدار بلند شدم منو بردن داخل ریکاوری دندونام میخورد بهم بهشون گفتم گفتن طبیعیه رفتم تو ریکاوری و فقط لحظه شماری میکردم ک شاهان و بیارن پیشم وقتی آوردن دلم نمی‌خواست هیجا بره یه پرستار اومدو بهم آموزش شیردهی داد و سینمو گذاشت دهن بچه ک اینم با چ ولعی میخورد بعد ک خوردنش تموم شد بردنش و بعد یه ساعت حدودا اسممونو گفتن و مارو با آسانسور بردن ک همسرمو دیدم و مادرمو ک منتظر وایسادن بعد دیگ همسرمو راهی کردن ک بره منو مامان رفتیم تو بخش بعد حدود دو ساعت بی حسی بدنم باز شد و دردام شروع شد یه پرستار مهربون اومد ک عوض صبحی در اومد گفت هر کاری داشتی این زنگو برن من میام هر یک ساعت بهم سر میزد و هر چند ساعت یکبار بهم آرامبخش و چرک خشک کن میزد بهم گفت بعد هشت ساعت میتونی از مایعات شروع کنی شب شد و دردام شدید تر شد مریضایی ک کنارم بودن رفتو جدید اومدن دونفر دیگه وای ینی شبو از دستشون خوایم نبرد یه خانمی بود ک مثل اینکه رحمش خوب تخلیه نشده بود همش از حال می‌رفت و دوقلو داشت هی پرستاران میریختن رو سرش و خواب نداشتن برامون یه خانمه هم انقد جیغ میزد ک مخمو خورد مظلوم من بودم فقط😂...
مامان جوجم مامان جوجم ۲ ماهگی
رفتم درار کشیدمو تایم گرفتم دیدم دردام هر۸دقیقه ی بار منظمه ،زنگ زدم ب ماما همراهم گفتم اونم گف برو دوش بگیر زیر دوش ورزش کن دردات ک‌هر پنج دقیقه شد برو بیمارستان،منم رفتم حموم و ورزش کردمو‌ بعد موهامو سشوار زدم و امادع شدم شد ساعت ۵ونیم ،واقعا درد داشتم ولی لف دادم چون‌میترسیدم برم بیمارستان و بستریم کنن ...خلاصه ک پاشدیم رفتیمو تا رسیدیم بیمارستان شد ۷ رفتم گفتم درد دارمو گف برو درار بکش معاینه کنم منم ک فوبیای معاینه داشتم پاهامو جمع میکردم نمیزاشتم پرستارم ک سگگگ اخلاق بود باهام عصبی شد گف نمیزاری پاشو برو خونتون...اه اه ادم انقد بددهن ،خلاصه معاینه کرد گف ۱سانت باز شدی برو نوار قلب بگیر ،نوار قلب دادم گف کند میزنه قلبش برو نیم ساعت دیگه بیا دوباره نوار بدع ،رفتم تو حیاط زایشگاه پیاده روی کردم وقتی دردم میگرف نفسممم درنمیومد همونجا ک‌وایسادع بودم ب خودم میپیچیدم ... خلاصه ک رفتم دوباره نوار دادم گف برو بستری شو قلبش کند میزنه ،لباس اوردن برام پوشیدم ی مانتو بلند ک پشت گردنش ی بند داش بستن و باقیش کلااا باز بود من با دستم باسنمو گرفته بودم عین پنگوئن رفتم تو زایشگاه😂خدا میدونع چ ترس و استرسی تو جونم بود .....