۷ پاسخ

عزیزم قدمش مبارک و خیره باشه
دقیقا زایمانت مثل من بود با این تفاوت که من کنارم کسی نذاشتن بیا تنهایی و غربت مرگ را میچشیدم

آخی از گریه حرف نزن توروخدا تایپک تو خوندم خودم زدم زیر گریه 🥺

وای حالا من نشستم دارم با پیامای تو گریه میکنم 😐🥲

خدا قوت بهت مامان فداکار خداروشکر بچه تو بسلامتی بغل گرفتی❤️😍

خداروشکر عزیزم ،انشالا همیشه صحیح و سالم باشه

عزیزم قدم نورسیده مبارک❤متاسفم ک زایمان سختی داشتی..امیدوارم شیرینی دیدن پسرت همرو از یادت ببره

قدمش پر از خیر و برکت باشه😘

سوال های مرتبط

مامان دلانا💓 مامان دلانا💓 ۱ ماهگی
پارت سوم
وقتی چاقو رو توی شکمم زدن چون از کمر به پایین بی حس بودم درد رو حس نکردم ولی دردی توی سرم‌پیچید که اون بیخوابی دیگه روم اثر نداشت و داااااد زدم‌کمکم کنید سرم داره میترکه بدادم برسید و کل اتاق و بیرون اتاق شده بود از صدای من تا یه آمپول بهم زدن و یککککم آروم شدم تحمل کردم چند لحظه بعد صدای دخترم اومد🥲❤ اینقد خوشحال شدم که خدا میدونه التماس میکردم بیارین ببینمش گفتن بذار لباس تنش کنیم میاریمش و من فقط منتظر بودم یهو دخترم رو آوردن جلو و صورت دختر نازم رو دیدم😍 گذاشتنش روی صورتم که حاضر بودم برای اون لحظه همه داراییم رو بدم...
دخترم رو بردن پیش باباش و منو شروع کردن به بخیه زدن و حدودا یک ساعت توی اتاق عمل بودم و بردنم ریکاوری و دوساعت هم اونجا گذروندم ولی کل بدنم میلرزید و سردم بود که خدا میدونه
بعد دوساعت بردنم توی بخش و شوهرم‌و مادرم رو دیدم و دخترم رو اوردن پیشم....باید تا ۱۲ ساعت تکون نمیخوردم و همینجوری تا صبح داد و فریاد میکردم که با شیاف تقریبا آروم میشدم و هر چند ساعت میومدن و روی دل منو فشار میدادن که میمردم و زنده میشدم ولی چند ثانیه بیشتر نمیشد میشد تحمل کرد
مامان نیکان مامان نیکان ۶ ماهگی
تجربه زایمان من
۵و نیم صبح ۳۱ اردیبهشت رسیدم بیمارستان فکر میکردم تا ظهر طول میکشه نوبت عملم بشه خیلی ریلکس رفتیم کارای پذیرش رو کردیم اتاق رو تحویل گرفتیم تا لباسمو دادن پوشیدم یهو یه خانم با ویلچر اومد گفت بلند شو زود بریم اتاق عمل دکترت منتظره 🤣یهو کلی استرس گرفتم
با همسرم با کلی گریه خدافظی کردم انگار که میخام برم و برنگردم 🤣🤣🤣کادر اتاق عمل خوب بودن کلی گفتن و خندیدن ولی من ترس همه وجودمو گرفته بود مثل بید میترسیدم اولین تجربه بستری و اتاق عملم بود دکترم سوند تجویز نکرد متخصص بیهوشی اومد امپول رو زد و پاهام سنگین شد دراز کشیدم شروع کردن عمل رو برعکس همه که میگن هیچی نمیفهمی
من همه چی رو احساس میکردم از برش شکمم تا تقه دادن به شکمم و دراوردن پسرم
با صدای بلند میگفتم الکی میگین هیچی نمیفهمی درد نداره من چرا میفهمم🤣پسرم کامل با سر افتاده بود داخل لگن و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش دکترم با صدای لرزون گفت فلانی رو صدا کنید نمیشه درش اورد موقعیت بچه خوب نیست من فشارم رفت رو ۱۵ از ترس
بلاخره ساعت ۸ پسرم بدنیا اومد و بعد از چند دیقه پسرمو اوردن نگاه کردم و ارامبخش بهم زدن و بخیه زدن و دادن ریکاوری
داخل ریکاوری تا ۲ ساعت بعد به بخش اومدن لرز شدید داشتم
مامان nana مامان nana ۷ ماهگی
#پارت دوم زایمان
بعد ازاون روز من همش لکع قهوه ای ابکی داشتم و فک میکردم نشانع های زایمانع و همش پیادع روی میکردم و خوشحال بودم ک زایمان میکنم خودمم گزینم زایمان طبیعی بود و روزی نیم ساعت پیادع روی داشتم و کارای سنگین میکردم ت این چند روز دندون درد امانمو بریدع بود ودیشب تب کردع بودم حدود ساعت های یک خوابیدم و دوبارع با حس خیسی بین پاهام ساعت ۳ بیدار شدم ک بازم خون بود با لختع های متوسط همش فک میکردم برای هماتومه و دارع دفع میشع تا ساعت چهار بند اومد و من دوبارع خوابیدم ک یهو خون ریزی کردم بازم😐😐اما معمولی نبود و انگار شیرفلکع ابو باز کردع باشم وحشتناک بود خیلی همش لختع های بزرگ شوهرم ک کلا ترسیدع بود و مادرشو این دفعه خبر کرد وقتی اومد بندع خدا متعجب بود ک چجور خونریزیع خودمم گریع میکردم و میگفتم میمیرم بچم چی میشع 🥲
تا حدود ساعت پنج و شیش خونه بود و نمیتونستم راه برم چون ی دنیا خون میریخت و لختع می امد پاهام غرق خون بود ب مامانم زنگ زدم گفت برو زایشگاه خلاصع با کلی استرس و دنگ و فنگ خودمو ب زایشگاه رسوندم وقتی دراز کشیدم و پدمو دیدم خودم ترسیدم ی ماما معاینع کرد یکم خون اومد گفت باید ببینیم دکتر چی میگع شانس من کلا روزایی ک رفتم زایشگاه دکترم نبود
وقتی دکترع اومد معاینع کرد بعدش خونریزی شدید کردم و گفتن باید اتاق عمل امادع کنیم برای سزارین منم فقط گریع میکردم و میگفتم ت رو خدا نمیخوام سزارین بشم بهم گفتن اگه سزارین نشی هردوتاتون میمیرید.خلاصع تا اتاقو امادع کردن منم گریع میکردم پرستارا خیلی خوبی بودن و ارومم میکردن همه دلشون سزارین میخواد ت برعکسی😐😂😂رفتم اتاق عمل اول سوزن زدن برا بی حسی ی کوچولو درد داشت سوند هم ت زایشگاه زدع بودن بعد گفت دراز بکش