پارت دوم زایمان 🍃


کیسه اب رو ک پاره کرد انگار دردام کمتر شده بود اماهمچنان درد داشتم از روزی ک بستری شدم اصلا هیچی نمیتونستم بخورم ولی اجباری چندتا دونه خرما و یکمی ابمیوه میخوردم حالم اینقد بدشده بود ک هی بالا میوردم با شکم خالی کل روز رو گفتن بشینم روی توپ حتی دیگه نمیزاشتن صدای قلب دخترم رو بشنوم میگفتن روی توپ بشینم ک روند زایمانم زودتر بشه دیگه نفس کم اورده بودم همش میگفتیم بارضایت خودمون میریم بیمارستان دیگه ای میگفتن نمیشه و نمیتونی دیگه بری یااینجا باید از دست بری یا اینکه زایمان کنی ب حدی درد داشتم کل اون شب رو ناشکری کردم و میگفتم دخترمونمیخام😭 هر بلایی سرش میاد بیاد دیگه نمیتونم هنوزم بخاطر این حرفا عذاب وجدان دارم و توبه میکنم😭😭 ساعت 7/30شب بود همش داد میزدم و گریه میکردم همش معاینه میکردن اما از 3سانت بیشتر نشد و اصلا سر بچم معلوم نبود دیگه نفسم بالانمیومد بیحال شده بودم رنگم پریده بود فقط چشام باز بود واروم اشک میریختم ناشکری میکردم ساعت 6صبح شد ک ماما اومد و گفت باید معاینه شی گفتم دیگه نمیزارم هرچی میخاد بشه گف دکتر گفته معاینه بشی بعد امادت کنیم واسه اتاق عمل گذاشتم واسه بار اخر هم معاینه کنه اومدن تند تند کارام رو انجام دادن ساعت۷:۴۵دقیقه صبح باهمون سرم های فشار رفتم اتاق عمل خیلی استرس داشتم و فقط اشک میریختم دیگه همراهی هام رو نمیزاشتن بیان داخل گریه ام بیصدا بود اما شدید اصلا کنترلش دست من نبود رسیدم ب اتاق عمل نشستم ادامه دارد...

۷ پاسخ

خدا دکتر های بی سواد و لعنت کنه که زایمان رو تبدیل به بدترین خاطره‌ی زندگی یه زن میکنن

آخی عزیزم. چند ساعت درد کشیدی

حتما بچت بریچ بوده

من میگفتم درددارم میگفتن توتاصبح طول می‌کشه زایمان کنی ازصبحم اونجا بودم زمانم اصلن نمیگذشت گفتم تاصبح من زنده از اینجا در نمیرم

عزیزم چقدردردکشیدی .من روتوپ گفتن بشین پات هم بازکن تاسه سانت بشی آمپول فشار بهت بزنیم .چنددقبقه روتوپ نشستم دردام شروع شد.منم خیلی دردکشیدم ازصبح تاساعت پنج وپنجاه نه دقیقه بچه ام دنیا اومد.ولی مرگ جلو چشم دیدم

منم تقریبا همینو تجربه کردم
اما شکر خدا نزاشتم به صبح بکشه که هم بچه به خطر بیوفته هم دیگه خودم جونی نداشته باشم زور بزنم
اونقدر در گوش دکتر جیغ و داد زدم گفت اعصابمو خورد کردی ببریدش اتاق عمل

الهی عزیزم🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان نیهان💜 مامان نیهان💜 ۲ ماهگی
تجربه زایمان🍃



