تجربه زایمان پارت ۳
رفتم اتاق عمل دستگاه هارو که دیدم خیلی ترسیدم ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم نشستم روی تخت کادر اتاق عمل میدیدن خیلی میلزم هی سعی میکردن یکاری کنن یادم بره دکترم میگف چه ژلیش خوشرنگی زدی مامان خوشگل کردی برای دخترت از این جور حرفا همه چی آماده شده بود دکترم گف خب بی حسی و شروع کنید همونجوری که نشسته بودم گفتن پاهاتو صاف کن خودتو حسابی شل کن اصلا سفت نکن منم حسابیییی ترسیده بودم نمیتونستم لرزش بدنمو کم کنم یکی از اون کادر اتاق عمل کنارم بود گفت دست منو بگیر فشار بده ترست بریزه گفتم میشه بیهوشم کنید من میترسم از آمپول بی حسی یهو دیدم کمرم مثل آمپول معمولی درد گرف بعدشم آروم آروم پاهام داغ شد خوابوندنم روی تخت بهم چشمک زد دکتر بیهوشیه گفت دیدی هیچی نبود دیگه از سینه به پایین و حس نمیکردم یه پرده جلوم وصل کردن چیزی نمیدیدم ولی یه پنج دیقه گذشت تنگی نفس گرفتم برام اکسیژن وصل کردن نمیدونم چقدر دیگه گذشت ولی یه تکون های ریزی رو فهمیدم بعدشم بهترین صدای زندگیمو شنیدم انگار دیگه نفسم تنگ نمیشد انگار رو آسمونا بودم یکم بعدش صورت داغشو گذاشتن رو صورتم دیگه گریه نکرد یکم نق میزد همونجا سینمو گذاشتن دهنش و رها هم سریع گرفت خداروشکر شیرداشتم بهترین لحظه عمرم بود وقتی داشت مک میزد سینمو تو همین حس و حال بودم سقف و نگاه کردم از توی لامپ بزرگی که وصل بود حالت آیینه شکل بود شکمم و دیدم برش خورده بود و دکترم داشت میدوخت حالم بد شد چشام سیاهی رفت...

عزیزم منم همیشه از اینکه با بی حسی بخوام چیزی حس بکنم‌میترسم واسه همین میگم بیهوشی بهتره و اینکه میگی تو لامپ دیدی منم گفتی فشارم افتاد خیلی سخته واسم این

الهی عزیزم چقد خوب توضیح دادی 😍😘منم پس فردانوبت سزارین دارم برام دعا کنید خیلی استرس دارم🥺

منم وقتی داشتن برای عمل امادم میکردن یه لحظه سرمو بردم بالا تا از پرژکتور های بالای سرم خودمو دیدم هنوز عملو شروع نکرده بودن بعد به دکترم گفتم من دارم خودمو میببنم اگه موقع عمل خودمو ببینم بیهوش میشما میوفتم رو دستتون 😂بعد دکترم گفت خب نگا نکن منم گفتم نمیتونممم😂بعد اون پرژکتور هارو کج کردن که نبینم.

ای وای چه صحنه ی بدی دیدی

فشار رحمی دادن؟! بعد بیحسی🫠🥲؟؟