خیلی مختصر تعریف میکنم... 37هفته و 4روزم بودکه ساعت 4عصر جمعه بود ک کمر درد اومد عین درد قائدگی این درد ها کم و زیاد میشد واسه شنبه نوبت سنوی اخر رو داشتم دوساعت صبر کردم خیلی نگران بودم واسه بچم ک اتفاقی نیوفته واسه همین رفتم بیمارستان واسه nst خداروشکر خوب بود ازم اجازه معاینه خواستن . معاینه انجام شد گفتن یک سانت باز شده و اینکه واسه یک سانت نمیتونن بستری کنن اومدم خونه ساعت 3صبح بود دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم ی بیمارستان ک امکانات بیشتری داره اوجا معاینه شدم و گفتن باید بستری شی بعد بهم سرم فشار وصل کردن خیلی درد داشتم دردهام ب حدی بود ک داشتم منفجرمیشدم روز بعد رو هم کلی درد داشتم3 سانت باز شده بود اما هرکی معاینه میکردمیگفت اصلا کیسه اب و سر جنین معلوم نیس اینو ک میگفتن بیشتر میترسیدم اما دلخوشیم این بود دستگاه وصل بود و صدای قلب دخترم رو میشنیدم؛ ظهر بود ک ماما اومد و با سوزن کیسه اب رو پاره کرد اصلا درد نداشت یهو کل تخت خیس شد. ادامه دارد....
مامان آوین🩷 مامان آوین🩷 ۳ ماهگی
سلام مامان های عزیز..درسته یکم دیره ولی تازه یادم اومد ک تجربه زایمانم رو نگفتم..و الان اومدم بگم.
من چون همسرم روزا سرکاره فقط شبا می‌تونستم برم بیمارستان واسه ان اس تی .چون هفته ام هم بالا بود دیگه هفته آخر بودم چند شب در نیون میرفتم بیمارستان چک بشم و همیشه میگفتن هنوز وقت داری بستری نمیکردن .در ضمن میخواستم طبیعی زایمان کنم..دیگه ی روز خودم صبح رفتم چک بشم ک ی دفعه گفت باید بستری بشی حرکاتش کم شده.منم ۴۰هفته و ۳روزم بود..۲۴مرداد ساعت ۱و نیم ظهر بستری شدم و همسرم و خانواده هامون هم اومدن..معاینه ک شدم ۱فینگر و نیم باز بودم دیگه سرم زدن و آمپول فشار اما تا عصری من هیچ دردم نگرفت .نزدیکی عصر بود ک دکتر اومد کیسه آبمو پاره کرد ک خیلی درد داشت ..دیگه بعداز اون یواش یواش درام شروع شد و آمپول فشار رو بیشتر کردن ..رفته رفته دردام زیاد میشد اما زیاد پیشرفت نمی‌کردم..تند تند معاینه میکردم ک واقعا اذیت میشدم..تا آخر شب ب زور ۴سانت شدم دیگه چون هم تختیم داشت زایمان میکرد و خیلی حالش بود منو جاذبه جا کردن ی اتاق دیگه .اونجا هم تا صبح درد کشیدم و آخرش شدم ۶سانت..نوار قلب هم مدام میگرفتن .ساعت ۶صبح دوباره چک شدم و دیدن پیشرفت نمیکنم بچه نمیتونست بیاد تو لگن و ضربانس هم ثابت شده بود نمیشد بیشتر از اون منتظر بمونن .دکتر اومد گفت آمادش کنید واسه سزارین ..منم استرس داشتم و درد هم داشتم ک چند لحظه یه بار می‌گرفت .حتی تو اتاق عمل هم دردام رو داشتم .و بالاخره ساعت ۷صبح روز ۲۵مرداد منو سزارین کردن و دخترم ب دنیا اومد.وقتی صدای گریشو شنیدم انگار دنیا رو بهم دادن ...
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی من پارت دو

ساعت یک ربع ب ۶ رفتم تو اتاق و اینم بگم اتاق Ldr بود ، من ماما همراه نداشتم چون بیمارستانم قبول نمی‌کرد اما خود بیمارستان برای هر بیمار یک ماما اختصاص می‌داد ک فقط همون یک نفر کاراشو کنه و معاینه انجام بده و... خداروشکر مامایی ک من باهاش بودم خیلی عالی بود خوش اخلاق و کاربلد ، منم مدام در حال ورزش و اینا بودم ، اصلا رو تخت نمیخوابیدم مگر زمانی که بهم میگفتن بخواب نوار قلب بگیریم ، اونم سخت بود برام همش دوست داشتم تحرک کنم بلکه دردا رو راحتتر تحمل کنم ، میرفتم حمام و روی شکم و کمرم آب داغ میگرفتم دردمون واقعا کم میکرد،
چون همش درحال ورزش بودم و ب ماما میگفتم تند تند معاینه کنه ( با معاینه کمک می‌کرد به روند زایمان ) زود پیشرفت کردم ، تقریبا به ۵ سانت رسیده بودم که دیگه دردا داشت شدت می‌گرفت ، اونجا یکی اومد کیسه ابم رو پاره کرد فهمیدم ولی اصلا درد نداشت پاره شدن کیسه آب ، دیگه ترشح خونی داشتم و دردت شدت میگرفت ، دکترم اومد بهم گفت ۶ سانتی و میتونی اپیدورال کنی من گفتم باشه اونم رفت برام هماهنگ کنه
مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
دیروز ۱۴۰۳/۳/۲ ساعت ۵ صبح از خواب پریدم دل درد کمردرد داشتم اما منظم نبود تا ساعت ۹ بود که دیدم دردم ۵ دقیقه منظم شدم و رفتم سرویس با ادرارم خون اومد نشونی رو دیدم دیگه اماده شدم ساعت ۱۰ شد تا رسیدم بیمارستان ۱۱ بود معاینه شدم ۲ سانت بودم رفتم تا ساعت ۱ پیاده روی دوباره رفتم معاینه گفت نزدیک س سانت رفتم پیاده روی دوباره تا ساعت ۳ نیم شدم ۴ سانت دیگه بستری کردن دردام خیلی شدید هر ۳ دقیقه میگرفت ول میکرد با معاینه اخری کیسه ابم سوراخ شد وقتی رفتم داخل دوباره معاینه شدم ۵ سانت شده بودم دیگ کیسه اب ترکید بردن اتاق زایمان منو دردام خیلی شدید بود بهم گفتن برات اکسیژن وصل میکنیم ۲۰۰ تومن هزینه جدا میگیریم و دردت کم میشه منم قبول کردم اکسیژن اوردن بجای ک دردام کمتر بشه بیشتر شد سه بار مدفوع کردم از زور زیاد دیگه جیغ دادم شروع شد از ساعت ۶ زور میزدم دیگ ۱۰ سانت شده بودم زور زدم ماما گفت دارم سرش با موهاش میبینم زور زیاد میزدم خیلی خیلی درد هم داشتم اصلا تخت مناسبی برای زایمان نبود بنظرم برام خودم دستام
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳ :
اومد چک کرد گفت عه کیسه آبتِ 😐😐
گفتم کاش معاینه نمی‌کردین! گفت نههه عزیزم تو زمان زایمانت رسیده بوده دیگه اصلا ربطی ب معاینه نداره!( غلط کرد منم چون شنیده بودم ماما های بیمارستان ها خیلی ناشی هستن و اکثرا کیسه آب رو پاره میکنن اولش داشتم مقاومت میکردم ک معاینه نکنه ک خب موفق نشدم و زد کیسه آب مو پاره کرد !)
خلاصه گفت حالا ک کیسه آبت پاره شده دیگه نمیشه بری باید بستریت کنیم .. و دوباره معاینه کرد ک ببینه دهانه رحمم تغییری کرده یا ن ک نکرده بود و هنوز ۲ سانت بودم ...من با یه غم بزرگ بستری شدم 🥹🥹 بدونِ خدافظی از شوهرم بدون آمادگی حتی !! با خودم میگفتم خدایا من تازه ۲ سانتم معلوم نیس تا کِی باید اینجا بمونم ک زایمان کنم ..
آخه دوستم دو هفته بود ک هی ۱ سانت ۲ سانت باز می‌شد ب ۴ سانت هم رسیده بود ولی هنوز درداش نگرفته بود ک زایمان کنه و منم همش اون جلو چشمم بود !
خلاصه لباسامو تحویل دادم با موبایلم و آخرین تاپیک رو اینجا گذاشتم ک برام دعا کنین دارم بستری میشم و چقدر بعدش ک جوابارو خوندم بهم حس خوب منتقل شد♥️
رفتم تو زایشگاه رو تخت دراز کشیدم ماما زایشگاه اومد بالاسرم ان‌اس‌تی گرفت بهش گفتم الان بهم امپول فشار میزنین؟؟ گفت میخوای مگه؟ گفتم نه اصلااااا !! من شنیدم امپول فشار انقباضات وحشتناکی میده برا همین نمیخوام بزنین الانم پرسیدم ک خاطرم جم بشه . گفت اوکی ، در همون حین من خرما و آبمیوه خوردم چون خیلی ضعف داشتم ..
از اونجایی ک کیسه آبم پاره شده بود دردام دیگه واقعی شده بودن ولی جوری نبود ک نشه تحمل کرد ! در حد دردای پریودی بود واقعا (البته ک من پریودی های دردناکی داشتم 🥴😁😂)
تا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم ..
مامان 🩵Arad مامان 🩵Arad ۳ ماهگی
سلام خانم ها پسر من ۲۵مرداد ساعت ۱۱ شب بدنیا اومد و این حس قشنگ واسه همه آرزو میکنم
صبح روز پنجشنبه با نامه پزشک بیمارستان بستری شدم بدون درد با اینکه من یکماه ماه درد داشتم ولی دریغ از یک درد
ساعت ۹صبح رسیدم بیمارستان معاینه کردن بسته بودم کاملا 🥲
دیگه تا رفتم تو اتاق خودم قرص زیرزبونی دادن ساعت ۱۱ شد ولی انقباض نداشتم دوباره دادن بی فایده
ساعت ۲ونیم ظهر ک شد یکی از پرستارهای بخش اومد معاینم کرد ک ب عمرم همچین دردی رو نکشیده بودم انقدر وحشتناک معاینه کرد ک بازم کرد گفت ک ۲سانتی هر یک ربع ماما بخش میومد واسه معاینه ک وقتی دوباره اومد کیسه آبم پاره شد از معاینه وحشتناکش
خلاصه روند زایمانم و انقباض هام خیلی خوب پیش می‌رفت بلاخره رسیدم ب ۶سانت ماماهمراه اومد و بهم ورزش ها رو گفت و بعدش از آمپول اپیدرال استفاده کردم ک تزریقش وحشتناک بود و واقعا پشیمونم زدم چون بعد زایمان نفسم بالا نمیاد از دردش فقط یک ساعت بهم آرامش داد و ساعت ۱۱شب دکترم اومد معاینه کرد گفت ۹سانتی سریع باید زایمان کن واااای بعد اون همه عذاب تازه شروع شد
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
پارت ۳
انگار اصلا آمپول بی حسی نزده بودن خیلی بد بود دردام غیر قابل گفتنه نمیشه توصیفش کرد
بعد من کم کم دیگه نمیتونستم تحمل کنم هی نفس عمیق می‌کشیدم چیزی نمکیفتم ولی دیگه ساعت شد ۱۲ ونیم داشتم گربه میکردم التماس میکردم نمی‌خوام ببرین سزارین میومدن هی معاینه میکردن میگفتن ۷ سانتی دیگه کم مونده تحمل کن امیدوار میشدم که دارم زود زود باز میشم بعد دیگه ساعت ۱ ونیم داشتم گریه میکردم خودمو به اینور و اونور میکوبیدم ولی متاسفانه دردام کمتر که هیچ بدتر میشدن اومدن معاینه کردم گفتن ۸ سانت و نیم هستی تحمل کن ولی من انقد درد داشتم که میگفتم تروخدا ببرین سزارین یه حرفم گوش نمیدادن دیگه ولی شوهرم تا دید خیلی درد دارم و نمیتونم رف گفت دکتر بیاد معاینه کنه اگه پیشرفتی داشت بمونه نداشت ببره سزارین دیگه تا دکتر بیاد ساعت شد ۲ شب من دیگه اصن نمیتونستم میگفتن می‌خوایی پاشو راه برو میگفتم ن نمیتونم میگفتن بشین میگفتم ن میگفتن دراز بکش نمیتونستم
مامان حنانه مامان حنانه ۷ ماهگی
سلام منم خدا رو شکر دیروز زایمان کردم اومدم تجربه زایمانم رو بگم من توی ۴۰ هفته و ۳ روز زایمان کردم و اینکه هر کاری میکردم که زایمان کنم نمی‌شد همون روز واسه ان اس تی رفتم بیمارستان بهشون گفتم که بستریم کنن اما گفتن که ۴ روز دیگه وقت داری برو واسه ۴ روز دیگه معاینه که شدم ۲ نیم باز بودم اما دوست نداشتم معاینه بشم ی ماما اومد گفت ی معاینه معمولی هست اما انگار دروغ گفت معاینه تحریکی انجام داد و از همون لحظه دردم شروع شد اما خیلی کم و قابل تشخیص نبود بعد کم کم بیشتر میشد تا رسید ب ساعت ۲ نیم شب که دردام شدید شد هر سه دقیقه یکبار می‌گرفت کم کم زمانش کم میشد البته بگم همون شب رابطه هم داشتم وقتی که هر ۳ دقیقه یکبار شد رفتم بیمارستان معاینه شدم گفتن همون دو سانتی برو خونه رفتم خونه تا دردم شد هر ۱۰ سانیه یک بار بعد رفتم بیمارستان دم در زایشگاه نشستم نتونستم سر پا وایسم ماما ها میگفتن این از دروغ می‌کنه تا بستریش کنیم ببریدش خونه بعد ی ماما دیگه گفت بزار هی معاینه اش کنیم شاید راست بگه اومد معاینه کرد گفت وای این کله بچه س ببریدش اتاق زایمان بعد خود ب خود کیسه ابم پاره شد بعد از ۵ دقیقه دخترم ب دنیا اومد که بهترین حس دنیا رو داشتم بعد از تولدش انگار از جهنم وارد بهشت شدم کل دردی که کشیدم ۲ ساعت بود موقع زور زدن زیاد درد نداشتم واقعا قابل تحمل بود زور زدن ولی قبل از اینکه کیسه ابم پاره شه دردش سخت بود ولی باز خیلی زود تموم شد بعد از اون واقعا انگار اصلا زایمان نکردم اما بخیه ها هم اذیت میکردن اما با شیاف اوکی بود خلاصه طبیعی واقعا زایمان خوبیه ببخشید اگه طولانی شد
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان آراز مامان آراز ۵ ماهگی
منو بستری کردن رفتم بالا واسه زایمان طبیعی ولی من ۱سانت هم نبودم نیم بود فقط هی ورزش دادن معاینه میکردن قشنگ با ۴تا انگشت ی بارم ن گریه کردم ن داد زدم هیچی من ۱۳ساعت درد کشیدم ولی باز نشد ک نشد خیلی بد بود فقط درد الکی بود آمپول فشارو و زیر زبانی و شیاف هم افاقه نکرد ساعت دیگه ۱۰ صبح ۱۴۰۳/۴/۷ بود که من زایمانم شد سزارین اورژانسی خیلی خوشحال بودم و چون از اول سزارینیو دوس داشتم ساعت ۹ برام سوند گذاشتن اصن درد عمیقی نبود برام 🥺دیگه کم کم آماده شدم برم اتاق عمل فقط مامانم پیشم بود و همسرمم بعد از عمل من اومد ینی ندیدمش 🥲چون منو تند می‌بردن برا عمل ضربان قلب کوچولو افت کرده بود رفتم اتاق عمل واقعا واقعا خیلی خوش اخلاق بودن از علوی بعید بود ک جراح هاش و کسایی که اتاق عملن انقد خوش اخلاق باشند رفتم اتاق عمل بعد پرستارا ازم سوال میکردن استرسم خیلی کم شده بود بعد دکتر بیهوشی اومد پرستارا منو نشوندن قشنگ داشتن باهام حرف میزدن ی لحظه حس کردم ی چیزی ب بدنم خوردم گفتم چیه گفتن دراز بکش گفتم بی حس کردین گفتن ارع اصن درد نداشت دیگه بی حس شدم و پرده کشیدن جلوم چن بار گفتن پاتو بزار بالا نمیتونستم تکونش بدم گفتن بی حس شده عمل شروع شد
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
سلااام..
اومدم تجربه ام از زایمان سزارین رو بهتون بگم

1)از اونجایی ک من خیلیییی استرسی بودم از چند روز قبل استرس خیلی بالایی داشتم و اصلا خواب ب چشم نداشتم و چیزی نمیخوردم همش ترس داشتم از زایمان اخه تجربه اولم هم بود میترسیدم اولین بار بود میخاستم وارد اتاق عمل بشم خلاصه روز 29مرداد رسید ک قرار بود من شب ساعت 10برم بیمارستان بستری بشم عصرش رفتم تم تولدی و یخورده وسایل تزیینی گرفتم برا بالای تخت بیمارستانش و تا اومدم خونه ساعت حدود 7نیم بود دیکه گفتم شاممو بخورم ک سبک باشم تا فردا صبحش ک میخام سزارین کنم دیگه ساعت 9شد دیگه ساک و کیف اینا رو گذاشتیم تو ماشین و راهی بیمارستان شدیم دیگه 9نیم من بستری شدم لباسهامو عوض کردن و گفتن بخواب نوار قلب بچه رو بگیرم نوار قلب ک گرفتن همش میگفتن نوارت خوب نیس مال همه نوار هاشون 10دیقه طول میداد مال من 2ساعت بود هرچی میپرسیدم میکفتن بزار درست شه دستگاه صدا میداد میگفتم بهشون اونا میکفتن شارژ نداره بخاطر اینه دیکه تا اینکه گفتن بزار برا دکتر بفرستیم نوارتو دکتر تا نوار دید گفته بود امادش کنین برا اتاق عمل ب من گفتن احتمالا بخای بری اتاق عمل وای من صورتم شد زرد ک دس پام شل شد بردنم ک سوند وصل کنن سریع تا سوند رو زدن دیدم زیر پام گرم شد تا کیسه ابم ترکیده دیگه تا بهم گفتن اماده شو برا اتاق عمل و سوند رو زدن 3دیقع هم طول نکشید دکتر با سرعت اومد و ساعت 1نیم من رفتم اتاق عمل ضربان قلب خودمو بچه خیلی بالا بود از استرس دیگه وقتی صدای گریه شاهانم اومد دلم ریخت انگار تموم دنیا مال من بود خیالم راحت شد ولی خیلیی کوچولو بود 2600وزنش بود منو بردن ریکاوری ساعت حدود 3نیم بود رفتم تو بخش